لوکیشن این مجموعه تلویزیونی در شهر اواهو ایالت هاوایی است و تا به حال سه فصل از آن پخش شده است که در مجموع شامل 69 اپیزود میشود.
جیجی آبرامز، دیمون لیندلوف و جفری لیبر خالقان این سریال هستند و موسیقی آن نیز توسط مایکل جکینو تنظیم شده است. این مجموعه به دلیل تعدد هنرپیشگان و لوکیشن خاص آن از جمله پرهزینهترین سریالهای تلویزیونی بوده است.
گرچه راهاندازی سریالها و وبلاگهای علاقهمندان سریالهای تلویزیونی امری عادی در دنیای اینترنت محسوب میشود، اما آمار نشان میدهد که این مجموعه با در نظر گرفتن گرههای بیشمار در داستان و ارجاعات متعدد علمی، ادبی، هنری در صدر این مقوله قرار دارد و حتی روزنامههای معتبر واشنگتن پست و یواسای تودی همزمان با پخش فصل دوم این سریال اقدام به راهاندازی وبلاگهای ویژه برای علاقهمندان کردهاند که نشان از تعدد علاقهمندان به این سریال در نقاط مختلف جهان دارد. از سوی دیگر علیرغم گذشت مدت زمان اندکی از زمان پخش این سریال، شاهد ارجاع به آن در مجموعههای تلویزیونی، کتابهای کمیک و آلبومهای موسیقی هستیم.
تقریباً تمام کسانی که سریال تلویزیونی گمشدگان را دنبال میکنند تئوریهایی را در مورد روند کلی داستان و آنچه که در جزیره میگذرد داشتهاند و این حتی شامل برخی از هنرپیشههای این سریال هم میشود اما دلیل اینکه هیچکدام از این تئوریها فراگیر نبوده و در عین توضیح برخی رخدادها غیرقابل استناد به نظر میرسند میتواند این باشد که نویسندگان این مجموعه تلویزیونی پرماجرا از همان ابتدا و از «پیلوت» سریال، برنامهریزی برای ثانیه به ثانیه این سریال داشتهاند.
کارلتون کوز نویسنده و یکی از تهیهکنندگان این سریال میگوید: ما از همان ابتدا دلیل حضور خرس قطبی، منبع پیام رادیویی، یادداشتی که سایر در دست داشت و علت سقوط هواپیما را در نظر داشتیم و تمامی این دلایل را در نگارش اپیزودهای این سریال در نظر گرفتیم. البته زمان افشای این دلایل برای ما مشخص نبود و اصلاً مطمئن نبویم که بخواهیم همه آنها را به شکل شفاف افشا کنیم.
لوید براون تهیهکننده مشهور شبکه ایبیسی علیرغم خواست مایکل ایزنر و بابایگر – مدیران ارشد شبکه- بودجه لازم برای ساخت پیلوت و چند اپیزود ابتدایی را تایید کرد. براون در مورد این تصمیم شجاعانه اظهار داشت: ما متوجه شدیم که اگر در ابتدای راه بتوانیم بودجه زیادی برای این سریال بگیریم میتوانیم با اطمینان به راهمان ادامه دهیم و مدیران شبکه روند کار را متوقف نمیکنند هر چند که دیگر آن را نپسندند.
رویکرد داستان به اسطورهها و افسانهها در پیلوت تا حدی مشخص بود ولی شاید منصفانه نباشد که میزان این رویکرد را کاملاً در پیلوت واضح تلقی کنیم و نشانهها در پیلوت نمیتوانند مسیر دقیق سریال را در آینده مشخص کنند.
اما در شرایطی که نمیتوانیم تئوری دقیقی را درباره خط سیر داستان تعیین کنیم، شاید وجود برخی نشانهها در قالب کلی داستان بتواند تا حدی به ما کمک کند. معمولاً در فیلمها ،کتابها و برنامههای تلویزیونی موضوعات خاصی در کل مدت زمان برنامه و یا کتاب دنبال میشود.
برای مثال سری فیلم اسپایدرمن درباره جوانی است که حس خشم و نگرانیاش در مقابل حس مسئولیت در مواجهه با چند شخصیت منفی قرار گرفته است و یا کتاب در قلب تاریکی درباره خط باریک مابین تمدن و بربریت است. اما سریال گمشدگان هیچ خط سیر مشخصی را در داستان هر اپیزود دنبال نمیکند. در عوض داستان را مجموعهای از موضوعات و محورهای مختلف تشکیل میدهد که در پارهای از اوقات با یکدیگر تداخل دارند.
این تداخلها به دفعات گرههای موضوعی را در سریال تشکیل دادهاند که موجب ایجاد هیجان و تنش در بینندهها شده است. اما بدون اینکه بخواهیم به این گرههای بیشمار سریال اشاره کنیم، نگاهی به کل داستان این سریال داریم. حادثه آغازین سریال خشن و ناگهانی است: هواپیمای خطوط هوایی اوشنیک منفجر میشود و گروهی از مسافران که بازماندگان این حادثه هستند در جزیرهای گرفتار میشوند و ارتباط آنها با سایر نقاط جهان قطع میشود.
در بین این بازماندگان و یا به عبارت بهتر گمشدگان افرادی از ملل مختلف (نیجریهای، کرهای، استرالیایی، اسکاتلندی، آمریکایی و عراقی) تشکیل میدهند. این گروه در عین حال که برای یافتن راهی به منظور ادامه زندگی در کنار یکدیگر تلاش میکنند به دقت رفتار هم را زیر نظر دارند و وجود حس عدم اطمینان تاکیدی بر لزوم انتخاب یک رهبر در بین آنهاست اما به محض قبول شرایط جدید در جزیره، بازماندگان مورد حمله قرار میگیرند. این حملات از یکسو توسط یک موجود نامریی (هیولایی به شکل دود) در مکانهای غیرقابل پیشبینی صورت میگیرد. در کنار آن برخی حملات نیز توسط حیواناتی است که از لحاظ جانورشناسی نباید در این جزیره باشند.
در کنار این حملات یک نفوذی (اتان) در بین بازماندگان شناسایی میشود و پس از آن همه با دیده شک و تردید به هم نگاه میکنند و حتی در مواردی اقدام به شکنجه یکدیگر میکنند تا از هویت حقیقی هم مطلع شوند. تلاشهای بازماندگان برای ارتباط با دنیای خارج به دفعات ناکام میماند.
ستون دودی که توسط یکی از ساکنان جزیره (دانیل) ایجاد شده به اشتباه تهدیدی برای یک حمله بزرگ تلقی میشود اما حمله واقعی اندکی بعد رخ میدهد. در این میان عدهای از بازماندگان در درگیری کشته میشوند و برخی نیز در حین کمک به دیگران آسیب میبینند. اما دشمنان اصلی این گروه، دیگران (others) هستند که در چند مرحله تعدادی از بچهها و بزرگسالان را میربایند و در این میان از یکی از بازماندگان به عنوان عنصر جدید نفوذی استفاده میکنند و حتی او را مجبور به قتل دو تن از بازماندگان میکنند.
در همین حال شبکهای از تأسیسات زیرزمینی در جزیره کشف میشود که امکانات بازماندگان را برای ادامه زندگی به نحو قابل توجهی افزایش میدهد اما این شرایط جدید موجب افزایش درگیریها بین بازماندگان میشود و در مقاطع مختلف شاهد تلاش آنها برای مسموم کردن یکدیگر، سرقت اموال و انتقامجویی هستیم.
حملات «دیگران» و آشفتگی در بین بازماندگان باعث تغییر دیدگاه برخی از آنها نسبت به مسائل مهم شده است. برای مثال دید جک نسبت به زندگی و جان لاک نسبت به سرنوشت کاملاً در جزیره متحول میشود و حتی نفرات اصلی بازماندگان به هنگام اسارت در پایگاه دیگران از زبان سردسته آنها (بن) میشنود که دیگران به واقع انسانهای خوبی هستند.
اما به نظر برخی از اندیشمندان شاید این داستان مبهم ولی تا حدی آشنا به نظر برسد چرا که میتواند تعبیر دیگری از سیاست خارجی آمریکا پس از حادثه 11 سپتامبر و حمله به برجهای دوقلو باشد، از انفجار هواپیماها در آسمان آبی شهر نیویورک تا اعتماد گروهی از مردم وحشتزده به یک شخصیت رهبرگونه و یا رواج بیاعتمادی در بین مردم هراسان و اتخاذ تدابیر جدید امنیتی در بین آنها برای تأمین امنیت که البته با توجیه وجود یک گروه تروریستی زیرزمینی به نام القاعده و انجام حملات تروریستی در اسپانیا، بالی، انگلستان و 110 نقطه دیگر در نقاط مختلف جهان صورت گرفته است و البته سران این گروه به گروگانهای غربی خود میگویند که انسانهای خوبی هستند.
همچون سریال گمشدگان، گروهی از مردم جهان که خود را در معرض حملات میبینند، مرکب از اقوام و تیرههای گوناگون در شهرهای مهاجرنشینی چون لندن و نیویورک هستند که در بین خودشان به دنبال افرادی هستند که در واقع یکی از دیگران است، افرادی چون جان واکر لینت، آمریکایی عضو طالبان و یا ریچارد رید بمبگذار انگلیسی.
با کمبود اطلاعات دقیق در مورد افرادی از این دست و تاکید رهبران آمریکا بر دفع تهدیدهای احتمالی، تئوری توطئه در آمریکا فزونی میگیرد و شک و تردید سایه سنگینی بر زندگی عادی مردم وحشت زده میاندازد و موجب به وجود آمدن نظریهای تازه میشود که تنها مبتنی بر مدارکی غلو شده و در پارهای موارد متناقض هستند.
اگر شما اندکی حافظه تاریخی داشته باشید، به خاطر میآورید که دونالد رامسفلد وزیر اسبق دفاع آمریکا سازمانی تحت عنوان گروه عملیاتی پیش دستانه و پیشگیری را در سال 2002 تشکیل داد تا اطلاعاتی را برای آمادگی طرحهای آینده سیاست خارجی دولت بوش گردآوری کند که حتی بتواند یافتههای آژانسهای اطلاعاتی دیگر را به چالش بکشد. ویلیام آرکین تحلیلگر دفاعی روزنامه لسآنجلس تایمز در مقالهای اشاره کرد که مأموریت واقعی این سازمان ایجاد واکنشهایی از سوی گروههای تروریستی بوده تا در پی آن نظامیان آمریکایی بتوانند حملاتی را به این گروهها داشته باشند.
این اقدام پنتاگون را باید در کنار این واقعیت گذاشت که از اوایل دوران ریاست جمهوری جرج بوش سازمان امنیت ملی آمریکا مبادرت به عملیاتهای نظارتی غیرقانی در مورد شهروندان آمریکایی میکرده است و مکالمات تلفنی و اطلاعات تبادل شده کامپیوتری آنها را تحت نظر داشته است و در یک کلام نوعی دولت در سایه در واشنگتن به وجود آمده است. در واقع تمامی مردم آمریکا همانگونه که دیگران از درون پایگاههای زیرزمینی بازماندگان را زیر نظر میگیرند، توسط بازرسان سازمان امنیت ملی آمریکا تحت نظر هستند.