فرمانده پایگاه سیدالشهدا تنها شهید مسجد محله هاشمی نیست. شهید حسین فهمیده، حسن لشکری، محمد بیابانی، فتحالله توانا، عبدالمجید محمدی، محسن قاسمی، یعقوب احدی، نجیب الله اولیا و محمد شریفی و بسیاری دیگر از جوانان محل با شروع جنگ برای حفظ کشور از چنگ دشمن بعثی به مرزها رفتند. جگر گوشههایی از پدران و مادران این سرزمین که با رضایت کامل فرزندشان را به این انقلاب تقدیم کردند.
از همان روزهایی که مردم مبارزات علیه شاه را آغاز کرده بودند احمد به صف انقلابیون پیوست. پس از انقلاب هم در همان مسجد کوچک محل گروه کوچکی را با کمک اهالی به نام گروه هاشم تتشکیل داد تا در مقابل گروهکهایی ضد انقلاب بایستند. روزهایی که انقلاب تازه جان گرفته بود و گروهکها برای ضربه زدن به اصل و ریشه از کمترین کاری دریغ نمیکردند.
سال ۵۹ که شهید احمد به همراه بچههای گروه هاشم راهی جبههها شد هنوز تدارک جنگ به صورت قوی شکل نگرفته بود احمد همان موتور و وسایل اندکی را که برای ازدواجش کنار گذاشته بود فروخت و با مقداری از پول پس اندازش برای کمک به جبههها فرستاد.
اهالی قدیمی محله هاشمی شهید احمد را خوب میشناسند از مغازه دارها و سن و سال دارها درباره شهید که سوال میکنیم آدرس خانهاش را نشان میدهند. آرایگشر محل درباره شهید احمد میگوید: همیشه باهم شوخی میکردیم. شهید بختیاری خانواده مذهبی و خوبی داشت آدم مردم داری بود و کسی در محل پیدا نمیشد که از ایشان خاطره بدی داشته باشد.
ماجرای سقوط خرمشهر که پیش آمد شهید احمد بختیاری فرماندهی یکی از قوا را برعهده داشت و با تمام وجود سعی میکرد شهر را حفظ کند و تا اخرین نفرات در شهر جنگید. زمانی که دیگر دید شهر قابل نگهداشتن نیست و همان نیروهای اندک باقی مانده هم از بین خواهند رفت با اخرین ماشین و به همراه جسد شهید محمد شمس شهر را ترک کرد.
یکی از دوستان و همرزمان شهید میگوید: چند سالی با احمد بختیاری رفیق بودیم توی جبهه در عملیات بیت المقدس و در چند عملیات دیگر در کنار هم میجنگیدیم. از اخلاق خوبی که احمد داشت احترام به پدر مادر بود. یاد دارم پاهایش تیر خورده بود، وقتی پدرش برای ملاقات میآمد هر طور بود پاهایش را جمع میکرد تا جلوی پدرش دراز نباشد.
نیم ساعت قبل از شهادت، برادر و چند نفر دیگر را برای رفتن به سنگر صدا کرد شهید احمد آخرین حرفهای خود را به برادرش زد، احترام به پدر مادر را چندین بار تکرار کرد و گویی الهام شده بود تا دقایقی دیگر به آرزوی خود که همانا شهادت بود خواهد رسید. برادر شهید تعریف میکند: زمانی که به شدت ترکش خورده بود با اینکه میبایست به عقب برگردد ولی به عقب برنگشت دو مرتبه سفارش احترام به پدر مادر را به من کرد و بعد از نیم ساعت که برای هدایت گردان از من جدا شد با اصابت ترکش مستقیم در تپههای ۱۱۲ منطقه عملیاتی والفجر به شهادت رسید. همیشه به مادرم میگفت شما راضی نیستید من شهید شوم تورا به خدا دعا کن دلت را راضی و صاف کن مثل بقیه دوستانم به شهادت برسم.
برادر شهید احمد مانده بود خبر شهادت را چه طور به مادر اطلاع دهد وقتی خبر به گوش مادر رسید گفت: مبادا گریه کنی! احمد به آرزوش رسید خوشحال باش و افتخار کن.
داستان سپردن امانت شهید حسین فهمیده به شهید احمد حتی پس از شهادت احمد فراموش نشد. دو قطعه عکس، یک چفیه زیبا و یک حوله تنها یادگاریهای باقی مانده از شهید محمد حسین فهمیده در دست شهید احمد بختیاری بود. احمد از مادرش خواسته بود تا وقتی مادر شهید فهمیده را ندیده امانتیها را به کسی ندهد. شبی که مادر شهید احمد بختیاری با مادر شهید حسین فهمیده دیدار کرد شب پر از اشک و باصفایی بود. مادر احمد امانتی را به همراه چفیه شهید فهمیده که تا آنروز جانماز مادر شهید احمد بود به صاحب اصلی برگرداند.
خبرگزاری دفاع مقدس