آزاده نجفیان: خیلی‌ها فکر می‌کنند کلاسیک یعنی قدیمی و رمان‌های کلاسیک، داستان‌های قدیمی و یا ماجراهای کهن است. خیلی‌ها هم وقتی می‌گویند این کتاب یا این فیلم کلاسیک است، منظورشان کتاب یا فیلمی مشهور است.

کلاسیک اسم یکی از مکتب‌های ادبی غربی هم هست که از مهم‌ترین اصول آن در آفرینش هنری و ادبی، تقلید از طبیعت و عقل‌گرایی است. اما درست‌ترین معنی برای رمان‌های کلاسیک، داستان‌هایی است که بدون در نظر گرفتن زمان نوشته‌شدن آن‌ها، به‌عنوان بهترین رمان‌ها در طول تاریخ از سوی منتقدان و خوانندگان جدی کتاب انتخاب شده‌اند و از آن‌ها به‌عنوان سرمشق و الگویی در داستان‌نویسی یاد می‌شود.

ما هم می‌خواهیم، هربار یکی از رمان‌های کلاسیک دنیا را معرفی کنیم. شاید فیلم یا سریالی را که براساس آن‌ها ساخته شده‌ است دیده باشید، اما برای نویسنده‌شدن هیچ‌کاری بهتر از خواندن و لذت‌بردن از کلمات نیست!

* * *

«خشم و هیاهو» و واقعیت سه‌بعدی

«خشم و هیاهو»، روایت ماجراهایی است که در طول سی سال برای خانواده‌ی کامپسون اتفاق می‌افتد. سه پسر این خانواده، بنجی که عقب افتاده‌ی ذهنی است، «کونتین» و «جیمسون»، هر‌کدام از زاویه‌ی دید خود، اتفاقاتی را که برای خانواده افتاده‌است تعریف می‌کنند.

سه نگاه متفاوت به ماجراهای یکسانی که برای خانواده اتفاق افتاده و خواهر آن‌ها، کدی، که محور اصلی همه‌ی این ماجرا‌هاست، داستانی عجیب و دردناک به وجود آورده است. ماجراهایی که به سختی می‌توان فهمید کدامشان واقعی هستند و کدام یک از این سه راوی، راست می‌گویند.

 

نویسنده فراری از مدرسه!

«ویلیام فاکنر»، در سال‌های پایانی قرن نوزدهم در سال ۱۸۹۷ در شهر آکسفورد، ایالت می‌سی‌سی‌پی آمریکا، به دنیا آمد. خانواده‌ی فاکنر، از خانواده‌های سرشناس جنوب آمریکا بودند و پدربزرگ او، کلنل فاکنر، سیاستمدار، رمان‌نویس و بانی راه‌آهن منطقه بود. ویلیام علاقه‌ی چندانی به درس و مدرسه نداشت و بیش‌تر اوقات خود را به مطالعه در کتابخانه‌ی پدربزرگ می‌گذراند. با شروع جنگ جهانی اول، دانشگاه را رها کرد و به نیروی هوایی کانادا پیوست و در جنگ مجروح شد.

فاکنر با شعر شروع کرد و اولین کتاب او، مجموعه‌ی اشعاری است با نام «الهه‌ی مرمرین». فاکنر جوان خیلی زود فهمید که کار او نوشتن داستان است. بنابراین اولین رمان خود را با نام «مزد سرباز» در ۲۹ سالگی منتشر کرد. این کتاب حاصل تجربه‌های او از جنگ جهانی اول است. بقیه‌ی کارهای آقای نویسنده هم یکی پس از دیگری منتشر شدند و او به یکی از نویسندگان سرشناس دنیا تبدیل شد. فاکنر مزرعه‌ای در زادگاهش خرید و شغل اجداد نامدارش را در پیش گرفت. ویلیام فاکنر در ۱۹۶۲ درگذشت. «آبشالوم، آبشالوم»، «روشنایی ماه اوت» و «برخیز ای موسی» از دیگر کتاب‌های مشهور او هستند. خیلی‌ها بر این باورند که او بزرگ‌ترین نویسنده‌ی آمریکایی ربع دوم قرن بیستم است.

 

چه‌طور یك داستان به دنیا می‌آید؟

فاکنر «خشم و هیاهو» را در شش‌ماه نوشت. وقتی از او پرسیدند که چه‌طور این کتاب را نوشته است؛ جواب داد: «براساس یک تصویر ذهنی: دختری که روی یک درخت گلابی ایستاده و از پنجره ماجراهایی را که در مراسم تدفین مادربزرگش اتفاق می‌افتد می‌بیند و برای برادرانش که زیر درخت ایستاده‌اند تعریف می‌کند.»

فاکنر قصد نوشتن یک داستان کوتاه را براساس این تصویر ذهنی داشته‌ است؛ به‌خاطر همین شروع می‌کند به معرفی شخصیت‌ها و اتفاقاتی که برای آن‌ها افتاده، اما خیلی زود می‌فهمد که این همه حرف و تصویر در یک داستان کوتاه جا نمی‌شود. بنابراین کم‌کم هرکدام از شخصیت‌ها از زاویه‌ی دید خودشان شروع به روایت داستان می‌کنند، اما فاکنر باز هم احساس می‌کند ماجراهای داستان برای خواننده واضح نیستند، بنابراین در فصل چهارم کتاب، به عنوان نویسنده وارد می‌شود و ماجراها را جمع‌بندی می‌کند. جالب این‌جاست که ۱۵ سال بعد از انتشار خشم و هیاهو، فاکنر ضمیمه‌ای به کتاب اضافه می‌کند و در آن خلاصه‌ای از ماجراهای کتاب و سرنوشت شخصیت‌ها را به زبان ساده می‌نویسد، چون هم‌چنان معتقد بوده که کتاب بسیار مبهم است!

فاکنر در سال ۱۹۴۹ بخاطر خشم و هیاهو برنده‌ی جایزه‌ی نوبل شد. او از شهرت نفرت داشت و اصلاً اهل مصاحبه نبود. فاکنر بخشی از پول جایزه‌ی خود را صرف بنیان‌گذاری مؤسسه‌ای برای حمایت و تشویق نویسندگان جوان کرد. تلاش‌های او یکی از جایزه‌های مشهور ادبی آمریکا به نام « پِن فاکنر» را به وجود آورد. او بخش دیگری از جایزه را هم به بانک محلی آکسفورد برای حمایت از معلمان آفریقایی- آمریکایی ساکن می‌سی‌سی‌پی بخشید.

فاکنر دوبار هم موفق به دریافت جایزه پولیتزر ادبی شد. یک‌بار در سال ۱۹۵۵ بخاطر رمان «حکایت» و یک‌بار هم در سال ۱۹۶۳ به‌خاطر رمان «جیب‌برها».

 

راوی درون ذهن

حتماً برای شما هم مثل من، موقع درس‌خواندن، این اتفاق افتاده: دارید نهایت تلاشتان را برای تمرکز می‌کنید که یک دفعه صدای برخورد دو ماشین در خیابان حواس شما را پرت می‌کند. این صدا شما را یاد یک روز بارانی در سال گذشته می‌اندازد که برای خرید کفش بیرون رفته بودید و دو ماشین جلوی چشم شما با هم تصادف کردند. خاطره‌ی آن روز بارانی شما را به یاد سرما و سرما شما را به یاد یک خاطره‌ی خوب بستنی خوردن با دوستانتان در یک گردش نیم‌روزی می‌اندازد. فکر‌کردن به بستنی به یادتان می‌آورد که... هر تصویر و خاطره، شما را به تصویرها و خاطرات بیش‌تری وصل می‌کند و یک دفعه به خودتان می‌آیید و می‌بینید یک ساعت است به‌جای درس خواندن مشغول مرور همه‌ی زندگی‌تان هستید!

«ویرجینیا وولف» براساس همین روش تداعی خاطرات و پرش‌های ذهنی، شیوه‌ای برای داستان‌نویسی ایجاد کرد که به «جریان سیال ذهن» مشهور است. در این روش نویسنده به‌جای روایت مستقیم ماجراها براساس ترتیب اتفاق افتادن آن‌ها در زمان، آن‌ها را از درون ذهن یکی از شخصیت‌ها و براساس خاطراتش روایت می‌کند؛ به همین دلیل ماجراها در خوانش اول به نظر بی‌ربط و پاره پاره می‌آیند، اما اگر دقت کنید متوجه می‌شوید هر خاطره یا ماجرایی که شخصیت داستان تعریف می‌کند قطعه‌ای از پازل بزرگی است که باید کنار هم چیده شود تا کلیت داستان را بسازد.

فاکنر یکی از موفق‌ترین نویسندگان دنیا در نوشتن به شیوه‌ی جریان سیال ذهن و شکستن زمان در داستان است. اوج هنرمندی او در خشم و هیاهو خودش را نشان می‌دهد. فاکنر از مخالفان سرسخت برده‌داری بود و معتقد بود سیاه‌پوست‌ها هم مثل سفیدها مقصرند، چرا که هیچ اعتراضی در برابر این ظلم نمی‌کنند. داستان‌های فاکنر در واقع تاریخ داستانی جنوب آمریکا و مردمان ساکن آن است.