اما محبوبيت اين دو نفر به آن سالها خلاصه نشد و اين دو، با كمك تيمهاي مختلف، برنامهسازي و تنوعي كه در نحوه اجرا و مضامين دادند، توانستند سالها دوام بياورند تاجايي كه حتي كودك3-2 ساله دههنودي هم عمو قناد و قلقلي را ميشناسد.
اينكه يك هنرمند تمام نشود و 3 دهه تمام در دل بچهها باقي بماند، كار هر كسي نيست و رمز و رازي دارد؛ رمزي كه عمو قناد و قلقلي آن را در يك عبارت خلاصه ميكنند؛ «عشق به بچهها»!
با اين دو مجري- بازيگر كودك به مناسبت روز جهاني كودك به گفتوگو نشستيم.
- ميشود گفت زماني وارد كار كودك شديد كه برنامهسازي براي كودكان مهم بود. در آن زمان ايده شكلگيري برنامه چطور به ذهن تهيهكنندگان ميرسيد و آيا براي كار اتاق فكر وجود داشت يا يك ايده شخصي پرورانده ميشد؟
قناد: آن زمان اتاق فكري دقيق و زيبا داشتيم. براي ساخت يك برنامه با كارشناسان مربوطه صحبت ميشد و در مورد آن تحقيق انجام ميشد و به همينخاطر هم بود كه يك برنامه سالها ادامه پيدا ميكرد و تكراري نميشد مثلا زماني كه برنامه «از مدرسه تا مدرسه» را براي بچههاي دبستاني كار ميكرديم به اين نتيجه رسيديم كه هنوز بچههاي كوچكتر را نميشناسيم؛ همانجا بود كه تصميم گرفتيم برنامهاي براي خردسالان بسازيم و قبل از آن اين گروه سني را بشناسيم. همين امر باعث شد كه ايده ساخت برنامه «بازي، شادي، تماشا » به ذهنمان خطور كرد. وقتي خواستيم «بازي شادي، تماشا» را كار و آماده كنيم، كارشناس آموزش و پرورش، روانشناس، تهيهكننده، كارگردان و ما اعضاء همه در جلساتي حضور داشتيم و ايدهها روي هم جمع ميشد و منجر به ساخت برنامه ميشد.
- بهعنوان كسي كه از آن دوره تا الان در كار ساخت برنامه بودهايد، اين اتفاق الان هم براي ساخت برنامه ميافتد؟
قناد: كمتر اتفاق ميافتد. ببينيد خردسال، كودك و نوجوان 3 دنياي متفاوت است. براي خردسال بايد بيشتر نمايشي، موزيكال و پر از رنگ كار كرد، براي كودك همراه با كلام، نمايش و رنگ و براي نوجوان كه وارد جامعه ميشود بايد كمي جديتر بود؛ اما الان اين موارد مخلوط شدهاند. در برنامه كودك، برنامه نوجوان و در برنامه نوجوان، برنامه كودك پخش ميشود و... .
- يعني الان با گذشته چه فرقي كرده؟ مديران ما اهميت كمتري ميدهند يا اصلا نوع نگاه به كودك فرق كرده است و ما اصلا بچهها را ديگر نميشناسيم؟
لاسمي: تمام اين مواردي كه گفتيد درست است، به كودك بيتوجهي ميشود، مديريت درست نيست، كارشناسي نميشود، اتاق فكر وجود ندارد. آدمهاي حرفهاي رانده شدهاند.
قناد: در حال حاضر تلويزيون طوري شده كه وقت برنامه پر شود، زماني وقت برنامه خردسال صبح، برنامه كودك بعداز ظهر و برنامه نوجوان عصر بود؛ الان طوري شده است كه كودك ديده نميشود.
لاسمي: اين مواردي كه آقاي قناد اشاره كردند صورت خوب مسئله بود. الان هر چه جلوتر ميرويم، شرايط بدتر ميشود. شبكههاي ماهوارهاي نياز مردم و بچههاي ايران را فهميدهاند و دارند مدام با پخش كارتونهاي دوبله فارسي با كيفيت عالي بچهها را به سمت خود جذب ميكنند و متأسفانه اتفاقاتي در اين كارها در حال رخ دادن است كه شايد بسياري از مردم از آن آگاه نباشند.
قناد: آموزش و پرورش، خانواده و تلويزيون بايد در كنار هم باشند اما در حال حاضر اينطور نيست! تلويزيون براي خود سازي ميزند، آموزش پرورش كار خودش را انجام ميدهد، خانواده هم درگير گرفتاريها و كار خودش است. پس همانطور كه آقاي لاسمي ميگويند تلويزيون را براي سرگرم كردن بچه روشن ميگذارند، كانال تلويزيون ما چيزي ندارد كانال خارج از كشور را ميگيرند و در آن كانالهاي خارجي كارتونهاي بسيار جذاب را ميبيند كه زير نويس آن تبليغ قرص و كرم و... را ميكند با اين وضع چطور ميخواهيم ذهن بچههاي ما به آن سمت كشيده نشود؟!
- اشارهاي به اين داشتيد كه بچههاي ديروز با امروز متفاوت شدهاند. در اين 30سال بچهها چه فرقي كردهاند كه شما را شگفتزده ميكند؟
قناد: بچههاي قبل خيلي عاطفيتر و حرف گوشكن بودند، در كنار خانواده خيلي خوب پيش ميرفتند و خانواده مرجعيت خيلي خوبي براي آنها داشت؛ الان خيلي چيزها بهعلاوه تلويزيون كمك كرده است كه اين مرجعيت براي بچهها خيلي كمرنگ شود؛ وقتي خانواده درگير و گرفتار است و براي بچه يك سيدي از بيرون ميخرد بدون اينكه بفهمد چه محتوايي پشت آن سيدي خوابيده است.
لاسمي: دارند بچهها را به سمت خشونت ميكشانند كه خيلي وحشتناك است. من خودم پسري 12ساله دارم كه عاشق بنتن پر از خشونت است. با اين همه جذابيتهاي جديد، من ديگر نميتوانم بگويم بيا برنامه دهه 60 من را ببين! معلوم است كه كاراكترهاي جديد برايش جذابتر هستند.
- با اين همه تغيير در نحوه ارتباط، پيشرفت تكنولوژي و تغيير سبك زندگي آيا گروه برنامهساز داخلي ميتواند به جنگ اين هجمه برود؟ هنوز هم ميشود براي بچهها كار مفيد انجام داد و ماندگار ماند؟
لاسمي: اين جنگ، حمايت دولتي، حمايت مالي و حمايت مردمي ميخواهد. بايد در اين جبهه همه با هم همدست شوند. خانواده، آموزش و پرورش، صداو سيما و مردم تا اتفاق خوبي بيفتد، الان ظاهرا ميگوييم بايد به كودك رسيد و توجه كرد اما كو توجه؟! فقط حرف آن را ميزنيم عمل كجاست؟
قناد: بگذاريد واژه «جنگ» را اصلاح كنم. در اصل چه كار و رفتار و عملي را ميتوانيم گروهي انجام دهيم تا بتوانيم به بچهها كه آيندهساز هستند خدمت كنيم؛ باز هم ميگويم تنها تلويزيون نيست، خانواده و آموزش وپرورش هم هستند؛ اينها بايد در كنار هم حركت كنند و مكمل هم باشند، هر كدام در جايگاه خود بايد دقت داشته باشد؛ يادمان باشد كه ما نماينده پدر، مادر، معلم، پليس، پزشك و كارگر هستيم و بايد در زمينههاي آموزش، تفريح، سلامتي و احترام صحبت كنيم و آنها را تقويت كنيم؛ ما ميتوانيم با حرف زدن كاري كنيم كه بچهها از معلمشان فاصله بگيرند و ميتوانيم با يك كلمه اينها را جمعتر و عاطفه و آن ارتباط بين پدر و مادر را بيشتر كنيم؛ زماني ما وقتي در كوچه معلم را ميديديم مخفي ميشديم كه معلم ما را در كوچه نبيند فردا بخواهد، الان شاگرد به كنار معملش ميرود و دست در گردن او مياندازد و اصلا آن احترام در حال از بين رفتن است. دوره، دوره اينترنت، كامپيوتر و موبايل است ما بايد خيلي خوب و بيشتر همبستگي بين آموزش و پرورش و خانواده و تلويزيون را تقويت كنيم. تلويزيون بسيار مهم است، به دورترين نقاط و روستاها وارد ميشود و ميتواند عميقترين تأثيرگذاري را داشته باشد.
- بالاخره تلويزيون و برنامهسازي كودك در برابر اين همه تكنولوژي حرفي براي گفتن دارد يا خير؟ در حال حاضر وضعيت طوري هست كه بشود اين مقابله را ديد؟
قناد: بله ميتواند داشته باشد و ميتواند از ديدگاههاي بسيار خوب استفاده كند. چه اشكالي دارد؟ ميتوان از كامپيوتر، اينترنت و سايتهاي مختلف به خوبي استفاده كرد و اين امر با استفاده از تهيهكنندگان و برنامهسازان باتجربه كه متأسفانه الان كمتر فعال هستند امكانپذير است.
لاسمي: مهم اين است كه خروجي خوبي داشته باشيم. ميتواند اتفاقي بيفتد و خروجي مثبتي شود؛ شاعر ميگويد: كفر و دين در بر عشاق نكوكار يكي است... .
- شما زماني با بچهها كار كرديد كه خانوادهها پرجمعيت بودند، فكر نميكنيد الان اين معضل تك و كم فرزندي باعث شده است كه مشكلات موجود درباره بچهها و كشيده شدن آنها به سمت تكنولوژي و داشتن الگوهاي بد بهوجود آيد؟
قناد: بله اين هم از موارد مهم است. مسلما وقتي بچهها همبازي دارند و در جمع بازي ميكنند با زماني كه كودك در خلوت خودش زمان را ميگذراند، تربيت متفاوت ميشود. پيش از اين علاوه بر تعداد فرزندان، فضا براي بازي هم فراهم بود. الان در خانه 50متري بچه بايد كجا بازي كند؟ به محض اينكه ميدود همسايه طبقه پايين ميگويد چرا سر و صدا ميكني؟ آن زمان خانهها بزرگتر بود و بهراحتي ميتوانستند بازي كنند. بهغيراز آن الان پدر 3 شغل دارد و مادر هم گرفتار و شاغل است، چطور ميتوانيم تكنولوژي را از بچه جدا كنيم؟ بايد راه را به او درست نشان دهيم.
- كمي درباره كودك و شهر صحبت كنيم، در حال حاضر در كشورهاي ديگر در حال ساختن شهر يا شهركهاي دوستدار كودك هستند، يعني فضايي را ايجاد ميكنند كه كودك با شهر در درجه اول و با كودكان ديگر در درجه دوم ارتباط برقرار كند، شما شهر ما را شهري دوستدار كودك ميدانيد و المانهايي وجود دارد كه كودك احساس كند در اين شهر آرامش دارد؟
لاسمي: بهنظر من نه، نيست!
قناد: نه آقاي لاسمي! حقيقتا فعاليتهايي انجام شده. در حال حاضر ديوارنويس يا بيلبوردهايي ميبينيم كه شعارهايي درباره خانواده و كودك و لبخند بر آنها نقش بسته. ديدهام كه شعارهايي در رابطه با خانواده و كودك و لبخند نوشته ميشود يا در پاركها ما به نقطهاي رسيدهايم كه جذابيتهاي ظاهري را رعايت ميكنند و به آنها رسيدگي ميشود. از ايدههاي ديگري كه ديدم و مي تواند براي بچهها جذاب باشد در توپخانه و بازار بزرگ است. در آنجا درشكهها و ماشينهاي مخصوصي گذشتهاند كه علاوه بر بزرگترها و توريستها براي كودكان هم جذاب است و ميتواند آنها را با شهر دوست كند.
- براي اينكه بتوانيم كودك را با شهر شلوغمان آشتي دهيم چه كارهايي ميشود انجام داد؟
لاسمي: ميخواهم پيشنهادي به شهرداري بدهم و آن هم برگزاري جشنوارههايي براي كودك است چرا بايد سالي يكبار مثلا در روز جهاني كودك اين برنامهها را داشته باشيم؟ با اين كار ميشود هم روحيه بچهها را شاد كرد، هم به آنها پيامهاي اخلاقي داد و هم هنرمندها را مشغول بهكار كرد؛ يادم هست كه تا 4-3 سال پيش ايام تابستان جشنهايي در پاركها برگزار ميشد و مردم بهصورت رايگان از آنها استفاده ميكردند؛ اين مورد خيلي خوب بود اما الان تعطيل شده است، چرا؟ و اين چراها واقعا بسيار زياد است.
- رمز موفقيت و ماندگاري عمو قناد، كسي كه از دهه60 براي كودكان كار كرده و همه دهه شصتيها، هفتاديها، هشتاديها و حتي نوديها او را ميشناسند در چيست؟
قناد: كسي كه ميخواهد كارش باقي بماند، بايد عاشق باشد. اگر كسي عاشق كارش بود موفق است. خاطرم هست يكبار به آقاي سمندريان كه استاد من بودند، گفتم: هر وقت ميروم جلوي تصوير بدنم ميلرزد چه كار كنم؟ گفتند: آفرين! گفتم من ميگويم جلوي دوربين ميترسم شما به من ميگوييد آفرين؟ گفتند: قناد! ترس تو براي اين است كه تو دوربين را نميبيني، مادر را، پدر را، پليس، استاد، معلمات و... را ميبيني و به همينخاطر ميترسي و احساس مسئوليت ميكني... .
بچه، خردسال، كودك و نوجوان را بايد شناخت و شناختهها، دادهها، تجربهها و آموزشها را فراموش نكنيم؛ همينطور نميشود براي بچه برنامه اجرا كرد؛ من آدمهاي بيننده خودم را ميشناسم، آدمي كه ميگويد «ده و ده و ده» ميفهمم ايشان از مدرسه تا مدرسه را سال 63ديده، به محض اينكه كسي ميبيند ميگويد قلقلي كجاست يا به محض اينكه كسي ميگويد «يه برنامه ببينيد، يه برنامه ببينيد» ميفهمم كه برنامه فيتيله را ديده است و همينطور «جمعه به جمعه» و ...
ما سعي كردهايم با هر برنامه جاپايي بگذاريم تا همه بدانند اين برنامهها بدون هدف و انگيزه درست نشده اند. شايد رمز ماندگاري برنامهها، در همين شناخت از بچهها و تلاش براي تأثيرگذاري روي آنها و همچنين عشق به آنها بوده است.
هنوز كودك هستم
خيلي از آنهايي كه عمو قناد دهه60 را ديدهاند و الان هم او را ميبينند، معترفند كه او در اين 3دهه هيچ تغييري نكرده است. گذر زمان در نشاط و شادي و نحوه تعاملش با بچهها تغييري ايجاد نكرده و فقط باعث شده تا تجربه بيشتر به كمكش بيايد. اگر از عموقناد بچهها سنش را بپرسي، ميگويد كه هنوز كودك است و در مورد تعداد فرزندانش هم خواهد گفت كه همه بچههاي ايران فرزندانش هستند.
مجيد قناد بيرون از تلويزيون، همان عمو قنادياست كه بچهها درون قاب تلويزيون ميبينند؛ با همان سادگي و مهرباني و با همان لبخند هميشگي. كودك درون عموقناد بچهها آن قدر شاداب و سرحال است كه از سر و كله زدن با بچهها سير نميشود و هر جا كه كودكي ميبيند، خودش براي ارتباط گرفتن با او پيشقدم ميشود و همين، بچهها را سر كيف ميآورد.
عمو قناد 30سال است كه هر جمعه براي بچهها برنامه دارد و از 30سال پيش تا الان، هر وقت كه جمعهاي به خانهها نيايد، انگار يك چيزي كم است!
35 سال كار براي كودك براي مجيد قناد، دفتر خاطرات قطوري ساخته كه از هر برگش ميتواند ساعتها حرف بزند. اما وقتي از او ميخواهي از خاطراتش بگويد، خاطرهاي را انتخاب ميكند كه از درونش بتوان نكتهاي پندآموز بيرون آورد. ميگويد: يك روز صبح داشتم برنامه زندهاي اجرا ميكردم و دوربين رو به من بود. همانطور كه برنامه اجرا ميكردم، شنيدم كه بچهاي در تماشاچيان دارد ناله ميكند. من صدا را ميشنيدم ولي چون ازدحام صداها زياد بود بينندهها نميشنيدند. زيرچشمي نگاهي به او انداختم و متوجه شدم كه انگشتش در صندلي گير كرده و بهشدت تلاش ميكند آن را بيرون بياورد. دوربين روي من بود و من با بچهها حرف ميزدم. در همان حين كه ميگفتم: «آفرين بچهها، صبحانه بخوريد، حرف بزرگترها را گوش دهيد و... » به سمت كودك رفتم و كنار او نشستم. همچنان دوربين روي من بود و من داشتم بهطور زنده حرف ميزدم. در همان حال حس پدرانهام به من ميگفت كه اين بچه نگران است برنامه تمام شود و همه بروند و او بهخاطر دستش همانجا بماند.
همانطور كه حرف ميزدم سعي كردم انگشت او را از لاي صندلي بيرون بياورم اما بدجور گير كرده بود. ميتوانستم برنامه را با موضوع دست آن بچه ادامه دهم و يك ربعي از برنامه را پر كنم و به او بخنديم كه چرا دستش را گيرانداخته و همه را با دست آن بچه بخندانم و دستش بيندازم اما به تنها چيزي كه آن لحظه فكر ميكردم آرامش بچه بود؛ اينكه بعدها بهخاطر دستش سرزنش نشود و دوستانش در مدرسه دستش نيندازند. وقتي ديدم دست بچه درنميآيد، براي اينكه به او آرامش بدهم همانطور دستم را روي دستش نگه داشتم و براي نخستين بار در كل برنامه، يك دستي گفتم: يـــــــه برنامه ببينيد... .
اينكه با آن كار، روح و روان بچه را به بازي نگرفته بودم و توانسته بودم به او آرامش بدهم، يكي از بهترين خاطرههايي بود كه در اين مدت داشتم.
اين مرد حرف... ميزند!
شايد خيليها شهرام لاسمي را با نام خودش نشناسند اما همين كه نام «قلقلي» ميآيد، تقريبا هركسي كه از 30 سال پيش برنامه كودك ديده باشد يك چهره دوستداشتني با لبخندي هميشگي را در ذهن تصور ميكند كه بدون صدا و تنها با حركات دست و بدن با ديگران ارتباط برقرار ميكرد؛ انساني دوست داشتني كه سالها در كنار عمو قناد كار كرد و در دل بچهها جايش را باز كرد.
اما قلقلي محبوب سالهاي گذشته، امروز دل پردردي دارد. ميگويد 3سال است كه بيكار شده و برنامهسازان كودك سراغش نميآيند. از اينكه قدر هنرمندان قديمي دانسته نميشود شاكي است و حس ميكند زحمات ساليان درازش به چشم خيليها نيامده و نميآيد. خيليها معتقدند كه كاراكترسازي كاري سخت است و وقتي يك كاراكتر در دل بچهها جا باز كرد و محبوبيت كسب كرد بايد نهايت استفاده را از آن برد اما در مورد قلقلي اين اتفاق نيفتاده و او را كنار گذاشتهاند. لاسمي ميگويد كه متأسفانه هنرمند بلافاصله بعد از مرگش معروف ميشود. همه جا شنيدهايم قشر كم درآمد و قشر پردرآمد، هيچ وقت نشنيدهايم كه بگويند قشر بيدرآمد، متأسفانه من و امثال من قشر بيدرآمد هستيم و الان وقتي درخواست براي استخدام در تلويزيون ميدهم ميگويند ما براي شما عنوان شغلي نداريم.
او از اينكه به برنامهسازي و فرهنگسازي براي كودكان بودجه اختصاص داده نميشود هم ناراحت است. ميگويد وقتي براي برنامهاي طرح تهيه ميكنيم و ارائه ميدهيم ميگويند بايد اسپانسر بياوري و ما بودجهاي براي اين كارها نداريم. استفاده از هنرمندان قديمي و كساني كه بين بچهها جايگاهي داشتند، چيزي است كه در كشورهاي جهان مرسوم است. لاسمي ميگويد كه چندي پيش ديده كاراكترها و عروسكهاي ساليان پيش كودكان، در كشورهاي مختلف برده ميشوند و با كار شاد و فضاسازي رنگي، براي بچههاي گذشته خاطرهها را زنده ميكنند و براي جديديها شادي ميآفرينند اما در كشور ما به راحتي هنرمندي كه 30سال دوام آورده كنار گذاشته ميشود. اين روزها شهرام لاسمي يا قلقلي ديروز، براي دلش كار ميكند؛« براي اينكه فقط بتوانم تنهاييها و بيكاريهايم را طوري پر كنم، دارم براي راديويي به اسم مهر آوا كه اينترنتي است نمايشنامه توليد ميكنم.
اين يكي از كارهايي است كه هم خودم دوست دارم و هم مورد استقبال قرار ميگيرد هيچ هزينهاي هم دريافت نميكنم. در اين كار من يك نويسنده خيلي خوب پيدا كردهام، خانم زينب هنرمند؛ هنرمندي كه به جرأت ميتوانم بگويم در آينده نويسنده فوقالعاده خوبي ميشود، من واقعا از ايشان و بچههاي آموزشگاه بازيگري كه به من كمك ميكنند تا اين كار را پيش ببريم، تشكر ميكنم؛ كار دارد كار خيلي خوبي ميشود. انصافا حقش نيست هنرمندي كه 30سال محبوب كودكان بوده امروز دور از بچهها بماند و فراموش شود. اي كاش قدر هنرمندان قديمي را كه توانستهاند سالها دوام بياورند و براي بچهها زحمات زيادي كشيدهاند بدانيم... .»