اين چهار ديواري تنگ، روزگاري يكي از نخستين عكاسخانههاي تهران قديم بهحساب ميآمده است. ردپاي گذر تاريخ را ميتوان در لابهلاي عكسهاي قديمي آويخته به ديوار آن ديد. گنجينهاي بالغ بر هزاران عكس تاريخي باعث شده تا نام عكاسي تهامي دهان به دهان بچرخد و همه صاحب ۵۶ ساله آن «داريوش تهامي» را بهعنوان متولي نگهداري از حافظه تصويري تاريخي تهران قديم بشناسند. اين عكاسخانه قديمي نشاني سر راستي دارد. ازبالاي ميدان بهارستان كه به سمت سرچشمه گز كنيد بعد از مغازههاي سماور فروشي و نرسيده به ساختمان وزارت ارشاد جماعتي را ميبينيد كه جلوي ويترين قديمي مغازهاي پا سست كردهاند و محو تماشاي شمايل پادشاهان خودكامه قاجار، مراسم فلك كردن در مكتبخانه و آب كرج و عكس يك مراسم عروسي در دهه ۳۰ شدهاند. خيلي زود شما هم به جمع آنها ميپيونديد و اگر قرار به گفتوگو با وارث اين عكاسخانه قديمي باشد ميدانيد كه او شما را با لبخندي دلنشين ميپذيرد.
معماري در خدمت ديدار خانواده
داريوش تهامي، وارث عكاسخانه قديمي شهر ميگويد زندگي در همه عكسهاي قديمي جريان دارد و گذر روزها و ردپاي تغييرها و دگرديسيها را ميتوان در قاب آنها به نظاره نشست؛«يكي از اصليترين چيزهايي كه در عكسها مشهور است تغيير در سبك معماري ديروز و امروز ماست. هر عكس در يك مكان انداخته شده و آن فضا به واسطه آن ماندگار شده است. بسياري از دانشجويان رشتههاي هنر و معماري به همين دليل به عكاسي ما سر ميزنند و هنوز هم براي تحقيق نيازمند مطالعه عكسهاي قديمي هستند. تغيير در سبك معماري ما در اين عكسها به وضوح پيداست.» او ميگويد كه سبك معماري خانههاي بزرگ قديمي در خدمت ديدار دائمي اعضاي خانواده بوده است؛«در آن زمان اجداد ما در خانههاي بزرگتري زندگي ميكردند. اين خانهها بيروني و اندروني داشتند. حوض بزرگي هم معمولا وسط باغچههايي بود كه حياطها را دور ميزدند. با اين همه، بزرگيخانهها مانعي براي ديدار مكرر اعضاي خانواده نبود. با همه بزرگي خانهها كسي اتاق خصوصي به آن معنا نداشت اما الان در كوچكترين آپارتمانها فرزندان هر خانه خواهان اتاق خصوصي هستند. آن سبك معماري به همبستگي اعضاي خانواده و تحكيم روابط آنها كمك ميكرد و درعين حال به حريم شخصي و احترام به ديگران اهميت زيادي داده ميشد.»
پردرآمدهايي كه منسوخ شدند
بخشي از قديميترين آلبومهاي موجود در عكاسخانه تهامي به تصوير گرمابههاي عمومي اواخر دوره قاجار و پهلوي اول اختصاص دارد؛ شغلي كه اين روزها كمكم بهدست فراموشي سپرده ميشود. ولي به گفته تهامي روزگاري يكي از پردرآمدترين مشاغل در محلهها بهحساب ميآمده و گرمابهداران معمولا شهروندان متمولي بودهاند؛ «بسياري از مشاغل قديمي منسوخ شدهاند. حالات و كيفيت اين مشاغل و ابزار آنها را حالا تنها به مدد عكسهاي قديمي ميتوان نظاره كرد. در زمان قديم خانهها حمام نداشتند. درهر گذر اصلي يك گرمابه عمومي وجود داشت كه ساعاتي از روز خانمها و ساعتهايي ديگر آقايان از آن استفاده ميكردند. اين حمامها داراي بخشهاي مختلفي مثل خزينه، سربينه، دلاك خانه و... بودند. تعدادي از افراد هرمحله هم در بخشهاي مختلف آن خدمت ميكردند و اين منبع درآمد آنها بود. گرمابهدار معمولا خودش سر كار نبود و شاگردها به امور حمام رسيدگي ميكردند. گرمابهها درآمدزايي زيادي براي صاحبانشان داشتند و اين در حالي است كه حالا اين شغل كمكم دارد از ميانبرداشته ميشود. حالا خانههاي ۴۰متري هم حمام دارند و كسي به حمام عمومي و حمام نمره نميرود.»
وقتي عكاسها روتوشگر بودند
وقتي به عكسهاي فيگوراتيو جوانهاي دهه ۲۰ و ۳۰ نگاه ميكنيم اينطور بهنظـــر ميرسد كه آقايان، تغييرات مخصوصي در چهرهشان دارند. اينكه چه كساني چهرههاي آنها را براي عكس حاضر ميكردند سؤال ما ميشود از عكاس كهنه كار شهر. داريوش تهامي ميگويد كه تغييري در كار نيست و اين هنر روتوشكاران آن زمان بوده است؛ «همه ما دوست داريم درنظر ديگران بهتر بهنظر برسيم. معمولا هيچيك از ما نيز كامل نيستيم و نقصهايي در چهره داريم. موقع عكس انداختن، چهرهمان را به نوعي جاودان ميكنيم، به همين دليل خواهان اين هستيم كه در بهترين حالت و با بهترين لباسها از ما عكس انداخته شود. در عكاسخانههاي قديمي كسي مشتريان را براي عكس انداختن آماده نميكرد اما بعد از چاپ عكس تعدادي از عكاسان هنرمند روتوشكار اين عكسها را به قول معروف قلم ميگرفتند و با اين شيوه چهره بهتري به عكس مشتري ميدادند و نقصهاي صورت او را بر طرف ميكردند. اين كار مستلزم تلاش زياد همراه با دقت بود. ولي حالا با يك فتوشاپ ساده در عرض چند دقيقه ميتوان ظاهر بهتري به عكسها داد و آنها را با تصاوير ديگر تلفيق كرد.»
از درشكه تا قاطر و دليجان
زندگي در دهههاي گذشته به سرعت حالا نبود. خيابانها خلوت بودند و مثلا جمعيت شناور يكيدو ميليوني در خيابان ۱۵خرداد احتمالا به افسانه ميمانست. آن وقتها طول و عرض شهر خيلي بزرگ نبود. دست بالا، چند محله انگشت شمار تهران قديم را تشكيل ميدادند. بيشتر مردم با پاي پياده مسيرهايشان را طي ميكردند. اعيان و اشراف كالسكه داشتند و بارها هم با اسب و قاطر و الاغ جابهجا ميشد. داريوش تهامي در سن ۵۶ سالگي آن روزها را به خوبي بهخاطر ميآورد؛ «يادم ميآيد زماني خيابان لالهزار پرترددترين خيابان و گذر شهر بود. بهدليل وجود خياط خانهها و فروشگاههاي مد روز و كافهها و سينماها و سالنهاي نمايش بعد از غروب اين گذر تبديل به تفرجگاه اصلي شهر ميشد. مرحوم پدرم، عكسهاي مختلفي از اين خيابان دارند. اتومبيلها بعدها به خيابانهاي شهر راه پيدا كردند و تعداد آنها كمكم زياد شد. زندگي آرامش بيشتري داشت و كسي كه عجله داشت از نگاه ديگران محكوم ميشد و لقبهاي خاصي ميگرفت. حالا خودروهاي شخصي ملاك و اعتبار برخي افراد شدهاند و وسيلهاي براي فخرفروشي هستند. درحاليكه كار همه اين وسايل جابه جايي ماست براي رسيدن به مقصد.»
همه خوراكيهاي محبوب بچهها
در زمانهاي دور اين شهر، چرخ و گاري وسيله امرار معاش خيلي از مردم بود. كار براي هيچكس عار نبود و به همين دليل آنهايي كه مهارت خاصي نداشتند هم بيكار نميماندند. يك چرخ كرايه يا خريداري ميكردند و مايحتاج مردم را توي آن ميريختند و با عبور از كوچهها و محلهها و صدا زدن مردم اجناسشان را ميفروختند. برخي از اين افراد نوبرانه فروش بودند؛ يعني خوراكيهاي تازهرس آن فصل را روي اين چرخها گذاشته و براي فروش به محلهها ميآوردند. در زمستانها بساط آشهاي پاتيلي و باقالي و لبو به راه بود و در تابستانها بستني سنتي و فالوده طرفداران زيادي داشت. تهامي ميگويد كه در آن روزها بهداشت خيلي رعايت نميشد اما عجيب اينجاست كه مردم بنيه و توان قويتري داشتند و ديرتر بيمار ميشدند؛ «اين خوراكيها معمولا بدون پوشش و در هواي باز به فروش ميرسيدند. گاهي انواع حشرات روي آنها راه ميرفتند. يا اينكه بهخاطر دارم كه بعضي خانوادهها از قاشق هنگام غذا خوردن استفاده نميكردند و به شكل دسته جمعي در يك ظرف بزرگ غذا ميخوردند. ولي با همه اينها سلامت بيشتر بود و افراد كمتر درگير بيماريهايي مانند چربي خون، فشار خون، سكتههاي قلبي و سرطانها ميشدند. اين بيماريها حاصل رژيم غذايي پرچرب و استفاده از فستفودهاي شوري است كه اين روزها مصرف آنها رايج شده است.»
كار براي همه افتخار بود
تهامي عكسي از بچههاي محصل را نشانمان ميدهد. ميگويد كه در گذشته رسم بود با به پايان رسيدن زمان مدرسهها، پسر بچهها را براي پادويي و شاگردي به مغازه ميفرستادند تا هم مهارتي را آموزش ببينند و هم كمك خرج خانوادهها باشند. اين سنت بين خانوادههايي كه دستشان به دهانشان ميرسيد نيز رايج بود. آنها اين را افتخار خود ميدانستند كه فرزندانشان مشغول كار مفيدي باشند و به ديگران خدمت كنند. تهامي ميگويد يكي از دلايل كمتوقعي جوانان آن دوره اين بود كه طعم سختيهاي اينچنيني را چشيده بودند؛ «آنها ميدانستند كه پول ارزش دارد و به سختي بهدست ميآيد و به همين دليل با توجه به پرجمعيت بودن بيشتر خانوادهها، توقع كمي از والدينشان داشتند اما جوانان كه چه عرض كنم، پدرها و مادرهاي امروز حريف كودكان 5 -4ساله خود نميشوند. بعضي از كودكان در سن قبل از مدرسه گوشي تلفن همراه يا تبلت و رايانه شخصي دارند. آنها براي به دست آوردن اين امكانات سختي را متحمل نشدهاند و همين كمكم آنها را پرتوقع بارميآورد. امروزه عمده مشكلات والدين با جوانها و نوجوانان اين است كه حرف هم را نميفهمند. تنها با عشق ورزيدن و گفتوگو كردن به زبان نرم، ميشود اين اختلافها را كمرنگ كرد.»
عكاسي طهرانيها
فكر كردهايد كه عكس گرفتن، فقط جزو سرگرميهاي ما امروزيهاست؟ خير، عكس گرفتن جزو سرگرميهاي تهرانيهاي قديم هم بهحساب ميآمد. ماجراي اين سرگرمي تهرانيها هم از علاقه ناصرالدين شاه به عكاسي شروع شد. در اوايل سلطنت ناصرالدينشاه قاجار كلاسي در مدرسه دارالفنون توسط عبدالله قاجار داير شد براي آموزش عكاسي به شاهزادگان و درباريان قاجار. ناصرالدين شاه بهعلت علاقهاي كه خود به عكاسي داشت عكس ميگرفت و از آن دوران عكسهاي زيادي باقي مانده است. بعد از دارالفنون، عكاسي تدريجا توسط اشخاص ديگري مانند «آنتوانخان» توسعه يافت و از حالت درباري خارج شد. آنتوانخان از عكاسان مشهور دوره قاجار است كه بد نيست بدانيد استاد پدر تهامي هم بوده است. تعداد تصاوير موجود از آن دوران نشان ميدهد كه طهرانيها علاقه زيادي به عكاسي داشتند.
عكسها و لباسها
در عكسهاي تهامي ميتوان تهران چند دهه قبل را مشاهده كرد؛ اينكه شهر چگونه بوديا مردم چطور لباس ميپوشيدند. لباس پوشيدن در هر دورهاي از تاريخ از اهميت ويژهاي برخوردار است، نوع لباس مردم در هر دوره، آداب و رسوم، سنتها، فرهنگ و حتي نوع حكومت حاكم در آن دوره را نشان ميدهد. لباس رسمي و معمول تهرانيهاي دوره قاجار براي همه طبقات شال و كلاه و جبه براي مردان و پيراهن كوتاه براي پوشاندن بالاتنه و دامني بلند كه تا پشت قدمهاي پا را بپوشاند براي زنان بود. اگر زنان هرگاه به دلايلي از خانه خارج ميشدند از چادر، چارقد و روبنده استفاده ميكردند. درباره جبه يا همان لباس رسمي آقايان، اينطور ميگويند كه لباسي بلند و گشاد بود و بهدليل اينكه اين تنپوش بسيار راحت بر تن ميشد و دوام خوبي داشت مردم ديگر نقاط كشور روي خوشي به آن نشان دادند و در كل ايران جبه، لباس رسمي شناخته شد. همه مردان بعد از پوشيدن جبه، شالي به كمر ميبستند كه برايشان حكم جيب را داشت. در اهميت كلاه براي مردان هم ميتوان گفت كه در آن دوره، كلاه براي مرد به منزله چادر براي زن بود و مردي بدون كلاه در كوچه و بازار ديده نميشد. معروفترين كلاههايي كه مردان آن دوره بر سر ميگذاشتند كلاههاي نمدي، پوستي و مقوايي بود كه بعد از آن كلاه پهلوي يا كلاه اجباري مرسوم شد. استفاده از كلاه پهلوي كه از آن به نام كلاه زوركي يا اجباري ياد ميشد، ازجمله قوانيني بود كه رضاخان آن را عمومي كرد و مردم مجبور به استفاده از آن شدند. در دوره پهلوي، قانون اتحاد شكل، همه مردان را موظف كرد كه ملبس به كت و شلوار شوند و هر كس كه از اين دستور سرپيچي ميكرد، انواع اهانتها و بيحرمتيها گريبانگيرش ميشد.
روايتي درباره عكس و عكاسي
قرعهاي كه به نام من افتاده است
به جرأت ميتوانم بگويم بيش از هزاران عكس تاريخي را بررسي كردهام. بيشتر نامداران اين مرزو بوم را به چهره ميشناسم و در بابشان تحقيق كردهام. يك شعار هست در اينباره كه ميگويد يك عكس خوب گوياتر از هزاران نامه است. عكسها به ما دروغ نميگويند؛ ظاهر و باطن را به ما نشان ميدهند و نمايانگر فرهنگ زمانه خود هستند. بهترين چيزي كه در اين حرفه يادگرفتم قانع بودن است. پدرم براي اين حرفه زحمت زيادي كشيد. يادم ميآيد از ايشان دعوت شده بود به دربار برود براي عكاسي چون ايشان در زمان خود عكاس معروفي بودند و عكسهاي بينظيري از ايشان به جا مانده است ولي بيميلي ايشان به اين برنامهها و زرق و برقها راه را به ما نشان داد. بسياري از دوستان پدرم زماني كه ايشان فوت كرد از من خواستند راه او را ادامه دهم. من بسيار جوان بودم و تجربهاي نداشتم ولي با اتكا به همين قناعتي كه از پدر آموخته بودم كار را تا به امروز پيش بردهام. در سنين بعد از دبيرستان بودم كه يكبار پدرم مرا هنگام كشيدن سيگار با همكلاسيهايم ديدند. آن زمان من روزانه ۵تومان كه اسكناسهاي سبز رنگي بود از پدرم پول توجيبي ميگرفتم. شب كه به خانه آمدم آرام من را كناري كشيدند و چيزي گفتند كه هنوز هم از ذهن من پاك نشده است. با خونسردي تمام گفتند كه براي من مقدور است كه پول توجيبي تو را بيشتر كنم اما چون نميداني آن را بايد در چه راهي صرف كني از اين كار صرفنظر ميكنم. اين به من ياد داد كه من امكان تازه و مطلوبي را در ازاي اسراف از دست ميدهم و خود اين رفتار واقعا آموزنده بود. ايشان هم مانند من دلبسته عكسها بودند. از هر عكس تاريخي دانش زيادي برداشت ميشود. مهمترين آموخته من از اين عكسها اين است كه تنها نام نيك از آدمي باقي ميماند. اينجا عكس رجال و پادشاهان خودكامه دوره قاجار در كنار علما و آزاديخواهان قرار گرفته است. الان با گذشت صدها سال هنوز از آزاديخواهان به نيكي ياد ميشود. اين را ميتوان از عكسها به يادگار گرفت و آويزه گوش كرد. پدرم ميگفتند از همين عكسها ميتوان فهميد كه روزگار با انسان چه ميكند. منظور ايشان در زوال بشر و همه دنيا بود. ايشان قائل به معنويت در زندگي بودند و ميگفتند اصل هر چيز در معنويت نهفته است و بايد دنبال آن را گرفت؛گوهري كه اين روزها در زندگي ما روزبهروز كمرنگتر ميشود. آموزش خوبيها با ريا و فخرفروشي همراه شده و اين نسلهاي بعد را ميتواند به قهقرا بكشاند. پدرها و مادرها الگوي فرزندان خود هستند. اگر با آنها با عشق و احترام رفتار شود فرزندان شما نيز همين روند را براي شما در پي ميگيرند. هر نسلي ارزشهاي خود را دارد. بايد از اينها مراقبت شود در غيراين صورت ضدارزشها تبديل به ارزش ميشوند. من تلاش زيادي داشتم كه فرزندانم را شاكر بار بياورم. همواره يكي از دغدغههاي ما با ديگران اين است كه آنها فكر ميكنند من و خانوادهام شم اقتصادي نداريم و نميدانيم كه سرقفلي اين مغازه در ميدان بهارستان، ميلياردها تومان ارزش دارد. اما اينگونه نيست. بارها شنيدهام كه گفتهاند تهامي عكس مردهها را ميفروشد. آنها انسانهاي كمدانشي هستند. به اين دليل كه نميدانند تاريخ هر كشور باعث زنده ماندن آن كشور ميشود. عكسهاي روي اين ديوارها و قابها چيزي جز تاريخ ما نيست. من به آنها خرده نميگيرم و از اين خوشحالم كه قرعه نگهداري و حفاظت از اين عكسها به نام ما افتاده است و خانواده و فرزندانم حال پدرشان را درك ميكنند و پشتيبان او هستند.