علیرضا محمودی ایرانمهر که یکی از ۴۰ کاندیدای اولین دوره «جایزه داستان تهران» بود، درباره برگزاری این جشنواره میگوید: من فکرمیکنم در جامعه ما که به شدت سطح مطالعه پایین است و مردم از ادبیات دورهستند، هر حرکتی در حوزه کتاب و ادبیات یک کار ارزشمند محسوب میشود.
نویسنده کتاب «ابرصورتی» درخصوص چرایی حضور خود در این رقابت نیز میافزاید: من معمولا در حرکتهای ادبی که درصدی از سلامت در آنها وجود دارد، شرکت میکنم.
در مورد جایزه داستان تهران هم این مساله صدق میکرد، ضمن اینکه این جایزه جذابیت مالی هم داشت و مبلغ جایزهاش زیاد بود و نویسندهها هم که معمولا آدمهای بیپولی هستند! البته تقریبا برایم مسجل بود که جایزهای نخواهم برد، اما درصد کوچکی هم احتمال میدادم که ممکن است چنین جایزهای به من برسد.
او میگوید: در طول سالهای زندگیام همواره در هر حرکتی که به اسم داستان روی داده، با عناوین مختلفی شرکت کردهام، صرفا به این دلیل که فکر میکنم گرم نگه داشتن این فضا به همه ما کمک میکند. این فانوسی است که دارد پت پت میکند و خاموش میشود و هرکس بتواند کمی نفت درآن بریزد و آن را روشن نگه دارد، برای خودش و برای همه ما خوب است.
محمودی ایرانمهر با دو داستان دراین جایزه شرکت کرده بود که درباره آنها توضیح میدهد: من پیش از این این یک داستان کوتاه نوشته بودم که کامل نبود. بعد آن داستان را به صورت فیلمنامه نوشتم و به دلایلی کار نکردم و کنار گذاشتم.
این مسابقه که پیش آمد همان داستان کوتاه را بازنویسی کردم و برایشان فرستادم. یک داستان دیگر هم از قبل داشتم و فرستادم. این داستان دومی قرار بود در مجموعه داستانم بیاید که متاسفانه کتابم مجوز نگرفت.
نویسنده کتاب «فریدون پسر فرانک» درباره حضور شهر به عنوان عنصری اساسی در داستانها معتقد است: شما هرجایی که زندگی کنید آن فضا و مکان به ناگزیر در کارتان تاثیر میگذارد.
خود من حدود بیست سالی است که در تهران زندگی میکنم و فضای تهران چه زمانی که برایم ناآشنا بود و چه زمانی که تبدیل به خانهام شد، همواره در داستانهای من تاثیر داشته است.
اولین داستانم با نام «بیچاره پوپر» هم که بعدها در آلمان و انگلستان منتشر شد و جزو اولین داستانهایی بود که درتهران نوشتم، تجربه من در مواجهه با شهر تهران را نشان میداد. بعد از آن هر داستان دیگری که در تهران نوشتم این تاثیر درآن وجود داشت.
محمودی ایرانمهر نگاه آدمها و یا نویسندگان به هر شهر را وابسته به نگاه آنها به زندگی میداند و میافزاید: شهر نمیتواند ذاتا بد یا خوب باشد. ممکن است شرایط یک شهر نامطلوب باشد و شهر دیگری شرایط مطلوبتری داشته باشد، اما بیشتر آدمهای دنیا در شهرها زندگی میکنند و شهر ناگزیر به زندگی ما شکل میدهد.
من کلا آدم خوشبینی هستم و طبیعتا تهران را خوب میبینم. فرقی نمیکند، اگر مثلا در یزد و یا نیویورک هم زندگی میکردم این شهرها را خوب میدیدم. این نگاه به خودم برمیگردد تا شهری که درآن زندگی میکنم.
او همچنین میگوید: یکی از مسئولان در مراسم اختتامیه به این موضوع اشاره کرد که اگرچه ما اغلب از تهران بد میگوییم، اما همینکه از آن دور میشویم و برمیگردیم، تازه میفهمیم که چقدر تهران را دوست داریم.
من خودم مدتها مجبور بودم در محیطهای روستایی زندگی کنم، جایی که آب و برق و هیچ چیز نداشتیم. وقتی از این روستاها به تهران برمیگشتم، دیدن خیابانها و ساختمانها واقعا وجودم را پراز شوق میکرد و حس میکردم تهران را برغم دود، ترافیک، آلودگی و ناامنیها و...دوست دارم.
محمودی ایرانمهر نقبی هم به دوران نوجوانیاش میزند و از تاثیر اولین داستانها در پررنگ کردن نام یک شهر در ذهن خود میگوید: در دوره نوجوانی کتابهای ده جلدی الکساندر دوما را با ترجمه ذبیحالله منصوری گاه سه یا چهار بار پشت سرهم میخواندم.
بعد از خواندن این کتابها، تا مدتها پاریس که محل اصلی رخ دادن داستانها بود، رویای تمام زندگی من شد. درهمه شهرهای مختلفی مثل مشهد، تهران و شیراز که زندگی کردم همیشه کوچهها و خیابانهای پاریس را میدیدم.
به این خاطر که من بیش از آنکه شهر محل زندگی خودم را بشناسم، با این داستانها در کوچه پس کوچههای پاریس زندگی کرده بودم.
مثلا دوران بلوغ و شکلگیری زندگی من در شیراز سپری شد و یادم هست که در کوچه پس کوچههای شیراز همواره به دنبال یک پاریس میگشتم. اگرچه هنوز پاریس را ندیدهام، ولی برای من نوستالژی عمیقی دارد، البته نه پاریس امروز، بلکه پاریس صد یا دویست سال پیش که در رمانها خوانده بودم.
او میافزاید: این تاثیر خیلی عمیق است و به آسانی از ذهن آدم پاک نمیشود. اتفاقا من در یک برنامه تلویزیونی که برای شبکه ۵ ضبط شد، اما هیچ وقت روی آنتن نرفت، خیلی قبل از اینکه این مسابقه شکل بگیرد درباره داستان شهری حرف زده بودم و گفته بودم که ما نیاز به ادبیاتی داریم که به بازآفرینی شهر بپردازد، همانطور که به ادبیاتی نیاز داریم که به بازآفرینی عشق و رابطههای انسانی ما بپردازد.
این نویسنده یکی از دلایل ضعف ارتباطات انسانی ما را فقدان تخیل در این ارتباطات میداند و میگوید: از چیزهایی که زندگی در شهر را سخت میکند، گم شدن رویا و تخیلی است که شما میتوانید نسبت به آن شهر داشته باشید.
ما نیاز به ادبیاتی داریم که این رویا را مدام بازآفرینی کند، برای اینکه حسمان را نسبت به زندگی از دست ندهیم. یکی از دلایلی که دراین مسابقه شرکت کردم، برغم همه دلخوریهای عمیقی که سالهاست نسبت به همه جوایزادبی دارم - اگرچه درهمه آنها هم شرکت میکنم و دست همهشان را میبوسم- همین مساله بود.
علیرضا محمودی ایرانمهر متولد ۱۳۵۳ است و درمشهد به دنیا آمده. کتابهای«فریدون پسر فرانک»، «ابر صورتی»، «بریم خوشگذرونی»و «سفر با گردباد» از آثار اوست.
ضمن اینکه او در نوشتن فیلمنامه و نمایشنامه هم دستی داشته است و فیلمنامه دلخون (محمدرضا رحمانی) اولین تجربه او در حوزه فیلم نامهنویسی فیلم بلند محسوب میشود. محمودی ایرانمهر سالهاست که برای علاقهمندان به ادبیات کارگاههای داستاننویسی برگزار میکند.