این پسر آرامتر از آنی است که فکرش را بکنید. نیما شاهرخشاهی در 26 سالگی، اتفاقی وارد سینما شده و حالا برایش میمیرد.
عاشق اتفاقات تکرارنشدنی و عجیب و غریب سینما است و آنقدر با ولع از پشتصحنه و رانندگی خلاف جهت روی پل پارکوی تعریف میکند که دلت میخواهد هنرپیشه شوی.
آقای ورودی79 امیدوار است ترم آخر عمران را به خوبی و خوشی تمام کند هرچند مدام تکرار میکند «کار و درس با هم نمیشه...».
از میانه مصاحبه، صمیمیترین دوستش- شهریار شهمیری- هم وارد مصاحبه شد؛ کسی که نیما شاهرخشاهی با او حرف میزند، میخندد، مسافرت میرود، فیلم میبیند و یکجورهایی با هم زندگی میکنند؛ «ما از نوزادی با هم دوستیم. فقط نمیدانم چرا شهریار 2 سال زودتر به دنیا آمده!».
- امیرعلی فیلم «مکس»، نقشی بود که خیلی مثل آن داشتیم؛ یک پسر تیتیش دوستداشتنی بیخیال...
نه، من حرفتان را اینجور اصلاح میکنم که امیرعلی یک پسر جوان معترض امروزی بود ولی قبول دارم که از اینجور آدمها خیلی داریم.
قبول. چه جوری آن پسر جوان معترض امروزی به کوهیار روانی و خطرناک کمیاب رسید؟
من وقتی وارد سینما شدم خیلیها میگفتند که به خاطر فیزیک چهرهاش انتخاب شده. به همین دلیل برای من انتخاب دومم خیلی مهم بود چون میدانستم که کار دومم ممکن است بتواند موقعیت من را در سینما تثبیت کند. بعد از مکس، 4-3 پیشنهاد سینمایی و چند تا پیشنهاد سریال داشتم. ترجیح میدهم فعلا در تلویزیون کار نکنم. از طرفی هم در جایگاهی نبودم که فیلمنامهها را رد کنم ولی ترجیح دادم کمی مکث داشته باشم تا آن اتفاقی که باید بیفتد، بیفتد.
- این پیشنهادها بعد از اتمام مکس بود یا بعد از اکران آن؟
بعد از اکران. تا وقتی که صحبت از پارکوی و کوهیار شد، خیلی پیشنهاد داشتم. محمدرضا شریفینیا من را از مکس شناخته بود. به عنوان مسئول انتخاب بازیگرهای فیلم، با من تماس گرفتند. روز تست، احساس کردم که جیرانی به نگاههای من خیلی دقت میکند.
دست من را گرفت و به اتاق دیگری برد و خودش از من تست گرفت. واقعا لحظه سختی بود. فیلمنامه را جلوی من گذاشت و بیشتر حسها را بررسی کرد ولی باز هم بیشتر توجهش به نگاههای من بود.
فکر میکنم نگاههای خوبی داشتم. همین باعث شد که فیلمنامه را به من بدهند تا بخوانم. ساعت12 شب شروع کردم به خواندن فیلمنامه. برای خودم یک محیط ترسناک درست کردم؛ تاریک با موزیک وهمآلود و نور کم. میدانستم فضای فیلم هم همین خواهد بود. فیلمنامه به شدت عالی بود و تحت تاثیر خیلی از قسمتهای فیلمنامه قرار میگرفتم. چراغ را روشن میکردم، راه میرفتم، فکر میکردم و دوباره در همان فضای قبلی خواندن را ادامه میدادم.
برای اولین بار بود که یک فیلمنامه را اینقدر با دقت میخواندم و خودم را جای شخصیت اصلی آن میگذاشتم. تا صبح عاشق فیلمنامه شدم. صبح دستیار جیرانی با من تماس گرفت و نظرم را پرسید. گفتم فوقالعاده است. گفت یعنی میتوانی؟ گفتم بله، من اصلا منتظر چنین فرصتی بودم. گفت میدانی خیلی از سوپراستارهای سینما کاندید این نقش هستند؟ گفتم میتوانم و ساعت10 شب قرارداد بستم.
- یعنی به فاصله کمتر از 24 ساعت بعد از تستدادن، قرارداد بستید؟
دقیقا. تا 12 شب خیلیها میخواستند من در این کار نباشم. نمیخواهم اسم ببرم ولی اطمینان فریدون جیرانی و شریفینیا کمکم کرد و همین قضیه- ناخودآگاه- بار مسئولیت شدیدی را روی دوشم گذاشت.
- چه کسانی کاندید نقش کوهیار بودند؟
بهرام رادان بود، محمدرضا گلزار بود و فکر میکنم حمید گودرزی. فیلمبرداری پارکوی، یک ماه بعد از تست و قرارداد من شروع شد.
- در آن یک ماه تا شروع فیلمبرداری چی کار کردید؟
من در آن یک ماه در مورد کوهیار تحقیق کردم. با دکترها و روانپزشکهای زیادی حرف زدم. به دنبال نوع کاراکتر کوهیار بودم. چیزی که فهمیدم این بود که کوهیار بیماری خاصی ندارد بلکه تلفیقی از چند بیماری را دارد. بنابراین من نمیتوانستم یک بیماری را بازی کنم، باید به همه بیماریها توجه میکردم.
دیدم این کار هم فایدهای ندارد و معلوم نیست چه میشود. بنابراین تصمیم گرفتم یک بازی کاملا حسی وحشتناک داشته باشم. بیماری کوهیار خیلی حاد بود.
- وقتی فیلمبرداری شروع شد، فکر میکردید خوب دارید بازی میکنید؟
ببینید، من تا اواسط ضبط فیلم نمیدانستم دارم خوب بازی میکنم یا بد. جیرانی وقتی خوب بازی میکنی نمیگوید و وقتی بد باشی خیلی وحشتناک تشدیدش میکند. احساس میکردم در یک فضای پرفشار و پراضطراب دارم کار میکنم. در این موج استرس و اضطراب، کار کردن سخت بود ولی من خودم این استرس را دوست داشتم.
من طی 2 ماه و نیم که فیلمبرداری داشتیم، اصلا از نقشم رها نشدم و با خودم درگیر بودم. حتی وقتهایی که خانه میرفتم، همان حس و حال را داشتم. نمیگذاشتم راحت باشم چون میخواستم کاملا حسی بازی کنم. مواقعی که فقط کمی شخصیت کوهیار را از خودم دور میکردم، باعث میشد در کار دیده شود و خودم هم میفهمیدم. حالا اینجای قضیه خیلی جالب بود. من آخر سر فهمیدم که گیرهای جیرانی و استرسی که به من وارد میکرد، از قصد بود. میخواست من استرس داشته باشم و همین نگرانی در نگاهم بیاید.
- اینکه این فشار و استرسها از قصد بوده را کی فهمیدید؟
2 ماه بعد از اتمام کار، شریفینیا به من گفت. چیزی در مورد جیرانی بگویم. جیرانی، هم بسیار قشنگ از بازیگرش بازی میگیرد و هم خودش بازیگر خیلی توانایی است. من سر فیلمبرداری بعضی وقتها به بنبست میرسیدم. با جیرانی به جای خلوتی میرفتیم و برای من آن تکه را خودش بازی میکرد.
این بازیکردن او برای من عالی بود. مطمئنم اگر جیرانی یک روز نقش اول یکی از فیلمهای خودش را بازی کند، قطعا جایزه میگیرد چون واقعا شخصیتهای روانپریش را عالی بازی میکند.
این را هم بگویم که بازیگری که به عنوان شخصیت اول جیرانی کار میکند، باید خودش را به او بسپارد و البته اعصاب قوی هم داشته باشد. بچهها یکوقتهایی در مورد کوهیار اذیتم میکنند و میگویند جاهایی، دقیقا خودتی.
- کجا؟
شهریار: هرجا عصبانی میشود. (میخندد)
- کلا آدم عصبانیای است؟
شهریار: بعضی وقتها عصبانیه. شوخی میکنم، اصلا عصبانی نیست.
نیما: میدانید، من فیزیک صورتم اینطور است.
سرد است.
نیما: نه سرد نیست، خشن است.
شهریار: کلا اعصاب ندارد. (میخندد)
نیما: همه هم به من میگویند که تا وقتی تو را نمیشناسیم فکر میکنیم یکجورهایی خشن هستی و تحویل نمیگیری ولی وقتی آشناتر میشویم میفهمیم که خیلی گرمی.
- شاید نوع حرفزدنتان هم به این خشنبودن که میگویید، دامن میزند؛ همان چیزی که منتقدها هم اغلب گفتهاند.
نیما: ببینید من اصولا تند حرف میزنم. کسی که آرام حرف میزند را اصلا قبول ندارم. به نظر من کسی که آرام حرف میزند خیلی لوس و بیمعناست. آدم باید تند حرف بزند، چیزهای خندهدار تعریف نکند...
- یعنی چه که چیزهای خندهدار تعریف نکند؟
نیما: یعنی چون ممکن است بقیه نخندند! (میخندد) یاد یک موضوع بامزه افتادم؛ روزی که برای اولین بار به دفتر آقای جیرانی رفتم، شریفینیا داشت راجع به من صحبت میکرد و من هم روی صندلی نشسته بودم. داشت میگفت این پسر به درد این نقش میخورد. من داشتم خیره نگاه میکردم.
شریفینیا گفت بفرما، ببین آقای جیرانی، ببین چهجوری نگاه میکند مثل خود کوهیار روانی! وای که چقدر سر این قضیه خندیدیم. البته من پیش از این کاندیدای نقشی در فیلمی از جیرانی با نام «استخر» بودم که در مرحله پیشتولید به خاطر هزینه بالا متوقف شد.
- وقتی فیلمبرداری تمام شد، نیما شاهرخشاهی چه فرقی کرده بود؟
من در این فیلم 8 کیلوگرم لاغر شدم. در عرض 2 روز 56 تا چک و مشت خوردم که مربوط به صحنه خودکشی کوهیار میشد. راننده اول من را درست نمیزد. جیرانی گفت «چرا درست نمیزنی؟ فیلم هندی که نمیسازم، بزن». من خوردم، حسابی کتک خوردم. فیلمبردار پشت صحنه شمرد و گفت 56تا ضربه خوردی. صورتم باد کرده بود و اعصابم بدجوری به هم ریخته بود ولی خوب شد که در فیلم همه میگویند خورد، الکی نبود.
شهریار: نیما که این طرف دوربین نبود، آقای جیرانی به راننده میگفت بزن، محکم بزن، بزن توی صورتش با تمام نیرویت! ما هم این طرف ایستاده بودیم میدیدیم دارند میگویند رفیق ما را بزن. مجبور هم بودیم بخندیم.
نیما: حالا من پیش خودم میگفتم بچهها الان فکر میکنند من اینجا فقط دارم میخورم. (میخندند) شهریار اینقدر ناراحت شد وقتی احساس کرد که اعصاب من خرد است بدون اینکه به من بگوید، رفت.
- باز هم از این کتکخوریها داشتید؟
صحنهای داشتیم که من و مهدی احمدی در گل و لای درگیر میشدیم و همدیگر را میزدیم. اوایل مهر بود. هوا دیگر سرد بود و بارانی هم که عباس شوقی (مسئول جلوههای ویژه) میدهد، در سینما معروف است. در این صحنه من بیشتر باید میخوردم. از 12شب تا 5صبح ما برداشتهای زیادی گرفتیم.
آنقدر گل و آشغال در چشم و گوش ما رفته بود که فردا ظهرش ما را به بیمارستان بردند و البته چرک هم کرد. این یکی از سختترین صحنهها بود. بیچاره شدیم. کلا پارک وی کار راحتی نبود.
- دیگر کدام صحنهها را دوست دارید؟
صحنه کتکخوردن من از راننده کامیون و قضایای بعدش آخر تابستان گرفته شد. من در صحنه خانه، بعد از درمان، 5 تا لباس پوشیده بودم، 3 تا پتو رویم کشیده بودند و من باید در آن گرما میلرزیدم و عرق هم نمیکردم! آن بازی را دوست داشتم و دیالوگهایش را هم دوست داشتم. اولین جایی هم بود که برای من دست زده شد. وسط فیلمبرداری هم بود و من کمی راحت شدم. لااقل جیرانی برایم دست زده بود. آن پلان را خیلی دوست داشتم.
بگذارید صحنه تبر را هم تعریف کنم. برایم جالب بود. جیرانی به من گفت یک در بیشتر نداریم و باید آن را با تبر بشکنی، به شکلی که بتوانی از آن به داخل بیایی. حدودا 30 نفر از عوامل در اتاق بودند. من بالاخره باید در را خرد میکردم و میآمدم. همین یک برداشت بود. وسط خرد کردن، تبر من افتاد. نصف در هنوز نشکسته بود و من با لگد و مشت در را شکستم و داخل شدم و تا جایی که معلوم کرده بودند، جلو آمدم. من حواسم نبود و به نقطهای که گفته بودند نگاه میکردم. وقتی کات دادند تازه متوجه شدم که همه 30 نفر خودشان را به در و دیوار چسباندهاند. آن صحنه را هم خیلی دوست داشتم. صحنه کشتن شریفینیا و بعد از آن لالاییای که با بیتا فرهی بازی کردیم را هم خیلی دوست دارم. آنجا من یکجورهایی تبرئه شدم.
- جالب است که بدانید توی سینما خیلیها از آزار و اذیتکردن رها ناراحت نمیشدند ولی وقتی رها، کوهیار را شکنجه کرد، خیلیها دلشان برای کوهیار سوخت. میگفتند «کوهیار بیماره، گناه داره!».
خیلی خوشحالم، خیلی. من دلم میخواست در این فیلم یک بدمن کامل نباشم. در صحنههایی مثل صحنه با چوبزدن توی سر رها، مدام به این فکر میکردم که وای چه بازتابهایی دارد. آخر لامصب چرا میزنی؟ به همین دلیل حس میکردم که چقدر بازی من حساس است.
از طرفی بخش آزاررساننده شخصیت را هم میبایست پررنگ میکردم و از طرف دیگر میبایست حواسم به بعد عاشقانه هم میبود. الان که این را میگویید، خیلی خوشحالم. من یک بدمن کامل نبودم.
- چرا بعد از جشنواره اینقدر غر زدید؟ قضیه چی بود؟
به نظر من حق پارکوی کاملا خورده شد. این فیلم حداقل لیاقت کاندیدا شدن در 4 یا 5 بخش را داشت. ما در هیچ بخشی حتی کاندیدا نشدیم. به نظر شما عجیب نیست؟ فیلمبرداری فرج حیدری عالی بود، صداگذاری عالی بود، کارگردانی خیلی خوب بود و جلوههای ویژه ما حرف نداشت.
ما در سینمای ایران صحنهای حتی شبیه صحنه قطع انگشتان کوهیار نداریم. وقتی کاندیداها مشخص شدند، من خیلی تماس داشتم. میگفتند تو لیاقت کاندیدا شدن را داشتی. همین من را ارضا میکرد ولی غر به کسی نزدم. برایم دیگر مهم نبود چون به هر حال کار دومم بود و حالا هم وقت زیادی دارم.
- تا الان چند بار پارکوی را دیدهاید؟
2 بار در جشنواره و 2 بار در اکران خصوصی با مردم. دفعه اول بیشتر گیج بودم ولی برایم جالب بود. بگذارید با مکس مقایسهاش کنم. وقتی مردم مکس را دیده بودند، خیلی از امیرعلی خوششان آمده بود چون امیرعلی تنها دوست واقعی مکس بود و خیلی با هم حال میکردند.
از طرف دیگر مثل امیرعلی خیلی داشتیم و به همین دلیل خیلیها دوستش داشتند. در مورد کوهیار، بعضی بازی را خیلی دوست داشتند، افرادی هم بودند که وقتی میدیدند کوهیار در سینماست، وحشت میکردند!
عکسالعمل مادری که نگذاشت دخترش سمت من بیاید هنوز یادم است. این خیلی عالی بود. یک بچه فرار کرد و آقایی هم برای من قاتی کرده بود! اگر این اتفاق نمیافتاد خوشحال نبودم.