يكي ديگر از كارهايي كه آقاي محمدي خواسته يا ناخواسته انجام داده، تغيير نامحسوسي است كه از طريق نوشتههايش در مخاطبانش ايجاد كرده است. او درباره زوجهايي كه مهريههاي بالايي ندارند يا سعي كردهاند با سخت نگرفتن براي خودشان مراسمي بگيرند مينويسد و همين مسئله باعث ميشود كساني كه خواننده وبلاگ و نوشتههاي با مزه او هستند نگاهشان به زندگي و ازدواج كمي تغيير كند و بهتر شود. خودش ميگويد كه براي تبليغ سبك زندگي ايراني- اسلامي راه درستي را انتخاب كرده است.
- بسياري از خوانندگان وبلاگ شما به واسطه نوشتههايتان در آن وبلاگ يا صفحاتي كه در شبكههاي اجتماعي داريد فقط با قلم و شغل شما آشنا هستند و تقريبا هيچ اطلاعات ديگري از شما ندارند؛ ميشود كمي درباره خودتان بيشتر توضيح بدهيد؟
من متولد سال 1351هستم و سال80 ازدواج كردم. يك پسر 6ساله دارم و كار نوشتن در سايت و وبلاگ را از 5سال قبل، يعني سال 88 شروع كردم. اين را هم بگويم كه برخلاف تصور بعضي مخاطبان،روحاني نيستم.
- چه شد كه وارد كار عقد شديد؟
ميتوان گفت كه اين كار در خانواده ما ارثي است. پدرم عاقد بود و پدر ايشان هم سالها قبل كه هنوز دفترخانهاي وجود نداشت اين كار را انجام ميدادند. من هم كارم را در دفترخانه بهعنوان عاقد شروع كردم و الان هم از كارم راضي هستم. حتي برادرهايم هم در اين شغل فعاليت دارند.
- چه شد كه تصميم گرفتيد اتفاقاتي را كه در زمان عقد رخ ميدهد بنويسيد؟
هر روز اتفاقاتي رخ ميداد كه بهنظر من خيلي جالب بود. يك روز با خودم گفتم كه جالب ميشود ديگران هم اين اتفاقاتي را كه من هر روز به واسطه شغلم درگير آن هستم بخوانند، به همين دليل بود كه كار نوشتن اتفاقات و داستانهاي سر سفره عقد را با راهاندازي يك وبلاگ شروع كردم. رفتهرفته خوانندگان وبلاگ من بيشتر شد و با خودم تصميم گرفتم سايتم را راهاندازي كنم، بعد هم با گسترش شبكههاي اجتماعي، وارد اين شبكهها شدم و داستانها و خاطرات عقدهايي كه انجام ميدادم را نوشتم.
- شما هر روز شبكه اجتماعي و وبلاگتان را به روز ميكنيد؛ واقعا اينقدر اتفاقات مختلف رخ ميدهد؟
بله خدا را شكر هميشه براي نوشتن خوارك دارم. ممكن است گاهي اوقات اتفاقاتي كه براي همكارانم رخ داده را هم بياورم كه البته اين چيزي حدود 3يا 4درصد از وبلاگم را تشكيل ميدهد.
- شما دفتر ازدواج داريد يا به منزل افراد ميرويد؟
دفتر ازدواج دارم، خيلي كم پيش ميآيد كه به خانه كسي بروم اما خب مواردي بوده است.
- خوانندههايي كه با شما همراه هستند هم مشتريتان ميشوند؟
خيلي از دوستان لطف دارند و دلشان ميخواهد من مراسم عقدشان را انجام بدهم و مدام آدرس دفتر را ميخواهند اما من اين كار را انجام نميدهم. زمانيكه كارم را شروع كردم تصميم گرفتم اين دو حوزه را از هم جدا كنم چون دلم نميخواهد كار و دغدغه شخصيام با يكديگر قاطي شوند. اما جالب است كه يكبار عروسخانمي وارد دفترخانه شد و كمي مكث كرد. گفتم اتفاقي افتاده؟ گفت من از خوانندگان وبلاگ شما هستم و اصلا فكرش را نميكردم كه براي مراسم عقدم به اين دفتر بيايم.
- خواندن وبلاگ شما باعث ميشود آدم احساس كند شما خواستهايد كه سبك زندگي جوانها را اصلاح كنيد؛ البته خيلي نامحسوس. قبول داريد؟
من خيلي بهدنبال اين نبودم كه بخواهم زندگي كسي را اصلاح كنم؛ هر چند دلم ميخواست بيتأثير هم نباشم. البته بهدنبال اين بودهام كه اگر پيامي در خاطرهنويسي من وجود دارد تصنعي نباشد و تأثيري داشته باشد. اما در جواب شما بايد بگويم كه واقعا از ته قلب علاقهمند بودم و هستم كه كمي دست و پاگيريهاي ازدواج از بين برود و سنتهايي كه الان باب شده و خيلي پسنديده نيست بهدست فراموشي سپرده شود. من اميدوار هستم از تمام 50-40هزار نفري كه پستهاي من را ميخوانند حداقل چند نفرشان درخصوص مهريههاي سنگين و غيرعرف تجديد نظر كنند. يكي ديگر از قدمهايي كه من حس ميكنم با نوشتن خاطراتم برداشتهام اين است كه وقتي كسي براي عقد ميآيد بتواند ذهنيتي داشته باشد. دختر و پسرهاي جواني كه به دفتر ما مراجعه ميكنند قريب به اتفاقشان بار اولي است كه وارد چنين جايي ميشوند و هيچ اطلاعي در اين زمينه ندارند، آنها با خواندن وبلاگ من ميتوانند براي خودشان ذهنيتي بسازند.
- در وبلاگتان بخش سؤال و جواب هم داريد؟
بله من ايميلي اعلام كرده و از دوستانم خواستهام كه سؤالاتشان را در قالب يك ايميل براي من ارسال كنند تا جوابشان را بدهم. معمولا هم سؤالاتي درخصوص مهريه، حق طلاق و... پرسيده ميشود.
- شما مهريههاي خيلي سنگين هم داشتهايد؟
بله، مهريه 100هزار سكه هم ثبت كردهايم و محدوديت قانوني در اين زمينه وجود ندارد.
- اين مهريههاي سر به فلك كشيده بيشتر از سوي چه قشري است؟
آنطور كه من ديدهام و در دفتر خودمان شاهدش بودهام معمولا زمانيكه افراد از حاشيه شهر وارد شهر ميشوند فكر ميكنند براي الگوبرداري از شهريها بايد مهريههاي سنگين انتخاب كنند درحاليكه بهنظر من كساني كه در شهر و حتي بخش متمول جامعه حضور دارند مهريههاي بالايي ندارند. شايد اين بهنظر عجيب بيايد اما من از روي چيزهايي كه ديده و ثبت كردهام اين را ميگويم. بهنظر من كسانيكه بالاي شهر هستند در اين خصوص كمي منطقيتر برخورد ميكنند و از خيلي از خرجها و مراسم اضافي چشمپوشي ميكنند وهرچند معمولا يك مراسم تشريفاتي ميگيرند.
- در تمام اين سالها بين شما و خوانندههاي وبلاگ و شبكه اجتماعيتان ارتباط متقابلي شكل گرفته است؟
بله. خوشبختانه دوستاني كه در صفحه اجتماعي خواننده ما هستند، خاطراتي كه خودشان از مراسم عقد خود يا دوستانشان دارند را برايم ارسال ميكنند تا به اسم خودشان منتشر شود.
- از شما انتقاد هم ميشود؟
خوشبختانه حمايت دوستان و همراهيشان خيلي بيشتر است، ممكن است چند نمونه انتقاد هم وجود داشته باشد اما تا الان خيلي به گوشم نخورده است چون من فقط راوي ماجرا هستم نه چيز ديگري. نه قضاوت ميكنم و نه براي درست يا غلط بودن ماجرا تصميم ميگيرم. من فقط روايتكننده اتفاقاتي هستم كه در دفتر رخ ميدهد.
- يكي از خاطرات عجيبتان را برايمان ميگوييد؟
يكي از رسمهاي خيلي قديمي و جالب تهرانيها اين است كه بعضيها همراه خودشان نخ و سوزن ميآورند و زماني كه عقد خوانده ميشود يك نفر كنار آن پارچهاي كه روي سر عروس گرفتهشده را كوك ميزند. بعد در يكي از زمانهايي كه عاقد ميپرسد: «آيا وكيلم» اطرافيان عروس خانوم ميگويند: «عروس داره زبون مادر شوهر و پدر شوهر رو ميدوزه». اين بهنظر من خيلي جالب است كه هنوز هم بعضيها اين كار را انجام ميدهند. يا مثلا يك روز دفتر به شدت شلوغ بود و همه اقوام عروس و داماد مشغول صحبت كردن بودند كه من عطسه كردم. عطسه من بهدليل سرماخوردگيام بود اما همه يكهو ساكت شدند و بهت زده باقي ماندند. همه ميگفتند: «صبر اومد، حتما اينا بدبخت ميشن» همان روز من يك عطسه ديگر كردم كه شك و شبهه آنها براي خوشبختي و بدبختي نوعروس و داماد از بين برود. از آن به بعد هميشه يادم مانده كه سر مراسم كسي عطسه نكنم يا اگر عطسهام گرفت، حداقل دوتا پشت سر هم عطسه كنم كه مشكلي براي كسي بهوجود نيايد.
- حالا واقعا اين مسائل درست است؟
معلوم است كه درست نيست. مثلا عدهاي ميگويند كسي كه يكبار طلاق گرفته سر عقد نيايد، ممكن است بدشانسي بياورد و يا اينكه وقتي خطبه عقد خوانده ميشود كسي با دست بسته داخل مراسم ننشيند و دستها از هم باز و شبيه كسي باشد كه مشغول دعا كردن است. همه اينها باورهاي عجيبي است كه بعضي از افراد برمبناي آنها زندگيشان را ميسازند كه تقريبا هيچكدام هم درست نيستند.
خاطراتي از وبــلاگ
خاطرات يك عاقد
بيخود نيست كه محمدي اسم خودش را عاقد آنلاين گذاشته است. او اغلب اتفاقاتي را كه در مراسم عقد رخ ميدهد در وبلاگ و صفحات شخصياش مينويسد و در ادامه آنها پينوشتي ميآورد كه به آن تجربه عاقد ميگويد. خاطراتي كه در ادامه ميخوانيد به قلم محمدي و به انتخاب خودش براي ما فرستاده شده است.
تور
زن ميانسال پس از «بله» گفتن عروس و داماد، تور سر عروس و داماد را بهگونهاي ماهرانه كه كسي متوجه نشود جمع كرد و يواشكي از اتاق عقد بيرون رفت. خطبه عقد كه تمام شد و من در حال خروج از سالن بودم، آن زن را ديدم كه 2دختر خود را به دور از چشم ديگران صدا زده و سفره حاوي خرده قند ساييده شده را بر سر آنان تكاند و تند و تيز سفره را جمع كرد و دختران او هم در جمعيت گم شدند.
تجربه يك عاقد: گاهي برخي به هر ترفندي دست ميزنند تا بختي باز شود.
رنو
وقتي برگه آزمايش را ديدم كه در مقابل شغل داماد نوشته شده بود كارگر، احساس خوبي به من دست داد چون در چنين مواقعي معمولا مينويسند: شغل آزاد. روز عقد درست سر موعد عروس و داماد با رنوي زهوار در رفتهاي وارد حياط دفترخانه شدند و خرسند و راضي براي انجام مراسم عقد پا به سالن عقد گذاشتند. دقايقي بعد صداي داماد را شنيدم كه در جر و بحث با يكي از همراهان ميگفت: «من همينم. من همين رنو رو دارم و براي خريدنش خودم زحمت كشيدم. حالا شما سمندتو به رخ من ميكشي؟ ندارم چهكار كنم». بله؛ گويا خويشان بر او خرده گرفته بودند كه چرا با خودروي بهتري عروس را نياوردي يا مثلا «چرا سمند منو نگرفتي كه عروس رو با اون به محضر بياري». چندروز بعد با همان رنو، خرم و خندان آمدند، سند ازدواجشان را گرفتند و دست در دست هم رفتند و سوار رنو شدند.
تجربه يك عاقد: شناخت و پذيرش هويت خود، چيز خوبي است.
سياههاي از زن و فرزند
دل دل كردم كه براي نخستين پست سال خاطره شيرين بنويسم يا تلخ. اما اين را مينويسم كه كمي خنثيتر است؛ پيرمردِ متولد سال ۱۳۰۲ را با سمعكي در گوش و لرزشي بر اندام، كشانكشان به دفتر آوردند تا براي ازدواج دخترش كه يكي از ۱۵ فرزندش بود رضايت دهد. صفحه دوم و سوم شناسنامهاش كه به سختي توانستم منظورم را با كمك پيرمردي كه فرزند ارشدش بود به او بفهمانم تا به من وكالتي بدهد، ديدني بود. 2زن اولش هردو مرده بودند و زن سوم در قيد حيات بود. جايي براي نوشتن نبود و مأمور ثبت احوال هرجا جايي يافته بود نام فرزند و زن او را قيد كرده بود. سياههاي داشت براي خودش از زن و فرزند.
طرح جديد يا طرح قديم؛ مسئله اين است!
عروس گاهگاهي چادر سفيدش را روي سرش جابهجا ميكرد و خيره به هرسو مينگريست. براي ديدن دقيق رخدادهاي آن روز به تراس طبقه فوقاني دفتر رفتم و ديدم كه در حياط كشمكش وسيعي بين 2 سوي جبهه در جريان است و داماد كت خود را درآورده و بين 2 سو در تردد است بلكه بتواند خصومت را به دوستي بدل كند و با عروس مضطرب بر سر سفره عقدي كه در چند قدمي انتظارش را ميكشيد بنشيند. حكايت از آنجا آغاز شد كه پدر عروس ميگفت: مهريه بايد ۲۴۰ سكه طرح قديم باشد و خانواده داماد ميگفتند بايد طرح جديد باشد. پس از كشمكش زياد آنها را به بيرون از دفتر هدايت كرديم. در حياط بزرگ دفتر جدل همچنان ادامه داشت؛ جدلي كه من از تراس بالا شاهدش بودم. تا بالاخره به خيابان كشيده شدند و رفتند تا سوار ماشينها شوند و بروند. نرفتند؛ برگشتند با توافق جديد۲۲۰ سكه طرح قديم به جاي ۲۴۰ سكه طرح جديد.
تجربه يك عاقد: معمولا كساني كه براي عقد ميآيند اگر اختلاف هم پيدا كنند حل ميكنند و بالاخره بر سر سفره عقد مينشينند ولي باور كنيد بعضيها دارند رسما دلالي ميكنند.