قله ماناسلو از قلل مرتفع رشته کوه هیمالیا است که با ۸ هزار و ۱۶۳ متر ارتفاع از سطح دریا جزو 5 قله دشوار و هشتمین قله بلند جهان میباشد.
این نمایش که از 7 آذر ماه در تالار شمس (سازمان فرهنگی هنری AIT) تهران رو صحنه رفته است تا 25 دیماه ادامه داشت است.
در پی گفت و گویی با مهین صدری نویسنده و کارگردان نمایش همطناب میآید که توسط مینا نوریزاده مسئول انتشارات و سایت گروه کوهنوردی دامون بندر انزلی صورت گرفته است که به طور اختصاصی برای همشهریآنلاین ارسال شده است.
- مختصری از بیوگرافی و سابقه کاریتان در کارگردانی و نویسندگی برایمان بگویید.
رشته تحصیلیام مترجمی زبان آلمانی است. کار مطبوعاتی میکنم و در حال حاضر مسئولیت بخش تئاتر دو مجله را دارم. 11 سال است که عضو گروه تئاتر مهر هستم و به شکل حرفهای تئاتر کار میکنم. اوایل دستیار کارگردان بودم و بعد شروع به نوشتن کردم. نمایشنامه کوارتت را مشترک با امیررضا کوهستانی نوشتم که در آن بازی هم کردم. بعد هم با کوهستانی یک نمایش مشترکا کارگردانی کردم به اسم خون خشک، سبزی تازه. نمایشنامه های دیگری نوشتم و در نمایش هایی بازی کردم. نمایش هم طناب اولین کارگردانی مستقل من است که خودم هم آن را نوشتم.
- چرا کوهنوردی و چرا حادثه ماناسلو؟
من خودم خیلی در ورزش آدم تنبلی هستم. هیچوقت حتی به دوچرخه سواری هم فکر نکردهام چه برسد به کوهنوردی. برای من بالا رفتن از پله هم سخت است چه برسد به بالا رفتن از کوه. ولی برادرم علیرضا که همیشه از بچگی تأثیر زیادی روی شکل گیری افکارمان داشته کوهنورد است. و من همیشه بیشترین تصویری که از کودکی در ذهنم مانده تصویر درفک است که علیرضا میزد به در و دیوار خانه و تقریبا هر هفته یا درفک بود یا دماوند یا یک بلندی دیگر. خلاصه هیچوقت روی زمین نبود. بنابراین طبیعی است که همیشه این ورزش برایم کنجکاوی برانگیز باشد. دو سال پیش خیلی اتفاقی در اینترنت برای نمایش دیگری داشتم تحقیق میکردم که به این ماجرا برخوردم و شروع کردم همه آنچه راجع به آن بود خواندم. از مصاحبه ها گرفته تا گزارش ها و شایعات و تک تک آدمها را دنبال کردم و بیوگرافی شان را خواندم.
فکر کردم اگر یک ماجرایی انقدر برای من جذاب است حتما برای دیگران هم میتواند جذاب باشد. دیدم چقدر همه آن مشکلاتی که ما در مثلا یک گروه تئاتری داریم آنجا پررنگ تر خودش را نشان میدهد و اینکه چقدر به لحاظ فرهنگی ما دچار مشکل هستیم و فقط میخواهیم از خودمان سلب مسئولیت کنیم. همان موقع شروع به نوشتن نمایشنامه کردم.
- برای نوشتن این نمایشنامه از چه منابع و مستنداتی کمک گرفتید؟
من در واقع هفت گزارشی که از این صعود مانده بود را برداشتم و به شکل محاورهای و دیالوگی درش آوردم و نخواستم از هیچ منبع دیگری استفاده کنم. چون چیزی که برای من خیلی جالب بود تناقضات حرفهای این آدمها بود که در این هفت گزارش آمده بود که مطمئنا اگر با آنها مصاحبه میکردم خیلی از آنها برطرف میشد.
- به عنوان یک کارگردان، برای شما که تا به حال تجربه کوهنوردی نداشتهاید کارگردانی موضوعی که خودتان لمس نکردهاید سخت نبود؟
بیشترین سختی کار در زمان نوشتن است. اینکه تو باید چیزی را تجسم کنی که از نزدیک درگیرش نبودهای. ولی اصل ماجرای نوشتن هم همین است. لازم نیست حتما چیزی را که درباره اش مینویسی تجربه کرده باشی. فرق یک نویسنده با آدم عادی همین است که او مثلا راجع به قتل مینویسد در حالی که قتل نکرده. اینجور موقع هاست که تحقیق خیلی به کمک آدم میآید. من برای نوشتن این نمایشنامه نه فقط گزارش ماناسلو بلکه بیشتر گزارشهای موجود راجع به صعودها را خواندم که درک بهتری از فضا داشته باشم. ضمن اینکه میدانم حتی اگر کوهنورد هم بودم 7000 متر با 8000 متر زمین تا آسمان فرق میکند. آنوقت باید میپرسیدید خب شما که تا به حال در 8000 متری نبودهاید چطور راجع به آن نوشتید.
- انتظار شما از تاثیر این تئاتر بر مسئولین چیست؟ آیا تا به امروز بازخوردی داشتهاید؟
هر روز تعدادی کوهنورد برای دیدن نمایش می آیند که خیلی امیدوار کننده است. برای اینکه وقتی هر کدام از گزارشها را به تنهایی میخوانی با اینکه همه را کنار هم و به شکل درام ببینی طبعا تأثیرش خیلی بیشتر است. به جز کاراکترهای اصلی نمایش آقای دکتر مسعود حمیدی و دکتر علیرضا بهپور و خانم پروانه کاظمی، آقای حسین رضایی روابط عمومی فدراسیون، و رضا زارعی رییس جدید فدراسیون برای دیدن نمایش آمدند که گویا اصلا جز کمیسیون بررسی این حادثه هم بودند و حتی گفتند که عیسی میرشکاری شاگردشان بودهاند. طبیعی است که یک نمایش که به ماجرایی این چنینی میپردازد میتواند تأثیرگذار باشد. اما پیام نمایش من فقط برای کوهنوردها نیست بلکه دارد به همه آدمها میگوید که انقدر راحت از کنار مسائل نگذرند.
- از تاثیر و بازخورد تئاتر بر کوهنوردان و مردم عادی برایمان بگویید؟
من از این نمایش درسهای زیادی گرفتم که یک بخشیاش مربوط به حرفهام تئاتر است و اینکه اساسا برخورد تماشاگر تئاتر با یک نمایش مستند چگونه است و تا کجا میتوان مخاطب را همراه کرد و ... که ربطی به این مصاحبه ندارد. ولی فکر میکنم بیشترین بازخورد مثبت را از مخاطب عادی گرفتیم و همینطور کسانی که به نوعی درگیر کوهنوردی بودند یا کسی از خانواده شان کوهنورد حرفهای بود و یا خودشان کوهنورد بودند. برخورد کسانی که خودشان در ماجرا بودن هم به شکل دیگری جالب بود.
مثلا آقای معانی که با تیم دکتر بهپور در آن سال در ماناسلو بود و از بیرون ماجرا را دنبال میکرد. یا خود خانم کاظمی و دکتر بهپور و دکتر حمیدی که از برخوردشان با گروه اجرایی میشد حدس زد چه نقش و رفتاری در صعود ماناسلو داشتهاند. چون من قبل از آن هیچ برخورد و صحبتی با آنها نداشتم تجربه عجیبی برایم بود که میدیدم یکهو کاراکترهایی که نوشتهام زنده شدهاند و دارند بهم میگویند ببین آنجا را اشتباه نوشتی من این شکلیام. یا به من میگویند کجاها قضاوتم دربارهشان اشتباه بوده است. خلاصه اینکه ما ایرانیها بیش از حد احساساتی هستیم اما فکر نمیکنیم.
نمونهاش را در مراسم ختم میبینیم که طرف تا دو دقیقه پیش داشته میزده توی سرش و از همه بلندتر گریه میکرده ولی حالا چون ته دیگ بهش نرسیده کل مراسم و برگزارکنندگانش را دارد به سلابه میکشد. اینها متأسفانه در فرهنگ ما هست. ما به راحتی فراموش میکنیم. عیسی در اثر بیتوجهی و فراموشی همراهانش مرد. من همه آرزویم این است که تماشاگران به جای اینکه در آخر نمایش گریه کنند کمی فکر کنند و تأثیری که نمایش رویشان میگذارد همان چند دقیقه نباشد.
- آیا به نظرتان بهتر نیست که مسائل کوهنوردان در قالب فیلم تهیه و از تلوزیون پخش شود؟ به نظر شما تا به امروز تا چه اندازه در این زمینه کار شده است؟
قطعا خیلی تأثیرگذارتر است. متأسفانه اصلا درک درستی از کوهنوردی وجود ندارد. خیلیها هنوز میگویند من اصلا نمیفهمم این چه ورزشی است. چرا آدم باید خودش را به کشتن بدهد؟ و تقریبا هیچ کار جدیای در این زمینه نشده است. صدا و سیما که جز تبلیغات دولتی کاری نمیکند. نه فقط در مورد کوهنوردی بلکه حتی حاضر نیست برای تیزر فرهنگی هزینه کند و فقط بی فرهنگی و سطحی نگری و دورویی را رواج میدهد.
- از دید شما مقصر اصلی مرگ عیسی میرشکاری چه کسی بود؟
من هیچ قضاوتی نمیکنم و سعی کردم در نمایشم هم این کار را نکنم. به خصوص که من در آن ارتفاع نبودم و هرگز آن میزان فشار روحی و جسمیای که در ارتفاع 8000 متری به یک آدم وارد میشود را درک نکردهام. ولی به طور کلی فکر میکنم سوء مدیریت در مرگ عیسی میرشکاری نقش مهمی داشته و منظورم فقط سوء مدیریت در آن گروه مشخص نیست بلکه به طور کلی در کوهنوردی منظورم است. مثلا در تئاتر هم ماجرایی مشابه همین هست. مثلا ما و بعضی از گروههای تئاتری به شکل آزاد فعالیت می کنیم. خیلی هم کارمان را بلدیم اما از هیچ جا کمکی به ما نمیشود. خیلیها درست مثل کوهنوردها مجبورند زندگیشان را بفروشند که تئاتر کار کنند و آنوقت پولشان را از فروش بلیت برگردانند که خب به هزار دلیل ممکن است فروش خوبی نداشته باشند. ممکن است ماه رمضان یا محرم باشد، محل اجرا دور از مرکز شهر باشد و ... که همه اینها در میزان فروش مؤثر است.
بعضیها هم وضع مالی شان خوب است و با چندین شرپا نمایش کار میکنند که فشار کمتری بهشان میآید و همانها چون پول کافی برای ساختن تیزر تلویزیونی و تبلیغات دارند سالن هایشان پر میشود و مطرح میشوند، در حالیکه نمایش هایشان به لعنت خدا هم نمی ارزد. مرکز هنرهای نمایشی هم به گروههای بی بضاعت کمک نمیکند بلکه به افرادی کمک میکند که شناخته شده هستند و به راحتی سالنشان پر میشود و اصلا نیازی به آن پول ندارند. اینجوری است که با بی توجهی یک گروه تئاتری نوپا از پا در می آید. حالا بیا و مقصر را پیدا کن.
- برای اجرای تئاتر با چه مسائلی مواجه بودید؟ و آیا انتظار شما برآورده شده است؟
مشکلات انقدر زیاد است که من ترجیح میدهم درباره شان حرف نزنم که دیگر زیادی غر نزده باشم. من 11 سال است که کار تئاتر و مطبوعات میکنم و چنین بلبشویی که الان در هنر است را هرگز ندیدهام. من وقتی تمرین را شروع کردم اصلا نمیدانستم قرار است با چه چیزی رو به رو بشوم. ولی آنچه که مدتها پیش متوجه شدم و در حال حاضر برایم خیلی آزاردهنده است همین بیماری سطحی نگری ای است که در همه جا شایع شده و متأسفانه شبکه های اجتماعی هم به آن دامن میزنند. تا پیش از این طرف حداقل سه صفحه مقاله مینوشت و از صد جا منبع و مأخذ و دلیل می آورد که بگوید فلان کار ضعیف یا خوب است ولی حالا نقدهای ما چه مثبت و چه منفی در سه الی چهار خط در فیس بوک خلاصه میشود و همان نقدهای سه خطی سلیقه عمومی را شکل میدهد.
من برق نخواندهام و به شکل تجربی هم برق کار نبودهام. طبیعی است که هرگز در مورد تأسیسات برقی یک ساختمان نظر نمیدهم و میدانم که دیگران هم چنین کاری نمیکنند. اما در هنر هر کسی صاحب نظر است. ما به عنوان کسانی که کار هنری میکنیم همیشه از همه طرف مورد قضاوت قرار میگیریم در عین حال از هیچ جا هم حمایت نمیشویم و بیشترین میزان نظارت و سانسور را هم متحمل میشویم.
حالا اگر کمی ایمانت به خودت کمتر باشد کاملا ممکن است مسیر هنریات عوض شود. این است که باید به عنوان کسی که اثر هنری تولید میکند اول از همه یاد بگیری کرگدن باشی و راه خودت را پیدا کنی و کاری به دور و برت نداشته باشی. به همین دلیل تصمیم گرفتم انتظار زیادی نه از بازخورد تماشاچی داشته باشم و نه منتقدان. تنها نگرانی ام این بود که کوهنوردها با کار ارتباط برقرار نکنند که خوشبختانه این اتفاق نیفتاد.