بعد از موفقیت چشمگیر سهگانهی ارباب حلقهها و قسمت اول سهگانهی هابیت، امسال ۲۲ آذرماه، اکران جهانی قسمت دوم این سهگانه با نام «هابیت: ویرانی اسماگ» آغاز شد و توانست یکبار دیگر مخاطبان بسیار زیادی را به سمت خود بکشد و بعد از سه هفته، پرفروشترین و خبرسازترین فیلم تعطیلات پایان سال میلادی لقب بگیرد. به همین بهانه، در این دو صفحه، گفتوگویی گروهی از ترکیب چند گفتوگو را برایتان آماده کردهایم تا بیشتر از قبل با این دنیای جادویی و اسطورهای آشنا شوید.
* * *
- تجربهی بازی در سهگانهی هابیت، برای شما چهطور بود؟
ریچارد آرمیتیِج (بازیگر نقش تورین): فکر میکنم ۱۰سال پیرتر شدهام!
- چهطور؟!
ریچارد آرمیتیج: چون هرروز، ۲۰۵۰تا از آن بخشهای مصنوعی چهرهپردازی مخصوص «دورف»ها را روی صورتم میچسباندند و دوباره برمیداشتند! فکر میکنم باید صورتم را جراحی کنم!
- شما چه شد که تصمیم گرفتید، دوباره نقش «گندالف خاکستری» را بازی کنید؟
ایان مککِلِن (بازیگر نقش گندالف خاکستری): معمولاً دوست ندارم، نقشی را که قبلاً بازی کردهام، دوباره بازی کنم.
کار در این سهگانه، یک تعهد طولانی بود و در سن من، لازم بود درست تصمیم بگیرم. آیا واقعاً میخواهم این کار را انجام دهم؟ واقعاً میخواهم به این سفر بروم؟ چون اگر نروم، باید به یک سفر دیگر بروم. نه... نه... نه. چه فایدهای دارد؟ این کار را انجام میدهم، اما آیا از آن لذت میبرم؟ آیا نکتهی جدیدی در آن پیدا میکنم؟
در برابر همهی اینفکرها، چیزی مرا وادار میکرد که نقش را قبول کنم. آیا میتوانم تحمل کنم، کس دیگری نقش گندالف را بازی کند؟ این ماجرا، بهراحتی امکانپذیر بود. شما یک نفر دیگر را در اختیار این گروه قرار بدهید و آنها او را شکل گندالف میکنند!
یکی از دوستانم که همیشه از او نظر میخواهم، به من گفت: «ایان! به طرفدارهایت فکر کن.» راست میگفت؛ من طرفدارهای کوچولوی هشت سالهای را میدیدم که گندالف را دوست داشتند. او را دوست داشتند، نه من را. دوستم گفت: «تو باید این کار را انجام بدهی، مگر نه؟» و ذهنیت من را بهطور کامل عوض کرد. من نمیتوانستم با یک موجود کوچولوی هشتساله روبهرو بشوم و برایش توضیح بدهم که چرا نمیخواهم دوباره گندالف باشم. او به هر حال از من انتظار دارد که گندالف باشم.
- گندالف در سهگانهی هابیت، با گندالف در سهگانهی ارباب حلقهها تفاوتی دارد؟
ایان مککلن: در سهگانهی هابیت، به من یک دماغ خیلی بزرگ دادند! این چیزی نیست که از چشمان تیزبین هواداران ارباب حلقهها دور بماند. اما گندالف تغییر دیگری نکرده است. من که تفاوتی نمیبینم. کلاهگیس همان است، ریش همان است، چهرهپردازم هم خوشبختانه همان «ریک فایندلِیتِر» بود.
ما سعی کردیم گندالف، درست مثل قبل باشد و همه به من میگفتند: «وای... چهقدر جالب است که تو همانشکلی هستی که در ارباب حلقهها بودی...» اما اشتباه میکردند؛ من ۱۳سال پیرتر شدهام و این معلوم است!
- «گندالف خاکستری» بهتر است یا «گندالف سفید»؟
ایان مککلن: خب ما دوتا گندالف داریم. گندالف خاکستری که در کتاب هابیت و جلد اول ارباب حلقهها حضور دارد و بعد از آن به گندالف سفید تغییر میکند. من و پیتر جکسون، هردو، گندالف خاکستری را دوست داشتیم. ما ازخصوصیتهای بشریاش خوشمان میآمد و از اینکه او، کسی است که دوست دارد مهمان هابیتها شود، چون با آنها به او خوش میگذرد. از طرفی، گندالف سفید، بیشتر در مقام فرمانده متمرکز شده است. ریش کوتاهی دارد و انگار بخشی از یک عصاست! کمی رسمی، اما متمرکز برای نجات جهان. خب به اندازهی کافی خوب است، اما حالا بر میگردیم به گندالف خاکستری؛ فضول، دردسرساز، بذلهگو، جذاب که لباسها و ناخنهایش همیشه کثیفاند. حالا من، یکبار دیگر با همان شخصیت به سهگانهی هابیت برگشتهام.
- شما چهطور به سهگانهی هابیت پیوستید؟
مارتین فریمَن (بازیگر نقش بیلبو بگینز): در ابتدای کار، تمام چیزی که دربارهی این سهگانه شنیده بودم، این بود که تنها کسی هستم که میتوانم نقش «بیلبو بگینز» را بازی کنم. خب معلوم است! هیچ بازیگری، غیر از من نمیتواند بهتنهایی، همهی این کارها را انجام بدهد!
- «پیتر جکسون» چه نظری دربارهی بازی شما در نقش بیلبو داشت؟ گویا شما انتخاب اول او بودهاید.
مارتین فریمن: بله این را گفته بود. روزهای اول، همهاش فکر میکردم که از بازی من راضی است؟ گاهی با نگرانی با خودم فکر میکردم، «چرا پیتر این را گفت؟» یا «چرا پیتر اینکار را کرد؟»
اولین صحنهای که گرفتیم، صحنهی روبهرو شدن من و «گالوم» در غار بود. زمان فیلمبرداری آن صحنه، احساس کردم ناخودآگاه شبیه «فرودو بگینز» در سهگانهی ارباب حلقهها شدهام. شاید چون فرودو نزدیکترین شخصیت به شخصیت بیلبو است و شاید چون فرودو حضور مؤثری در داستان دارد و بار بشریت یا هابیتیت (!) داستان را بهدوش میکشد.
یادم است، پیتر با طعنه دربارهی شباهت بازیام به نقش فرودو گفت، این نقش باید با فرودو متفاوت باشد و با این شکل بازی، فقط بچههای خودم را میتوانم به سینما بکشانم! برای همین باید شکل بازیام را عوض میکردم.
- بیتردید شما با بازی در سریال «شرلوک» در نقش «دکتر واتسون» و در کنار «بِنِدیک کامبِرباچ» بازیگر نقش «شرلوک هولمز» خیلی بیشتر از قبل معروف شدید. حالا در سهگانهی هابیت، یکبار دیگر در کنار بندیک قرار گرفتهاید که گویندهی نقش اژدهای داستان، «اسماگ» است. تجربهی حضور دوباره در کنار بندیک چهطور بود؟
مارتین فریمن: راستش بندیک هیچوقت سر فیلمبرداری نبود. صدای او را در استودیو ضبط کرده بودند. «لیت مکفیرسون»، مربی فن بیان ما در فیلم بود که در زمان فیلمبرداری، دیالوگهای اسماگ را میخواند. او دیالوگها را با صدایی آسمانی میخواند! صدایی بلندتر از بلندگو یا شیپور گرامافون؛ انگار که صدای اسماگ در بلندگوهای سینما خیلی شدت یافته باشد!
- با اینحال فکر میکنم یکی از مهمترین اتفاقهای این قسمت سهگانه برای مخاطبان، رویارویی مارتین فریمن در نقش هابیت و بندیک کامبرباچ بهعنوان گویندهی نقش اسماگ باشد. البته به نظرم شانس پیروزی با فریمن باشد تا کامبرباچ. چون فریمن از بین ۷۵۲ کلاهگیس و ۲۳۶ ریش دورفها، با یک مدلموی مدرن، جذابتر بهنظر میرسد. اما کامبرباچ فقط صدایش در فیلم حضور دارد و قیافهاش یک اژدهای زشت و خطرناک است! اینطور نیست؟
پیتر جکسون (کارگردان): مدل موی مدرن؟! نه، او مدل موی هابیتی دارد!
البته مارتین فریمن بینظیر است. او بسیاری از ویژگیهایی را داردکه خوانندگان کتاب، انتظار داشتند بیلبو بگینز داشته باشد؛ یک انگلیسی بینظیر و کمی عجیب که دوست ندارد به سفر برود و وارد دنیای بد و بزرگ خارج از خانهاش بشود و میخواهد همیشه در روستای خودش زندگی کند و آنجا قدم بردارد. فریمن بازیگری بود که خیلی خوب میتوانست و میدانست چهطور از میان این ویژگیها، شوخی و مزاح دربیاورد و این خیلی خوب بود.
اما در واقع، از وقتی که مردم فهمیدند ما داریم هابیت را میسازیم، چیزی که همیشه میشنیدیم این بودکه نمیتوانند صبر کنند و میخواهند بدانند اسماگ چهشکلی خواهد بود. به هر حال، اسماگ یکی از شخصیتهای نمادین و محبوب کتاب است.
چهطور اسماگ را طراحی کردید؟
پیتر جکسون: ما در این مورد به مشکل برخوردیم. تعداد زیادی فیلم دربارهی اژدها در تلویزیون و سینما ساخته شده بود و نباید اسماگ شبیه آنها میشد. مثلاً نمیتوانستم «شان کانِری» را برای گویندگی این نقش انتخاب کنم، چون قبلاً در فیلم «قلب اژدها»، گویندهی یک اژدها بود. حتی با اینکه به نظرم به شان کانری بهخاطر اسمش، بیشتر میآمد که اسماگ باشد! [جکسون، با خنده اسم اسماگ را با لهجهی اسکاتلندی شان کانری، «اشششششماگ» ادا میکند.]
برای من، اسماگ یک اژدهای کلاسیک بود. در نهایت، مهم نبود چهشکلی باشد یا چندتا دندان داشته باشد یا چشمهایش چهطور باشند. مهم صدا و شخصیتش بود که همانچیزی بود که بندیک اجرا کرد. اسماگ باهوش، مکار و یک بیمار روانی خطرناک است. اسماگ طلاها را انبار میکند و از آنها برای خودش محافظت میکند. او تصور میکند یک لشگر برای مقابله با او به قلمروش حمله خواهد کرد و خیلی غافلگیر میشود وقتی میبیند، فقط یک مرد کوچک (یک هابیت) به مخفیگاه او وارد شده است. او با خود فکر میکند «ممکن است از این فرد بترسم؟ همراهانش بیرون هستند؟ یعنی او چه قدرتی دارد؟»
- چهطور گندالف، بدون وسیله سفر میکرد؟
ایان مککلن: خندهدار بود؛ او یک صندوقچه وسیله و لباس دارد که شما آن را در فیلم نمیبینید.
مثلاً ما صحنهی کوتاهی داشتیم که گندالف در حال شستن لباسهایش بود؛ صحنهای دربارهی کسی که در «سرزمین میانه» در آنزمان لباس میشویَد!
من فکر میکردم که این خوب نیست که همیشه یک بسته یا کیف، روی دوش گندالف باشد. یکی گفت: «پس چهطور وسایلش را حمل میکند؟» گفتم: «خب، مگر جادوگر نیست؟ چرا همهچیز را در کلاهش نگذارد؟! وقتی گرسنهاش میشود، میتواند یک سیب از داخلش بیرون بیاورد یا یک ساندویچ. شاید یک مسواک یا حتی یک تیغ ریشتراشی... اوه... نه... گندالف که به تیغ ریشتراشی احتیاجی ندارد!»
- سختترین صحنهای که بازی کردید، چه بود؟
ریچارد آرمیتیج: یکی از سختترین صحنههای فیلمبرداری که حتی از ساعتها نشستن بر روی صندلی چهرهپردازی هم سختتر بود، صحنهای بود که بیلبو بگینز و دورفها بعد از فرار از دست «اِلفهای جنگلی»، داخل بشکههای خالی، روی رودخانه سفر میکنند.
بودن در داخل این بشکههای لعنتی، مثل این بود که برای سهروز در یک شهربازی هستید؛ در بشکهای غرقنشدنی و زیر مقادیر زیادی آب. همهچیز کاملاً بیرحمانه و بهنوعی هم ناامیدکننده بود، اما کلی هم مفرح بود. مثل این بود که تمام روز را در یک ترن هوایی شهربازی که نمیشود آن را خاموش کرد، نشسته باشید!
مارتین فریمن: بهطور کلی در چنین فیلمهایی اگر نیروی شادابی جوانی را نداشته باشید، بعد از ۱۰۰مایل پیادهروی و عبور از میان موانع، از پا در میآیید!
- چهطور میشود «دورف»ها را از یکدیگر تشخیص داد؟
ایان مککلن: بازیگرها را میشناسم، ولی دقیقاً حفظ نیستم، هرکدام نقش کدام دورف را بازی میکند.
میتوانید تجسم کنید که در بخشی از فیلمنامه، ۱۳ شخصیت مرکزی در یک صحنه حضور دارند که همه دورف هستند؟ خب شما نمیتوانید فیلم را اینجوری بسازید، مگه نه؟ واقعاً دردسرهای زیادی را برای داستان ایجاد میکند. وقتی فقط یکیشان در صحنه باشد، شاید تماشاگر بتواند او را تشخیص بدهد و بگوید، این باید «اوری» باشد یا «نوری» یا «دوری»...
چهطور با هابیتها و دورفها در صحنههای مشترک بازی میکردید؟ اختلاف جثهی گندالف با آنها چهطور به وجود میآمد؟
ایان مککلن: اولش خیلی سخت بود. چون مجبور بودم روبهروی ۱۴بازیگر که هیچکدام داخل اتاق نبودند، بازی کنم! برای اینکه اختلاف جثهی گندالف، دورفها و هابیتها مشخص باشد، باید جداگانه و تنها، نقشم را بازی میکردم و آنها را توی ذهنم، فرض میکردم تا بعد با کمک جلوههای ویژه، این اختلاف، اتفاق بیفتد.
اما مثلاً در یکروز دیگر، مارتین فریمن، در یک چالهی کمعمق راه میرفت تا بهنظر بیاید از من کوچکتر است. خب، خیلی خوب بود، چون لااقل اجازه داشتم او را نگاه کنم!
اما حقیقتی که وجود دارد این است که در ارباب حلقهها، هیچوقت نشد در یک صحنه، در چشمهای «الیجاه وود»، بازیگر نقش فرودو بگینز نگاه کنم. ما هیچوقت در یک مکان نبودیم که بتوانیم اینکار را انجام دهیم. من همیشه باید به پوششی که در سایز کوچکتر ساخته شده بود نگاه می کردم و او هم همیشه به یک میلهی بلند که اندازهاش هفت پا و دو اینچ بود، نگاه میکرد!
- شما از ۱۶ سالگی و در نوجوانی با دنیای داستانهای «تالکین» آشنا شدید و میدانیم که چهقدر شیفتهی کارهای او هستید. زمانی که تصمیم گرفتید بعد از سهگانهی ارباب حلقهها، سهگانهی هابیت را بسازید، چه تصور و رؤیایی از «سرزمین میانه» داشتید؟
پیتر جکسون: راستش من رؤیایی از سرزمین میانه نداشتم. هرشب خواب میدیدم سر صحنه، همهچیز اشتباه پیش میرود! این اضطراب همیشه در ارتباط با یک فیلم پیش میآید. چون عوامل فیلم نمیدانند باید چهکار کنند؛ این من هستم که میدانم باید چهکار کنم.
- فیلمنامهی قسمت دوم سهگانه را چهطور پیش بردید؟
پیتر جکسون: در پایان قسمت اول سهگانهی هابیت، دورفها تصمیم میگیرند سرزمین و گنجهایشان را از دست اژدهایی به نام اسماگ نجات دهند. ما بهجای اینکه فقط روی موضوع گنج متمرکز شویم، داستان را گسترش دادیم. این خیلی ساده بود که یک اژدها را بکُشید و سرزمینتان را نجات دهید، اما مقدار زیادی گنجینه در میان آن کوهها بود. باید داستان طوری پیش میرفت که در قسمت سوم سهگانه، بتوانید آن گنجینه را تصاحب کنید، بدون اینکه کسی آن را به دست بیاورد.
- چهچیزی در این مجموعهی داستان که در ابتدا برای مخاطبان نوجوان نوشته شد، اینقدر جذاب و جادویی است که همهی مخاطبان را در هر گروه سنی، شیفتهی خودش میکند؟
پیتر جکسون: اینکه زاییدهی ذهن ما نیست. تالکین، کتاب هابیت را در سال ۱۹۳۶ میلادی و مجموعهی ارباب حلقهها را در دههی ۵۰ میلادی نوشت. مردم در دهههای مختلف سعی کردند، این حکایتها را در غالب کتابهای زمان خودشان بخوانند. مثلاً آمریکاییها این کتاب را تا دههی ۶۰ میلادی کشف نکرده بودند. آنزمان عدهی کمی از گروههای جوان بهخاطر جنگ ویتنام، این حکایتها را خواندند و شیفتهی آنها شدند.
چیزی که مواجهه با اسطورهها پیش میآید، همین است. اسطورهها جاودانهاند و شما در هر دورهای که داستانهای اسطورهای را بخوانید، میتوانید آنها را با رویدادهای زمان خودتان مقایسه کنید و نمونههای مشابهی از آن را پیدا کنید. مثلاً وقتی که اولین قسمت از سهگانهی ارباب حلقهها را اکران کردیم، بعد از «حادثهی ۱۱ سپتامبر» بود. بدون اینکه ما قصدی داشته باشیم که مفهوم یا نشانهای را در فیلم بگنجانیم، مردم آمریکا خودشان موضوعهایی مشابه حوادث و خبرهای آندوران را در فیلم پیدا میکردند و با زندگی خودشان مقایسه میکردند.
«پیتر جکسون»، مسیر حرکت بشکهها در رودخانه را نشان میدهد