ما با بنفشه و صدف به دیدن شما آمدهایم. با شال سپید و بالهایی بهاری. همراه با گروهی از فرشتگان مهربان که در بهشت به اهل بهشت انار و نان زیتون تعارف میکنند. با عود بنفش و گوشوارهای برای اینکه به هرکس تنگدست بود ببخشی.
ما با شاخههای گندمی به دیدن تو میآییم که آن را آسیاب کنی و برایمان نان بپزی. نان را چهار قسمت میکنیم. یک قسمت برای شما. یک قسمت برای زیباترین پسران دنیا که تو داری. یک قسمت برای اولین فقیری که در خانه را میزند و یک قسمت برای فرشتهها؛ فرشتههایی که پناه مادرانند و توی قلبشان برای شب بیداریهایشان دعا میکنند.
خانم، شما که حالتان خوب باشد، حال همهی ما خوب است. مهم این است که شما به دنیا آمدهاید و برای ما روزهایی مبارک آوردهاید. شما برای ما شادی آوردهاید. ما در روز تولد شما مادرانمان را میبوسیم و برایشان روسریهای ارغوانی میخریم. ما مادرانمان را بغل میکنیم و در آغوششان کودکان گمشدهای میشویم که به بوی شیر عادت دارند. ما در روز تولد شما پر از لبخند و هدیه هستیم. هدیههایی کوچک اما پر. پر از صدای روزهای کودکی و بیقراریهای صادقانه و سپید.
خانم، شما به روزهای ما نشاط میبخشید. آدم دوست دارد پنجره را باز کند و خودش را پرت کند توی بغل بهار. دوست دارد نام شما را بگوید. فاطمه، نام بسیاری از زنان سرزمین من است که صورتشان روشن و دستهایشان بخشنده است.
آنها بسیار شما را به خواب میبینند. آنها به نام شما نذری میدهند. نام شما را با دارچین روی شلهزردها مینویسند. به نام شما قسم میخورند. با نام شما گریه میکنند. با نام شما دلگرم میشوند و هروقت حاجتی دارند، دورترین پسران شما را به نام شما قسم میدهند. به جان شما قسم میدهند و همه بعد از نمازهایشان تسبیحات شما را میخوانند.
شما توی حسهای مهربان دستهای مادران ما هستید. توی سفرههای ساده، پنجرههایی که پردههای گلدار آبی کمرنگ دارند، خانههایی که در آن به پرندگان دانه میدهند، جایی که در آن کسی از رحمت خداوند ناامید نیست. شما در حس و حال بهار هستید. صورت شما در آبها و آینهها هست. بر تاقچههای قدیمی و جانمازهای ترمه. روی دیوارهای کوتاه که پر از یاس بنفش هستند و کسی در دوقدمی آنها دارد تسبیحات شما را میخواند.
خانم، ما به روزهایی امیدواریم که نام شما بر پیشانی آنهاست. یک روز در سال دلمان به شوق شما میتپد و به نام شما دست مادرانمان را میبوسیم. خانم، ما شما را بسیار دوست داریم و امروز که به دیدن شما آمدهایم یک روز بهاری است. با شمعی برای اینکه شب در کنار شما بیدار بمانیم و برای همسایهمان دعا کنیم. با صدایی برای اینکه خداوند را صدا کنیم و اسمی برای اینکه با گفتنش آرام بگیریم. خانم، شما برای ما مادری کنید تا وقتی دلمان برای گهواره تنگ میشود به یاد شما بیفتیم و خداوند دل ما را به نام شما روشن کند!
تولدتان مبارک خانمِ روزهای بلور و بنفشه. شما که با آمدنتان خفاشان از جنگلهای تاریک فرار کردند و آسمان برای اولینبار رنگینکمان پوشید. دستههای دختران عزادار که تا پیش از شما زنده به گور میشدند در آغوش نام شما آرام گرفتند و کسی که دلش شکسته بود آرام گفت: یا فاطمه! و ماه در آسمان شب قرص کامل شد!