بعضی زن و شوهرها میترسند جلوی هم بخندند، بعضیها نه!
بعضی زن و شوهرها حتی میترسند جلوی هم گریه کنند، بعضیها نه!
اما مهمانهای این شماره ما راحت مینشینند کنار هم و حرف میزنند. از عادتهایی که یکیشان دارد و آن یکی دوست ندارد میگویند، از تنبلی، مهربانی، خوبیهای هم، تفاوتهایشان و از هر چیز دیگری که در یک زندگی عادی وجود دارد؛ یک زندگی عادی با یک اصل همیشگی. شقایق دهقان و مهراب قاسمخانی میگویند که یک چیز برایشان خیلی مهم است؛ اینکه به آنها خوش بگذرد؛ اینکه بالاخره از این با هم بودن لذت ببرند.
شقایق دهقان را با بازیهایش در طنزهای 90 شبی که مهران مدیری کارگردان آنها بوده، میشناسید. بازی او را در نقشهای «یاسمن»، «سحرناز» و «نازی» به یاد دارید؟ مهراب قاسمخانی هم یکی از نویسندههای این مجموعههای تلویزیونی بود. سرپرست نویسندگان، پیمان- برادرش- بود.
سر فیلمبرداری در خانه را که باز میکنیم، به «بنبست شقایق» میرسیم. این یکی از هدیههای مهراب به شقایق است؛ تابلوی یکی از کوچههای شهرمان. در خانه آنها یک بینظمی پیشبینی شده وجود دارد.
کارهایی که دوست دارند انجام میدهند و کارهایی که دوست ندارند انجام نمیدهند. با کسانی که دوست دارند رفت و آمد میکنند، با کسانی که شبیهشان نیستند هم رفت و آمد نمیکنند. خانهشان «مهمانخانه» دوستانشان است. مهراب میگوید « دوست ندارد بمیرد چون خوش میگذرد». شقایق هم خیلی چیزها را به خودش سخت نمیگیرد. خیلی چیزها که به نظر بعضی زنها سخت و غیرممکن است. مهراب میگوید، خوش بودن با هم، خیلی هم کار سختی نیست.
...
یکی از دوستان میگوید تیتر گفتوگو را بزن: مهراب در بن بست شقایق!
- شقایق برای شما عینیت متنهایی است که مینویسید؟
مهراب: اصلا اینجوری حساب و کتاب نکردیم. ما دم دست هم بودیم.
شقایق: البته این حرفی که شما زدید، درست است. من خودم شخصا این رابطه نویسنده ـ بازیگر را خیلی دوست دارم حتی بیشتر از هر رابطه دیگری در کار حرفهای؛ مثل رابطه بازیگر ـ کارگردان یا بازیگر با عوامل دیگر. این موضوع هم خیلی برایم جذاب است که سکانسی را بازی کنم که مهراب نوشته، برایم متفاوت است چون خودش را میشناسم و این اتفاق را دوست دارم. درست مثل این است که دو تایی داریم بچه به دنیا میآوریم.
پس رابطه در این مواقع از حالت کاری خارج میشود؛ مثلا چون این را شوهر من نوشته و من نوشته او را بازی میکنم...
مهراب: نه، تنها تفاوتش برای بازیگر، همان شناختی است که از این نویسنده بهخصوص دارد.
شقایق: حتی نوشتههای بچههای نویسنده دیگر که با آنها آشنا هستم نیز همین حالت را دارد نسبت به نوشته یک نویسنده کاملا غریبه. اما در مورد مهراب شاید چون شناختم بیشتر است، این ارتباط لذتبخشتر است.
مهراب: من از این موضوع خیلی راضی هستم که من و شقایق همکاریم چون در شغل ما خیلی مشکل است که با کسی زندگی کنی که همکارت نباشد. الان ما فضای کاری همدیگر را درک میکنیم. من حتی ترجیح میدهم یکجا کار کنیم؛ یعنی نه اینکه فقط همکار باشیم بلکه همیشه هر دو در یک کار باشیم. اینطوری مشکلات یکدیگر را بهتر میفهمیم و مسائلی که در کار با آنها درگیر هستیم مشترک است؛ یعنی اتفاق نمیافتد که من درگیر مسائلی باشم و شقایق درگیر مسائلی دیگر. مثلا الان درگیری هر دوی ما این است که آفیش فردا ساعت چند است.
- بعضی وقتها آدم فکر میکند زندگی زوجهای هنرمند یا خوب است یا بد، اینطوری نیست؟
شقایق: من فکر میکنم آدمهایی که در حرفه ما هستند، آدمهای خاصی هستند و روحیات خاصی دارند، قید و بند ندارند و خیلی راحتاند. همینطور وقتی احساس میکنند که در یک زندگی به آنها بد میگذرد، تمامش میکنند و جدا میشوند.
مهراب: هر شخصی در هر شاخه هنری وقتی اسمش هنرمند است که بتواند چیزی خلق کند و توانایی شکستن چهارچوبها را داشته باشد و شکستن چهارچوبها چیزی است که شاید پدر و مادر من آن توانایی را نداشته باشند.
در چهارچوب قرار گرفتن برای کسی که عادت به قالبشکنی ندارد، راحتتر است. مثلا من در دوران تحصیل در نقاشی، تمرکز میکردم روی اینکه چطور میتوانم قالبها را بشکنم و به یک چیز جدیدی برسم و اینطوری آدم خود به خود به قالبشکنی عادت میکند و میتواند بعضی قالبها را راحتتر بشکند و این اشکال نیست، یک ویژگی است.
- ازدواج شما قرار گرفتن در آن چهارچوب نبود؟!
شقایق: نمیدانم (با خنده)
- من احساس میکنم ازدواج شما بیشتر شبیه مسائلی است که در علم شیمی پیش میآید. مثلا فعل و انفعالاتی رخ میدهد و در نتیجه آن، به طور اتفاقی 2 مولکول در کنار هم قرار میگیرند.
شقایق: واقعا!
مهراب: نه اینطوری نیست چون من و شقایق از چند سال قبل از آن با هم کار میکردیم. هر کدام کارهای دیگری هم انجام داده بودیم. در «پاورچین» این اتفاق افتاد؛ در حالی که ما از 4 سال قبلش با هم کار مشترک داشتیم اما هرگز در طول این مدت این اتفاق نیفتاده بود.
در این مدت، بین من و دیگر همکاران خانم، و شقایق و دیگر همکاران آقا چنین اتفاقی نیفتاد. به یک شناختی از هم رسیده بودیم.
بنابراین، مسئله ما وقتی جدی شد که کاملا همدیگر را میشناختیم و همه چیز همدیگر را میدانستیم. یکی از مواردی که من از آن خیلی راضی هستم، همین است که من مجبور نشدم برای جلب توجه شقایق، فیلم بازی کنم.
- معمولا مردها در رابطه راحتتر هستند.
مهراب: من خیلی در این زمینه تخصص ندارم.
شقایق: (با خنده) واقعا چیزی که مهراب میگوید درست است؛ چون ما چندین سال همدیگر را میشناختیم، چیزی از من نبود که مهراب نداند.
مهراب: شقایق پیش از ازدواج همه عادات مزخرف من را دیده بود و دیگر چیزی برای پنهان کردن وجود نداشت که بعدتر معلوم شود.
- بعد از ازدواج از عادتهای شخصی هم ناراحت نمیشدید؟
مهراب: مسئله این است که ما قبل از اینکه ازدواج کنیم، شقایق بعضی عادات مزخرف داشت ـ که هنوز هم دارد ـ و همینطور خود من هم دارم. چیزی که باعث شد همدیگر را دوست داشته باشیم، این بود که تمام عادات خوب و بد همدیگر را میدانستیم. از همان اول معلوم بود که من آدم تنبلی هستم چون با هم کار کرده بودیم و او در کار دیده بود که چقدر تنبلم.
- متولد چه ماهی هستید؟
مهراب: آذر.
شقایق: اینکه مهراب میگوید ما در کار همدیگر را دیده بودیم و خوب میشناختیم و اینها، درست اما این هم درست است که آدم تا با یک نفر وارد زندگی مشترک نشود، نمیتواند درست او را بشناسد مثلا مهراب به عنوان یک همکار خیلی خوب است و باهاش به آدم خوش میگذرد اما وقتی دارم باهاش زندگی میکنم ممکن است عاداتی داشته باشد که برود روی اعصاب آدم. البته زندگی همین است دیگر؛ یعنی وقتی 2 نفر عاشق هم میشوند و همدیگر را دوست دارند و میخواهند با هم زندگی کنند، در کنارش باید با مسائل جزئی کنار بیایند.
- آن مسائل جزئی را کم کم در ذهنتان پاک کردید و دیگر نمیبینید یا اینکه میبینید و تحمل میکنید؟
مهراب: هنوزم که هنوز است هر شب غر میزند که چرا آشغالها را نمیگذاری جلوی در. خودش هم میداند فایدهای ندارد ولی باز غر میزند. مثلا من اگر یک ماه برای نوشتن یک متن فرصت داشته باشم، میگذارم همان شب آخر مینویسم. البته من هم به اش فرصت نمیدهم که غر بزند.
- از غر زدن عصبانی میشوید؟
نه، اصولا خیلی سخت کسی میتواند من را عصبانی کند. این طوری هم نیست که اگر چیزی را نگویم روی دلم بماند و بعد بزرگ شود، نه، کلا میتوانم بعضی چیزها را نگویم.
- بعد از ازدواج سر این عادتها غافلگیر شدید؟
شقایق: نه، واقعا برای من فقط مسائل خیلی جزئی بود، یعنی اصلا غافلگیر نشدم.
مهراب: برای من هم همین طور، یعنی چیزی پیش نیامد که انتظارش را نداشته باشم. البته آن حرف را قبول دارم که زندگی در زیر یک سقف، رفتارها و عادات جدیدی از آدم را نشان میدهد اما در مورد ما این اتفاق نیفتاد؛ چون ما از قبل خیلی با هم بودیم و خیلی همدیگر را میشناختیم.
- هیچوقت فکر کردهاید زیاد به هم نزدیک نشوید، چون زیاد به هم نزدیکشدن خیلی هم خوب نیست؟
مهراب: درمورد خودمان 2 نفر هیچوقت این اتفاق نیفتاد اما درمورد رابطه دوستانه ترجیح میدهم بعضیها را خیلی به خودم نزدیک نکنم.
- آدمهای طلاق دور و برتان نبودند که باعث شوند از ازدواجکردن بترسید؟
شقایق: من وقتی داشتم ازدواج میکردم، پدرم گفت ازدواج ریسک است، ازدواج میکنی شد شد، نشد برمیگردی.
مهراب: من میگویم ازدواج مسئلهای است که باید بهاش توجه کنی و نترسی. اگر جرو بحث شد و دیدی مسئله ریشهداری وجود ندارد و مشکل واقعا سطحی است، خب، دلیلی ندارد خیلی بهاش فکر کنی.
- از دعواکردن نمیترسید؟
شقایق: دعوایی نیستم. من حال دوستهایم را به هم میزنم اینقدر میگویم شوهرم را دوست دارم. از دعوا میترسیم. از قهر میترسیم چه برسد به دعوا.
- فکر نمیکنید دعوا هم یک مرحله است. یک جایی میرسی به سنگ شوت میکنی.
مهراب: درمورد من، آن سنگ الان شقایق است ولی نمیخواهم شوتش کنم.
شقایق: دعوا یک تنش عصبی است، نمیشود گفت میخواهی با آن به چیزی برسی.
مهراب: من اصلا نمیخواهم دعوا باشد.
شقایق: شما در زندگی میفهمید با آدمی که دارید زندگی میکنید میتوانید باهاش بسازید یا اینکه نمیتوانید زندگی کنید.
- چقدر برای رابطهتان زحمت کشیدید؟
شقایق: خیلی زیاد!
- چهجوری؟
مهراب: همین که با کسی زندگی میکنی که شکل دیگری از آموزشها را دیده و میتوانی 4-3 سال با او تفاهم داشته باشی، یعنی برای رابطهات زحمت کشیدهای.
- رابطه پدر و مادرهاتان با هم چگونه است؟
شقایق: باهم خوباند. خیلی وقتها که ما نیستیم آنها باهم میروند بیرون.
- چقدر قوانین شخصی خودتان را به خاطر زندگی عوض کردهاید؟
مهراب: اگر کاملا میخواستیم طبق قوانین خودمان عمل کنیم، نمیتوانستیم به زندگی مشترک ادامه دهیم. هرکدام از ما بعضی قوانین شخصیمان را فراموش کردیم.
- چه قوانینی؟
مهراب: برای من خیلی راحت است که یکروزه اینجا را شبیه زبالهدانی کنم. برای من، خیلی آسان است که خیلی کثیف باشم. الان اتاق من یکجور دیگر است. ولی در زندگی مشترکمان این مسئله، مسئله مهمی است و من رعایت میکنم.
شقایق: برای من آنقدر حسی است که نمیتوانم قاعده مشخصی برایش بگویم. یک روزهایی وقتی بیدار میشوم، دوست دارم غر بزنم. اولها برای مهراب سخت بود. الان میداند من یک روزهایی حالم بد است و سر به سرم نمیگذارد.
- مهراب برای شما قابل پیشبینی است؟
شقایق: الان هم مهراب یکجاهایی من را سورپرایز میکند. میگویم این یکی را دیگر ندیده بودم.
- شما نسبت به روزهای متاهلی چیزهایی را از دست دادهاید و چیزهایی را به دست آوردهاید؟
مهراب: از موقعی که با هم هستیم، موفقیت کاریمان بیشتر شده و موفقتر شدهایم.
شقایق: به اندازه کافی جفتمان دیوانه هستیم!
مهراب: هر کاری را که به عنوان آدم مجرد نمیتوانستم انجام دهم، الان انجام میدهم. من قبلا هیچوقت اینقدر ولخرج نبودم. یعنی هر کاری که انجام دادهایم، اگر کار بعدی نبود، از گشنگی میمردیم. دلمان میخواسته برویم سفر، دیدهایم که پول نداریم، گفتیم اشکال ندارد با همان پول کم میرویم. تا دلتان بخواهد از این کارها کردهایم. یکبار دستمزد مشترک گرفتیم و تقریبا تمامش را همان موقع رفتیم ویدئو پروژکتور گرفتیم آمدیم خانه. بعدش اصلا پول نداشتیم که فیلم بگیریم و ببینیم! این کار را درموقعیتی انجام دادیم که یخچال نداشتیم، صندلی نداشتیم رویش بشینیم. این از آن کارهایی است که آدم مجرد کمتر تجربه میکند.
- هیچوقت فکر نکردید با ازدواج، چیزی را از دست دادهاید؟
مهراب: بگذارید کاملا مادی مثال بزنم. یک موقعی من 5 هزار تومان میدهم یک بسته کاغذ میخرم و یک متن مینویسم و خیلی بیشتر از 5 هزار تومان، متن را میفروشم. خب، اگه قضیه را صرفا مادی در نظر بگیرید، باز میارزد.
- این 5 هزار تومان برای شما چی بوده؟
شقایق: من یادم نمیآید.
مهراب: در زندگی چیزهایی را دوست داشتم که بعد از ازدواج به آنها رسیدم.
- مثلا؟
مهراب: مثلا من عاشق مسافرت خارج از کشور هستم که قبل از ازدواج نرفته بودم. سال گذشته چند دفعه رفتیم خارج. هرچقدر داشتیم دادیم رفتیم. این را بعد از ازدواج به دست آوردم. خانهای را که دوست داشتم طراحیاش دست خودم باشد، حالا دارم. خانهمان را آنجوری که دوست داشتیم، درست کردهایم. به من خوش میگذرد اما نمیتوانم بگویم همه بروید ازدواج کنید چون دارد به من خوش میگذرد.
- با دوستهاتان مجردی هم سفر میروید؟
مهراب: بله، پارسال 3 تا سفر با دوستهایم رفتم.
- شقایق چیزی نگفت؟
مهراب: نه. الان 3 تا از بچهها اینجا بودند. تازه رفتهاند، حالا هم ممکن است باز مهمان برایمان بیاید. دوستهامان میآیند اینجا، تا 5 صبح فیلم میبینند.
- مرز زندگی متاهلی و بینظمی را چطوری حفظ میکنید؟
مهراب: ما الان در بینظمی زندگی میکنیم. فکر نکنید اینجا خیلی قانون خاصی وجود دارد. مهمانهای این خانه خیلی راحت هستند.
هر موقعی که بخواهیم بخوریم، میخوریم و هر وقت بخواهیم مینویسیم. کلیت زندگی ما، مجموعه عواملی است که همدیگر را بهشدت نفی میکنند. بینظمی در زندگی ما حاکم است. اگر پدر و مادر بیایند این خانه، احتمالا دیوانه میشوند.
خیلیها هم حوصلهشان از ما سر میرود، اما بچههایی که مجرد هستند بهشان خوش میگذرد.
- پشت بینظمی شما یک پیشبینی وجود دارد؟
مهراب: پشت بینظمی ما یک تربیت درست هست. ما از دو تا خانواده خیلی مرتب که دوستهای خانوادگی زیادی داشتند؛ هستیم. ما با عادتهایی بزرگ شدیم که باتوجه به آن، چیزی را به هم نمیریزیم.
- شما بعد از ازدواج چیزی را از دست دادید؟
شقایق: بله. من در یک خانه دیگر بودم با یک خانواده دیگر ولی الان در یک خانه جدیدم با یک آدم جدید. بنابراین چیزی را از دست ندادهام که برایش حسرت بخورم.
- چه چیزی را به دست آوردید؟
شقایق: یک آرامش خاص. نمیگویم که قبلا نبوده ولی حالا خیلی بیشتر شده.
مهراب: چه به دست آورده؟ من را؛ 80 کیلو نویسنده! (میخندد)
شقایق: واقعا آرامش زیادی پیدا کردم.
- بازیگر مرد مورد علاقهتان کیست؟
شقایق: بهرام رادان. هم بازیاش خوب است، هم صورتش.
- بازیگر زن مورد علاقه شما کیست؟
مهراب: من فقط فیلمهای پیمان را میبینم، خیلی سینمای خودمان را دوست ندارم. اگر از من بپرسی میگویم بازی مهران مدیری را خیلی دوست دارم، با سیامک انصاری و شقایق دهقان.
- اگر هم مهراب قاسمخانی بازی میکرد، او را دوست داشتید؟
شقایق: یک قسمت در پاورچین بازی کرد، خیلی هم بد بازی کرد.
- اگر فرصت داشته باشید به خورشید دست بزنید، میزنید؟
شقایق: نه.
مهراب: نه، دوست ندارم بمیرم. خوش میگذرد میخواهم زنده باشم. من روی آبرو، زندگی و سلامتیام ریسک نمیکنم.
شقایق: من خیلی ترسو هستم؛ از آسانسور شیشهای میترسم؛ از پله برقی میترسم؛ از ارتفاع میترسم.
- اهل ریسک نیستید؟
مهراب: نه.
شقایق: به قیافه من و مهراب میآید اهل ریسک باشیم؟
ما خانه ماندن را خیلی دوست داریم. برای خوش گذراندن لازم نیست خودمان را به در و دیوار بکوبیم. هیچوقت حوصلهمان توی خانه سر نمیرود.
مهراب: من برای دیدن یک سریال، 4روز تمام از خانه بیرون نرفتم.
- به خاطر تجربه کردن چقدر به دردسر افتادهاید؟
مهراب: دردسر مالی داشتیم. ما بعد از شبهای برره با 95درصد پولمان رفتیم مسافرت. بعد هم آمدیم قرض کردیم. بعد که پول نداشتیم، گفتیم چرا آن کار را کردیم و باز همان کار را کردیم.
- آن موقع به تنبلیتان فکر نمیکنید؟
مهراب: چرا. من الان دلم میخواهد بروم مالزی، فوتبال ایران را ببینم ولی اگر برویم، همه پولمان تمام میشود.
شقایق: بگذارید من جواب آن سؤال مربوط به ریسک کردن را بدهم. سر یک کاری بودم که باید از کوه میرفتم بالا. موقع فیلمبرداری رفتم بالا، بعد هم وقتی فیلمبرداری تمام شد، نمیدانستم چهجوری بیایم پایین.
- از شخصیت خودتان راضی هستید؟
شقایق: من خیلی وقت هدر میدهم و از وقتم درست استفاده نمیکنم. اگر آدمی بودم که برنامهریزی داشتم، میتوانستم خیلی چیزها به خودم اضافه کنم. از دست خودم برای این ناراحتم که گاهی از کار بعضی آدمها خوشم نمیآید، ولی بهشان نمیگویم و فقط از آنها دور میشوم.
مهراب: من از خودم خیلی راضیام ولی دوست داشتم تنبل نبودم.
- واقعا ناراحتید که تنبل هستید یا در درونتان از این تنبلی لذت میبرید؟
شقایق: مهراب ناراحت نیست، من ناراحتم.
مهراب: این تنبلی باعث شد خیلی کارها را انجام ندهم. اگر تنبل نبودم، حتما یک فیلمنامه مینوشتم و جایزه هم میگرفتم.
- چی برایتان خیلی مهم است؟
مهراب: اینکه خیلی به من خوش بگذرد. حتی وقتی پول نداریم به من خیلی بد نمیگذرد اما به شقایق بد میگذرد. ما وظایف را تقسیم کردهایم. قرار است شقایق نگران باشد. (میخندد)
شقایق: مهراب خیلی تحملش زیاد است.
- بعد فکر میکنید پولتان را هدر بدهید؟
مهراب: آره خیلی این فکر را کردهام.
- پول دستتان بیاید چه کار میکنید؟
مهراب: من میخواهم بروم مسافرت خارج.
شقایق: اولویت من این است که مهراب برود دندانپزشکی، بعد ماشین را بدهیم صافکاری.
مهراب: خانه هم نداریم.
شقایق: من وقتی پول ندارم، احساس امنیت و آرامش نمیکنم.
- چه چیزی را از دست دادید که خیلی ناراحت شدید؟
شقایق: خیلی وسیله گم میکنم. مهراب به تو نگفتم. دفعه آخر، آلبوم عکسی را که در کیفم بود، گم کردم.
مهراب: مسابقات جام جهانی را از دست دادم. نرفتم آلمان که آنها را ببینم و هنوز ناراحتم.
- به خاطرههایی که ازشان لذت بردهاید، خیلی فکر میکنید؟
مهراب: پارسال با هم به هند رفتیم که خیلی خوب بود. حالا فکر میکنم چطور میتوانم دوباره به آنجا مسافرت کنم.
شقایق: چون یکدفعه پولی دستمان میآید و نمیدانیم چه زمانی به ما میرسد، بنابراین نمیتوانیم برایش برنامهریزی کنیم.
- کار بد و خوب را هم در زندگیتان تعریف کردهاید؟
شقایق: به نظر من تا جایی مجازیم لذت ببریم که به کسی ضربه نزنیم. اگر به خودتان ضربه بزنید که دیوانهاید و به خودتان ربط دارد.
- شما برای رابطههاتان مرز دارید؟
مهراب: اگر کسی را دوست داشته باشیم، ترجیح میدهیم او به خانهمان بیاید نه کسی که دوستش نداریم.
شقایق: خیلی از دوستهامان مشترک هستند. من هیچوقت مشکل این را ندارم که به مهمانم بگویم رختخوابت را جمع کن. خودشان میدانند. شاید گاهی برایم سخت باشد که برای 5 نفر غذا درست کنم و ظرف بشویم و آن وقت است که غر میزنم.
مهراب: غر زدن شقایق به اینجا میرسد که شبی دو نفر اینجا هستند! ما با آدمهای زیادی رابطه نداریم ولی خیلی رابطه داریم.
این مسیر همیشه یکطرفه است. ما هم خیلی حال نداریم برویم خانه کسی و بیشتر خانه خودمان قرار میگذاریم.
- هیچوقت شده خانه نباشید و کسی اینجا باشد؟
مهراب: مثلا ما سر کار بودیم. کارگردان کار با بقیه بچهها اینجا بود. هر دفعه زنگ میزدم یکی از بچهها تلفن را بر میداشت. خود به خود، آدمهایی دور ما جمع شدهاند که سالم هستند.
شقایق: آدم توی چشم بعضی آدمها میخواند که میگوید میخواهم سرت کلاه بگذارم.
مهراب: بچههایی را که هستند خیلی دوست دارم.
- اگر یک در جلوتان باشد، دوست دارید پشت در چه چیزی یا چه کسی باشد؟
شقایق: دو تا کارگر که در کارهای خانه کمکم کنند!
مهراب: اسپیلبرگ که از من فیلمنامه بخواهد!