او نزديك به 8 سال و 4ماه است كه لب به مصرف مواد نزده و تصميم گرفته به كساني كه شبيه خودش هستند كمك كند. خودش ميگويد: «در حال خدمت كردن است»؛ راست هم ميگويد چه خدمتي بالاتر از اينكه بتوان يك نفر را از گردباد اعتياد بيرون آورد. شكوه، سالهاي سال است كه ايستاده و دست هر كسي كه به سويش دراز ميشود را ميگيرد. اين زن 46ساله سختيهاي زيادي كشيده اما حالش خوب است، به قول خودش «خدمت ،حالش را خوب ميكند». گفتوگوي ما را با شكوه بخوانيد. او حرفهاي جالبي درباره اعتياد، زنان و ارادهاي كه باعث شده مواد را ترك كند ميزند.
38سالگي و اعتياد
شكوه زماني مصرف مواد را شروع كرد كه خيليها در آن سن تصميم ميگيرند مواد را ترك كنند؛ «در خانواده من كسي اعتياد نداشت و من هم آشنايي با مواد نداشتم. رفتن من به سمت اعتياد از زماني شروع شد كه همسرم با دوستانش تفريحي ماهي چندبار دور هم مينشستند و مصرف ميكردند. من و همسرم با 9سال اختلاف سني با يكديگر ازدواج كرديم و مشكلي هم نداشتيم. زندگيمان خوب و آرام بود اما به محض شروع شدن اين شبنشينيها و دورهميها زندگي ما با كمي مشكل روبهرو شد.»
شكوه اصلا فكرش را نميكرد با سن و سالي كه دارد و وظايف مادري كه روي دوشاش است روزي برسد كه او هم بهدليل مشكلي كه برايش پيش آمده بود تمايل پيدا كند كنار بساط مهمانيهايي كه از ماهي يكبار به هفتهاي يكبار رسيده بود بنشيند و گامهاي نابودي را در كنار همسرش بردارد؛ «اوايل كه همسرم شروع كرده بود به مصرف مواد من بهشدت مخالف بودم. آنقدر كه بعد از سالها زندگي مشترك با هم دعوا كرديم و كارمان به اختلاف و قهر كشيد اما به هرحال كنار هم زندگي ميكرديم تا اينكه من درگير يك بيماري سخت شدم. بيماري من باعث شد جراحي كنم. دردي كه بعد از آن جراحي سخت داشتم جانم را گرفته بود. يك روز همسرم به من گفت: بيا2تادود بگير حالت خوب بشه. دردم به قدري زياد بود كه آن روز هر چيز ديگري هم به من ميدادند مصرف ميكردم.»
دردهايي كه نابودم كرد
شكوه براي تسكين درد عجيبي كه در بدنش داشت، هيچ مسكني جز مواد پيدا نكرد، هر چند خودش توضيح ميدهد كه چطور مسكن دردهايش، به بزرگترين درد زندگياش تبديل شد؛ «مدتي گذشت و استفاده از موادمخدر براي من به شكل هميشگي در آمد. يك روز كه از خواب بيدار شدم بدن درد داشتم. همان روز بود كه فهميدم من هم معتاد شدهام. بعد از اينكه از اعتيادم مطمئن شدم هر بار با خودم تصميم گرفتم كه اعتيادم را ترك كنم. هر روشي كه ممكن بود را هم به كار ميگرفتم اما موفق نميشدم چون من راه و چاه اصلي ترك اعتياد را نميدانستم. به همين دليل بود كه 15سال از زندگي من با مصرف مواد از صبح به شب و از شب به صبح رسيد.»
همسرم دستگير شد
ورود موادمخدر به زندگي شكوه باعث شد هر روز تكه مهمي از زندگياش را از دست بدهد. اولين قطعهاي كه از پازل زندگي او جدا شد، همسرش بود؛ «همسرم هميشه براي تهيه موادمخدر به يك نفر مراجعه ميكرد. چند سال قبل هم او رفت تا مواد بگيرد اما مأموران، موادفروش را تحت نظر داشتند و به همين طريق همسر من هم دستگير شد. او با اينكه موادمخدري همراهش نداشت اما در دادگاه گردن گرفت كه مواد براي اوست. دنيا روي سرم خراب شد وقتي فهميدم قرار است يك عمر بدون همسرم زندگي كنم. حكم حبسابد براي همسرم مثل حكمي بود كه به من ميگفت بايد يك عمر بدون هيچ پناهي زندگي كني و روي پاي خودت بايستي. الان هم كارم شده اينكه سالي چندبار به همراه بچههايم به ملاقاتش ميرويم.»
پسرم قرص را دوست داشت
اغلب اوقات زماني كه يكي از اعضاي خانواده درگير اعتياد ميشود، بقيه هم واكنشهايي نسبت به اين مسئله نشان ميدهند. يكي از واكنشها رفتن به سمت اعتياد است؛ «وقتي همسرم معتاد شد، من هم به سمت اعتياد كشيده شدم، يكي از پسرهايم معتاد شد و پسر ديگرم شروع كرد به مصرف قرص. مصرف قرص نهتنها باعث اعتياد پسرم شد بلكه مسائلي را رقم زد كه هنوز هم تركشهايش به زندگي ما ميخورد. يك روز پسرم قرص مصرف كرده بود و خانه را ترك كرد. وقتي داشت ميرفت حالش خيلي بد بود و تعادل نداشت. چند ساعت بعد از خروجش به ما خبر دادند كه تصادف كرده و يك نفر را كشته است. اين يكي از بدترين اتفاقاتي بود كه مصرف مواد در زندگي من رقم زد و مشكلاتي را برايم ايجاد كرد. پسر ديگرم هم به سمت اعتياد كشيده شد و دخترم هم ازدواج كرد. مواد تكه تكه زندگي من را از بين برد.»
دخترم باعث شد مواد را ترك كنم
شكوه بعد از اينكه متوجه شد همسرش زنداني شده و راهي براي تأمين موادمخدرش ندارد، تصميم گرفت مصرف مواد را قطع كند اما ماجراي ترك موادمخدر به سادگي يك تصميم نيست، «همسرم نبود و من قبلا از سوي خانواده طرد شده بودم. همين باعث شد بارها تصميم بگيرم كه مواد را ترك كنم اما اين كار شدني نبود. پسرهايم كه خودشان هم به نوعي درگير بودند، اين وسط تنها كسي كه هميشه مخالف شديد مصرف من بود، دخترم بود. كسي كه واقعا آزار ديد و من باعث بروز مشكلاتي برايش شدم. دخترم من را به عجز رساند. او به من ميگفت كه اگر مواد مصرف كني من هم ميكشم يا مثلا با مادرم تماس ميگرفت و ميگفت: «بياين دخترتونرو ببرين». همه اينها باعث شد كه من تصميم به ترك مواد بگيرم. بچه هايم مادر ميخواستند و من نميتوانستم برايشان مادري كنم، براي همين بود كه تصميم به ترك گرفتم و از طريق انجمن معتادان گمنام، مواد را ترك كردم و الان نزديك به 9سال است كه با مصرف هيچ ماده مخدر يا قرصي زندگي ميكنم و روزهاي قشنگي دارم. خيلي خوشحالم همان دخترم كه از اعتياد و معتادان تنفر داشت، الان بهعنوان مدير داخلي كمپ فعاليت ميكند و براي خانوادههاي معتاد جلسه ميگذارد، از اين بابت واقعا خدا را شكر ميكنم.»
با NA آشنا شدم
از وقتي كه شكوه درگير مصرف موادمخدر شد تا زماني كه با انجمن معتادان گمنام آشنا شد، چيزي حدود 15سال طول كشيد. او ماجراي آشنايياش با NA را اينطور تعريف ميكند: «آن زمان يكي از همسايههايمان مواد را ترك كرده بود، كنجكاو شدم و پرسيدم كه چطور شده و كجا رفته. به هر ريسماني كه بود چنگ ميزدم تا بتوانم مواد را ترك كنم. خستگي من از مواد خيلي زياد بود. رسيده بودم به جايي كه مصرف ميكردم تا زندگي كنم و زندگي ميكردم تا مصرف كنم. ديگر دلم اين زندگي را نميخواست، براي همين تصميم گرفتم بروم به سوي ترك مواد. يك روز رفتم جلسه و تصميم نهاييام را براي ترك مواد گرفتم. آمدم خانه خوابيدم و آنقدر حالم بد شد كه به كماي كوتاهمدت رفتم. مدتي تحت نظر پزشك بودم اما فهميدم نه دكتر، نه دارو و نه چيز ديگري جز رفتن به جلسه به من كمك نميكند كه حالم خوب شود. وسايلم را جمع كردم و رفتم بين بچههايي كه پاك بودند، رفتن بين آنها باعث شد كه من هم پاك بمانم».
كمپي كه به من زندگي بخشيد
استارت تاسيس كمپ ترك اعتياد شكوه به اين شكل خورده شد كه او يكبار به كمپي در كرج رفت و احساس كرد اگر بتواند به همدردان خودش كمك كند، سلامتياش را تضمين ميكند؛ «2ماه از پاكي من گذشته بود كه يك نفر از دوستانم با من تماس گرفت و گفت كه قصد دارد كمپ ترك اعتياد بزند و گفت اگر من هم دلم ميخواهد، به او كمك كنم. با شنيدن اين حرف حالم خوب شد، احساس كردم ميتوانم آدم مفيدي باشم. در آن كمپي كه احداث شد نزديك به 2سال خدمت كردم و برگشتم به خانه خودم. وقتي برگشتم احساس كردم ديگر نميتوانم به تنهايي زندگي كنم. تصميم گرفتم وسايل خودم را در جايي بچينم و مريضهايي كه براي ترك ميآيند را قبول كنم. در يك هفته 10مريض براي من آمد و به اين شكل كار من براي تاسيس كمپ شروع شد. مدت كمي بدون مجوز كار كردم براي همين كمپ پلمب شد. حق هم داشتند، مسئوليت نگهداري از زنان بايد زيرنظر كلانتري، بهزيستي و چند ارگان ديگر انجام ميشد. من از آنجا كه واقعا نميتوانستم به تنهايي زندگي كنم، درخواست مجوز دادم و با تمام سختياي كه داشت براي كمپ مجوز گرفتم. الان با آرامش به كاري كه از ته قلب دوستش دارم مشغول هستم و خدا را شكر ميكنم كه ميتوانم به دختران كم سن و سالي كه بايد پشت ميز و نيمكت مدرسه باشند اما اعتياد دارند كمك كنم، به دختران دانشجويي كه به جاي درسخواندن اجبار به مصرف مواد دارند كمك كنم. خدمت كردن را دوست دارم. بهترين روزهاي زندگي من روزهايي است كه بچهها بعد از يك هفته از اتاق سمزدايي خارج ميشوند. روزهاي اول كه ميآيند لاغر هستند، پاي چشمانشان گود است و بهعلت مصرف موادمخدري مثل كراك صورتشان زخمي است، اما همين كه يك هفته را در اتاق سمزدايي سر ميكنند و بيرون ميآيند، رنگ و رويشان باز ميشود و من با ديدنشان كيف ميكنم.»
برنامهاي كه شكوه براي كمپ درنظر گرفته است برنامه جالبي است؛ آنها هر روز صبح مراسم شكرگزاري دارند و از خدا تشكر ميكنند براي يك روز خوب ديگر روزهاي چهارشنبه مخصوص كساني است كه ميخواهند تولد پاكيشان را جشن بگيرند و روزهاي جمعه هم به خانوادهها اختصاص دارد؛ خانوادههايي كه براي ملاقات با عزيزشان راهي كمپ ميشوند.
عجزها و دردهايم هنوز هستند
بااينكه اين روزها او به زنان و دختراني شبيه بهخودش خدمت ميكند و در كمپ ترك اعتياد سرش گرم زندگي خودش و زندگيرساندن به ديگران است، اما هنوز وقتي پاي درد دلهايش وسط ميآيد، بغض ميكند و اشك ميريزد؛ «قبل از اينكه شروع به مصرف مواد كنم، وضعم خوب بود، سالن آرايشگاه داشتم و مشتريهايم هميشه صف ميبستند. در كنار آرايشگري آموزش هم ميدادم. براي خودم كسي بودم اما همه را از دست دادم و جواز آموزشگاهم باطل شد. اگر آن زمان كه شوهرم دستگير شد، اعتياد نداشت ميتوانست از خودش دفاع كند، او زنداني شد و زندگي من و بچههايم نابود شد. من بياعتبار شدم، مني كه براي خودم برو و بيايي داشتم به جايي رسيدم كه به هركسي در محل سلام ميدادم، رويش را برميگرداند. اينها شكست بود، عجز بود و درد. من به جايي رسيدم كه ديگر نه مواد ميخواستم، نه پول فقط سلامتيام را ميخواستم. خوب يادم هست آن روز كه پسرم قرص خورده بود، ديدم كه تعادل ندارد. فهميدم كه ممكن است كاري دست خودش بدهد. حدس زدم كه حالش خوش نيست اما توانايياش را نداشتم كه جلوي راهش را بگيرم. به خاطر همان اتفاق پسر من 8سالي زنداني كشيد و ديه داد، اما به كمك خدا توانست بيرون بيايد و الان پاك است. »
چاقو رويم كشيدند اما خنديدم
زندگي با دختران و زناني كه به مواد محركي مثل شيشه و كراك و انواع روانگردانها اعتياد دارند، ممكن است مشكلات زيادي را ايجاد كند. شكوه تا دلتان بخواهد درگير اتفاقات و حادثههاي عجيبي شده است؛ «يادم هست همين چند وقت پيش دختري كه براي ترك به كمپ ما آمده بود اعصابش به هم ريخت و روي من چاقو كشيد. ميگفت در را باز كن تا من بروم. گفتم اشكالي ندارد، چاقو را به من بده تا در را باز كنم. با ترس جلو رفتم و سر چاقو را گرفتم. كمي سر به سرش گذاشتم، با هم خنديديم تا اينكه از تصميمش منصرف شد. البته از آنجا كه من لبه تيز چاقو را در دستم گرفته بودم، تمام دستم خوني شد و مجبور شدم دستم را پانسمان كنم. آن دختر الان 3 سال است كه پاك شده و هر زمان كه روز مادر ميشود براي من هديه ميآورد. من هميشه با ديدن او خدا را شكر ميكنم كه توانستم به جاي غرق شدن در اعتياد، كاري كنم كه يك نفر به زندگي برگردد.»
شيشه از مد افتاده
شكوه بهعنوان كسي كه سالهاست با زنان و دختران معتاد از سراسر كشور ارتباط دارد، به نكات جالبي اشاره ميكند كه واقعا قابل تامل است.
الان بيشتر كساني كه به ما مراجعه ميكنند، هروئين مصرف ميكنند. تا چند سال قبل مصرف شيشه خيلي زياد بود اما نميدانم چرا الان هروئين بيشتر است.
حتما در كنار جلسات انجمن معتادان گمنام، لازم است كه به روانشناس و روانپزشك هم مراجعه كرد، چرا كه بعضي از مواد بيشترين تأثير را روي ذهن ميگذارند تا جسم.
زنان معتاد از 20سال داريم تا 50سال اما متأسفانه گاهي اوقات بچههايي به ما مراجعه ميكنند كه سنشان حتي به مدرسه رفتن هم نرسيده است.
اگر واقعا بهبودي شخصي مدنظرتان است، خودتان هم بهعنوان كسي كه تحتتأثير يك معتاد است به جلسه مخصوص خانوادهها مراجعه كنيد تا متوجه شويد بايد چه رفتاري با شخص معتاد داشته باشيد. بعضي وقتها لازم است معتاد را رها كنيد تا زندگياش سامان بگيرد.
نظر شما