حالا ديگر هر كدام از ما در دنياي واقعيمان حتما كسي با قد و قواره يك ليليپوتي را در خيابان، مترو و اتوبوس ديدهايم. شايد در نگاه اول اين سؤال پيش بيايد كه آنها چه فرقي با مادارند؟ مثلا آيا ميتوانند شغلي پيدا كنند و سر كار بروند؟ خوب است بدانيد شغلي وجود دارد كه تنها همين افراد كوتاه قد با چابكي خود، از عهده انجام آن برميآيند؛ كاري كه انجام آن براي ديگر افراد عادي سخت و طاقتفرسا خواهد بود. اين شغل تعمير باك هواپيماي c130 است كه تنها از عهده اشخاصي با همين قدوقامت برميآيد. اين افراد ميتوانند خيلي خوب به نقاط تنگ و تاريك باك هواپيما دست پيدا كرده و خرابيهاي آنرا تعمير كنند. اينها در واقع كمك تكنيسينهايي هستند كه بهدليل ريز نقش بودنشان براي اين كار انتخاب شدهاند. گزارش پيشرو را با يكي از همين افراد كه البته چند ماهي است بازنشسته شده، انجام دادهايم. «اسماعيل آتش پنجه» يكي از كوتاهقدان بلند همتي است كه تنها تفاوتش را كوتاهبودن قدش ميداند و معتقد است از هر لحاظ ديگر، همچون يك فرد معمولي است. او به شوخي ميگويد: «زمان قديم مترها خراب بود، زماني كه قد ميدانند، به من قد نرسيد. يا ميگويد: من فرزند آخر بودم و سفارشي شده بودم».
با آقاي آتش پنجه حوالي ظهر در خانهاش، پايگاه هوايي مهرآباد قرار گذاشتيم. از قبل تصور ميكرديم كه خانهاش ميتواند چه تفاوت و ويژگي خاصي با خانه ساير افراد معمولي داشته باشد! اما به محض ورود فهميديم كه اين خانه هيچ فرقي با ساير خانههاي افراد عادي ندارد. اسماعيل آتش پنجه به همراه همسر و 2پسرش كه آنها نيز كوتاه قد بودند، به استقبالمان آمدند. خانهاي بود 3اتاقه و بسيار معمولي. البته در آشپزخانه چهارپايهاي قرار داشت تا دسترسي به امور خانه مخصوصا شستن ظروف را در ظرفشويياي كه در ارتفاع معمولي قرار داشت، راحتتر كند.
فاطمه خدايار حاتمي معتقد است: «اگر ما بخواهيم همهچيز را مطابق با قدوقواره خودمان درنظر بگيريم، آن وقت مهمانهايي كه بيشتر از افراد معمولي هستند را دچار مشكل كردهايم». قبل از شروع هر صحبتي اسماعيل، بلند ميشود و ميرود تا به قول خودش «مجهز به وسايل ايمني» يعني سمعك شود تا بتواندحرفهايمان را بهتر بشنود. نخستين چيزي كه خودش ميگويد، اين است: «من جوانترين بازنشسته نيرويهوايي هستم؛ يعني بعد از 14سال خدمت».
دوست داشتم بچهها با من رفيق باشند
اسماعيل آتش پنجه در سال 1349 در روستاي 4قشلاق نودهملك در 15كيلومتري گرگان به دنيا ميآيد. او كه فرزند آخر است درباره وضعيت جسماني ساير اعضاي خانوادهاش ميگويد:« 3 برادر و يك خواهرم همانند پدر و مادر به لحاظ جسماني وضعيتي طبيعي دارند». آتشپنجه كه پدر خود را در 2سالگي از دست داده و خاطرهاي از او ندارد، ادامه ميدهد: « زحمت بزرگ كردن مرا مادرم به همراه برادر بزرگترم به دوش كشيدند». از او درباره نخستينبار كه متوجه كوتاه قدياش شد ميپرسيم، ميگويد: «اولين بار كه فهميدم قدم كوتاه است و بلند نميشود، فكر كنم 7يا 8سالم بود. يك متر داشتم كه هر روز قدم را با آن اندازه ميگرفتم. هميشه خيال ميكردم يك سانت قدم بلند شده. خلاصه كه با آن متر براي خودم رؤيايي داشتم». اسماعيل كه در مجموع دوران سختي را پشت سر گذاشته، از نظر مالي هم چندان تأمين نبوده. او درباره دوران كودكياش ميگويد: «من از بچگي دوست داشتم طوري رفتار كنم كه جاي خالي پدرم مشخص نباشد. همچنين طوري باشم كه بچهها با من رفيق باشند». او درباره روز اول مدرسه رفتنش ميگويد:« من كلاس اول آنقدر قدم كوتاه بود كه وقتي رفتم داخل صف ايستادم، من را گوشهاي فرستادند و نگذاشتند سر كلاس بروم». من آنقدر گريه كردم تا ناظم به من اشاره كرد كه به كلاس بروم». او كه از دوران مدرسهاش خاطرات خوشي به ياد دارد، ادامه ميدهد: «در مدرسه معلمها از من راضي بودند و دوستم داشتند. هركدام مرا يك جور صدا ميكردند، قوي پنجه، آتش به سر، پنجه طلا و...». او كه از بين رشتههاي مختلف ورزشي علاقه بسياري به فوتبال دارد و مدتي در تيم پرسپوليس كوتاهقدان فعال بوده، معتقد است:« قسمت بالاتنه من طوري است كه هركسي ميبيند فكر ميكند من ورزش بدنسازي كار ميكنم، درحاليكه اين نعمتي است كه بهصورت خدادادي در اختيار من قرار گرفته».
تعمير باك هر هواپيما 2تا 3ماه زمان ميبرد
آتشپنجه كه تحصيلات را تا مقطع ديپلم و آن هم تجربي ادامه داده، علاقه بسياري به رشته پرستاري دارد كه بهدليل مشكلاتي كه برايش وجود داشت موفق به ادامه تحصيل نشده است. او به جاهاي مختلفي سر زد تا بتواند شغلي ثابت و مناسب پيدا كند كه بهدليل تفاوتهاي جسمانياش موفق نشده بود. تا اينكه با معرفي يكي از دوستان در سال 78 وارد نيروي هوايي شد. او در اينباره ميگويد: «آموزش براي كار ما تجربي است و بيشتر به سيستم و قدرت بدني ما بستگي دارد. من بعد از پشت سر گذاشتن امتحانهايي مانند تست ورزش و دورههاي آموزشي مختلف مشغول بهكار شدم».
آتشپنجه با بيان اينكه بدون وجود افرادي همچون او بايد قطعات هواپيما را باز كرده، روي زمين بگذارند، آن را تعمير كنند و دوباره بال را سوار كنند، ادامه ميدهد: تعمير باك هر هواپيما حدود 2تا 3ماه زمان ميبرد؛ چرا كه ما بيشتر از 3،4ساعت نميتوانيم اين كار را انجام دهيم و ما بينش بايد استراحت كنيم». آتشپنجه به ياد ميآورد: «يك بار من داخل باك رفته بودم كه احساس كردم بوي بنزين من را گرفته. آن كسي كه بيرون ايستاده بود و مراقبم بود، ديد ديگر صداي من نميآيد. آن وقت گفت سريع بيا بيرون. من وقتي ميخواستم بيايم بيرون داشتم اشتباهي ميرفتم طرف انتهاي بال هواپيما. اگر او دستم را نگرفته بود، از آن بالا افتاده بودم پايين».
متخصصان ريزنقش
تكنيسينها و كمك تكنيسينهايي كه در بخش تعمير باك هواپيما كار ميكنند، شغل خطرناكي دارند، چراكه هميشه در معرض خطر انفجار و مسموم شدن با بخار بنزين قرار دارند. آتش پنجه كه بعد از 14سال بهدليل مشكل كمر و آسيب نخاعي، بازنشسته شده، ادامه ميدهد: «كار من تعميرات باك هواپيما بود. داخل باك جايي است كه مواد شيميايي و بنزين در آن است. با وجود اينكه بنزين را ابتدا با پمپهاي مخصوص خالي ميكنند، اما هم بوي بنزين داخل باك ميماند و هم در گوشه و كنار باك بنزين هست كه همين مشكلات زيادي را براي ما حين كار فراهم ميكند».
جالب است بدانيد افرادي كه در اين قسمت كار ميكنند، بايد قوانين خاصي را رعايت كنند. آنها هنگام كار بايد لباسهايي از جنس كتان بپوشند كه دكمه و زيپ ندارد. آتشپنجه در اينباره ميگويد: «حتي ما هنگام كار انگشتر و ساعت خودمان را هم از دست خارج ميكنيم چون امكان دارد در اثر اصطكاك انفجار رخ دهد». قبل از شروع كار تعمير وقتي بنزين را تخليه كردند با استفاده از پمپ، هوايي را كه دمايش با دماي داخل باك متفاوت است درون باك ميفرستند تا بخارهاي بنزين تخليه شود ولي بعد از اين كار باز مقداري بخار بنزين در باك باقي ميماند.
بعد از اين مرحله تكنيسين و كمكتكنيسينها در قالب يك تيم 3 نفره كار تعمير را شروع ميكنند؛ «داخل باك مانند يكهزار تو است، اگر راهت را گم كني بهاحتمال زياد دچار مسموميت با گاز بنزين ميشوي.» در ادامه كار تعمير يكي از كمكتكنيسينهاي كوچك داخل باك ميرود. متخصص گروه هم كنار باك ميماند تا حواسش به كمك تكنيسين باشد. به اين شكل متخصص گروه كار را زيرنظر ميگيرد تا فردي كه داخل باك شده مسموم نشود. او براي اطمينان از اين كار هر چند دقيقه يكبار با كمكتكنيسين كوچولو حرف ميزند تا از سالم بودن همكارش مطمئن شود. نفر سوم گروه هم مسئول پمپ هواست. او بايد مطمئن شود كه هواي تازه وارد باك ميشود. با وجود اين تقسيم وظايف، گاهي وقتها باز هم براي كمكتكنيسينها مشكل پيش ميآيد و برخي از آنها دچار مسموميت ميشوند. چيزي كه كار را براي تكنيسينها و كمكتكنيسينها سختتر ميكند، فضاي كم باك است چراكه آنها مجبورند كارشان را بهصورت سينهخيز يا نشسته انجام دهند. بهدليل اين خطرات هر ساله از كاركنان اين بخش آزمايشهايي گرفته ميشود تا درصد سرب خونشان كنترل شود و سلامتي آنها به خطر نيفتد.
با منفي كاري نداشته باش
سختيهاي زندگي كه احيانا او را ناراحت كردهاند و نا اميد، چه بودهاند؟ ميگويد: «كسي جرأت ندارد من را ناراحت كند. مي خندد و ادامه ميدهد:« تا قبل از كلاس پنجم ممكن بود ناراحت شوم اما وقتي بزرگتر شدم و خودم را بيشتر شناختم، متوجه شدم با ديگران فرقي ندارم بهجز اينكه قدم كوتاهتر است. من بعضي جاها كارهايي ميتوانم انجام دهم كه يك فرد با قد معمولي نميتواند». وقتي از مشكلات سوار شدن در اتوبوس و گير افتادن در لابهلاي جمعيت ميپرسيم، ميگويد: «اتفاقا من هر وقت سوار اتوبوس ميشوم، ديگران بلند ميشوند و جايشان را به من ميدهند». و ادامه ميدهد: «راستش را بخواهيد من هيچ وقت نگذاشتهام مشكلات و سختيهاي زندگي به چشمام بيايد. بهنظر من آدم بايد هم خوب را درنظر بگيرد هم بد را. ما بايد از آنچه خدا در اختيارمان قرار داده درست استفاده كنيم و مدام در حال گله و شكايت از سختيهايي كه برايمان پيش ميآيد نباشيم». اما فاطمه خداحاتمي، همسر آتشپنجه كه تا اينجا تقريبا ساكت بود و چيزي نميگفت درباره سختيهاي زندگيشان ميگويد: « ما الان تنها سختيمان اين است كه هر دو مريض شدهايم. هم اسماعيل، هم من كه الان چند وقتي است مجبورم با واكر راه بروم». اما اسماعيل به ميان حرف همسرش ميدود و ميگويد: « مثبت را بچسب، كاري با منفي نداشته باش».
از بچگي همه كاري در خانه ميكردم
براي لحظاتي اسماعيل ميرود تا وسايل پذيرايي بياورد، در اين حين از همسرش ميخواهيم تا از خانواده و چگونگي ازدواجشان برايمان بگويد؛« پدر و مادر من هر دو كوتاه قد هستند اما برعكسبرادري دارم كه قد بلند و چهارشانه است. پدرم سياهبازي كار ميكرد. اسماعيل از طرف يكي از دوستان هنرمند پدرم به او معرفي ميشود و ميآيند براي خواستگاري». اسماعيل كه برگشته وقتي ميبيند بحث خواستگاري است با شيطنت خاصي ميگويد: « من وقتي براي خواستگاري رفتم، همين كه در زدم، گفت بله (اين بله را خيلي ميكشد و به فاطمه اشاره ميكند). من گفتم بگذار برسم بعد (ميخندد). اما اسماعيل در مورد اينكه تا چه حد در كارهاي خانه كمك همسرش ميكند ميگويد:« من از بچگي همه كاري در خانه ميكردم. الان هم با توجه به وضعيت همسرم بايد كمكش كنم». فاطمه با تكان سر حرفهاي اسماعيل را تأييد ميكند و ميگويد: «آشپزياش خيلي خوب است. مخصوصا لوبيا پلويش كه معروف است». اسماعيل و فاطمه سال 80 ازدواج كردهاند و حاصل ازدواجشان 2پسر است كه وقتي نگاهشان ميكني باورت نميشود يكي 8ساله باشد و ديگري 5ساله. فاطمه ميگويد: «اميرمحمد كوتاه قد است اما دكتر ميگويد كه قد اميرطاها متوسط است». فاطمه ادامه ميدهد: « اميرمحمد دوست دارد هرچه زودتر بزرگشود و به قول خودش اندازه دايياش شود، ما زيرنظر پزشك متخصص به تغذيه آنها رسيدگي ميكنيم.»
انجمن كوتاهقدان بلندهمت
جالب است بدانيد افراد كوتاه قدبالاتر از پارك ساعي، نبش كوچه مهرگان انجمني دارند به نام انجمن كوتاهقدان بلندهمت كه در ارديبهشت سال 88 شروع بهكار كرده است. اين انجمن با هدف افزايش اعتمادبهنفس و بالابردن روحيه كوتاهقامتان، رفع مشكلات، گرفتن حقوق شهروندي از دست رفته و افزايش توانمندي اين گروه تاسيس شده است. آتشپنجه درباره اين انجمن ميگويد: انجمن 600عضو دارد كه در كارهاي تفريحي، فرهنگي، سرگرمي و ورزشي فعاليت ميكند». وي درباره مزاياي عضويت در انجمن ميگويد: «از حسنهاي انجمن اين است كه روحيه افراد خيلي بهتر شده و كمتر از رفتن در جامعه خجالت ميكشند. همچنين باعث شده كه افراد زيادي با هم آشنا شوند و ازدواجي بينشان ترتيب گرفته». درهرحال اين كوتاه قامتان بلندهمت هدفهاي مختلفي مانند برگزاري اردوهاي تفريحي، نمايشگاه عكس، شركت در همايشها و سمينارهاي مختلف و همكاري با نهادهاي مردمي را دنبال ميكنند. آنها همچنين تيم فوتبال ويژه كوتاه قامتان را تشكيل دادهاند و در مسابقات فوتبال شركت ميكنند.
زندگي هنري
آتشپنجه كه صحبتهايش حكايت از اعتماد به نفس بالاي او دارد، از دوران مدرسه به هنر بازيگري بسيار علاقهمند بوده و در فيلم و سريالهاي متعددي ايفاي نقش كرده است. بازي در مجموعه تلويزيوني «شاخه طوبي» كه سالها پيش از تلويزيون پخش ميشد، يكي از نخستين كارهاي او است. او همچنين بازي در سريالها و فيلمهاي سينمايي مختلف، برنامههاي جنگهاي هفته، جنگهاي شبانه، برنامههاي 7رنگ و صبح دلپذير را در كارنامه خود دارد. او 7-6ماه پس از گرفتن ديپلم اطلاعيهاي در روزنامه مبني بر آمدن يك گروه سيرك به ايران ميبيند؛ « با جلب نظر خانواده در 20سالگي به تهران آمدم تا كار طنز و پانتوميم انجام دهم. گذشت و گذشت تا اينكه در سال 73 با «افشين حسينزاده» كه شعبده بازي بسيار قهار بود آشنا شدم. من در كنار او كارهاي شعبده بازي و حركات آكروباتيك و ژانگولر را فراگرفتم» صحبت كه به كارهاي هنري اسماعيل ميرسد، بلند ميشود و آلبومي را كه عكسهاي هنرياش را در خود گنجانده، ميآورد. آلبوم را كه ورق ميزني سرگيجه ميگيري. عكسهايي با گريمهاي مختلف در كنار بسياري از هنرمندان كه آدم را به وجد ميآورد؛ خصوصا كه عكسهايي است از سالهاي دور با كساني كه بعضا از ميان ما رفتهاند؛ كساني همچون زنده ياد خسرو شكيبايي.