خرگوش که با فیل مخالف بود گفت: «مگه هوش و هوشمندی به این النگدلنگهاست. بچهها باید خودشون هوشمند باشن!» الاغ که بیهوش بودن را به خودش گرفته بود گفت: «برو بابا! کجامون هوشمند نیست؟ من که تو خیلی از کارها باهوشم. تو این درسای کوفتی هم پایهم ضعیفه.» شیر همانطور که از روی سکوی کنار حیاط پایین میپرید، درآمد که: «شنیدم تو کلاس تختهسیاه هوشمند هم نصب کردن. یعنی آقا معلم به چیزی که میخواد بنویسه فقط فکر میکنه، بعد یکهو اونچیز رو تخته ظاهر میشه!»
- بابا بیخیال! این که بده! یعنی اگه پای تخته به یه حرف بد فکر کنیم که آبرومون رفته!
وسط همین حرفها زنگ خورد و بچهها برای اولین بار وارد کلاس هوشمندشان شدند؛ اما از دیدن وسایل جدید حسابی از هوش رفتند: تختهی هوشمند، صندلی هوشمند، در و دیوار هوشمند... خلاصه قبل از آمدن آقای بز، به همهجای کلاس سرک کشیدند؛ البته کسی جرئت نمیکرد پای تختهسیاه برود!
همهی نگاهها به در و دیوار بود که یکهو تختهی هوشمند روشن شد و تصویر تر و تازهی آقای بز همه را هاج و واج کرد: «سکوت لطفاً! تولهها صفحهی ۲۵ کتاب ریاضی رو باز کنن.»
بچهها کفشان بریده بود. آقای بز توی کلاس نبود، اما بود! او را نمیدیدند، اما میدیدند! بعضیها از دیدن تصویر آقای بز حسابی جا خوردند و تندی صفحهی ۲۵ را باز کردند؛ بعضیها هم که باورشان نمیشد، بیخیال از همهجا کلی آتش سوزاندند. خلاصه اولین روز کلاس هوشمند، با حضور نامرئی آقای بز به پایان رسید.
اما آن روز برای فیل که آخر و عاقبت خوشی نداشت، چون سر شب، سه ایمیل سفارشی از طرف مدرسه، برای بابافیل بیاعصاب ارسال شد:
ایمیل اول: خبر نمرهی صفر امتحان ریاضی آنروز.
ایمیل دوم: عکسهای باکیفیت از فیل در حال اذیتکردن بچهها.
ایمیل سوم: ۵۰ صفحه جریمهی ریاضی!