مهين كرماني، مادر خانواده و سعيد صداقت پدر خانواده معتقدند كه از زندگيشان راضياند و هيچ مشكلي از جانب فرزندان يا عروسها و دامادشان نيست كه آنها را آزردهخاطر كند. به همينخاطر به جمع اين خانواده رفتيم تا ماجراي موفقيتشان را از زبان خودشان جويا شويم؛ خانوادهاي 12نفره كه احترام اساس آن را تشكيل ميدهد.
موفقيت بدون كلاس و مربي
جمع خانواده صداقت جمع است. جمعه شب است و اعضاي خانواده گرد هم آمدهاند تا شب خوبي را در كنار هم بگذرانند. نوهها با يكديگر بازي ميكنند و خانم مهين كرماني مادربزرگ آنها باحوصله نوههايش را سرگرم ميكند. او ميگويد: «كامبيز، سعيد و سولماز ثمره زندگي من هستند. در واقع فرزندانم طوري نبودند كه از من انرژي بگيرند و خستهام كنند». كامبيز متولد سال55 است و فوقليسانس عمران از دانشگاه تهران. مادر خانواده درباره پسر بزرگش ميگويد:«كامبيز زماني كه براي ادامه تحصيل اقدام كرد نفر دوم دانشگاه صنعتي شريف و نفر 25 از تهران شد. او در آن زمان رتبه 145كشوري را از آن خود كرد و اين براي من باعث افتخار بود». خانم صداقت با لبخند توضيح ميدهد كه فرزندانش نه در كلاسهاي كنكور شركت كردهاند و نه معلم خصوصي داشتهاند. آنها با همت خودشان درس خوانده و صاحب كسب وكاري درست شدهاند؛ «سعيد پسر دوم من است و او هم از دانشگاه سراسري در رشته دندانپزشكي فارغالتحصيل شده است.» سولماز دختر خانواده صداقت هم چيزي از برادرانش كم ندارد. او هم خروجي دانشگاه تهران است و در رشته داروسازي تحصيل كرده. او زماني كه تازه وارد دانشگاه شده بود با همسرش آشنا شد و ازدواج كرد. همگي اعضاي خانواده، سنتي ازدواج كردهاند و مادر و پدر خانواده صداقت هيچ اعتقادي به آشناييهايي از نوع امروز و قبل از ازدواج ندارند.
معلم فرزندانم شدم
عروسهاي خانواده صداقت هم تحصيل كرده هستند. آنها هم در كنار مسائل كاري و تحصيلي به خانواده و فرزندشان رسيدگي ويژهاي دارند؛ «الناز عروس بزرگم در رشته ميكروبيولوژي تحصيل كرده و حالا دانشجوي رشته عمران است. سميرا هم عروس ديگرم دررشته روانشناسي باليني از دانشگاه علامه طباطبايي فارغالتحصيل شده. خوشبختانه شروين محرابي دامادم هم مهندس مكانيك است». خانم صداقت باعث خوشبختي زندگي فرزندانش را تلاشهاي خودش و همسرش ميداند. آنها با كمك يكديگر در تربيت فرزندان خود اقدام كردند تا آنها آينده خوبي در انتظارشان باشد؛«من ديپلم دارم و همسرم بهمن صداقت هم ليسانس زبان و ادبيات فارسي از دانشگاه تهران دارد. او در سال 53فارغ التحصيل شد. جالب است بدانيد كه من در ترمه دوزي، خياطي، ابريشمدوزي و... مهارت دارم و آن زمان ميتوانستم در مدارس به تدريس بپردازم اما با وجود اينكه همسرم مخالفتي با كار كردن من بيرون از خانه نداشت، خودم تصميم گرفتم در خانه بمانم». خانم صداقت به اين فكر كرد انرژياي كه ميخواهد براي فرزندان ديگران بگذارد بهتر است آن را صرف تربيت فرزندان خودش بكند. او حالا نمونه كارهاي هنرياش را به فرزندان خود هديه داده و از ديدن كارهايش روي ديوار خانه آنها لذت ميبرد.
فرزنداني غمخوار پدر و مادر
آقا بهمن پدر خانواده هم مثل همسرش از زندگي خود راضي است. او در طول اين سالها تلاش كرده تا نيازهاي فرزندان خود را برطرف كند. شايد بودجه آنها ابتداي كار خيلي زياد نبود اما مهين خانم با صرفهجويي و قناعت سعي ميكرد به همه امورات خانواده رسيدگي كند. وقتي از خانم صداقت ميپرسم كه آيا از زندگياش راضي است لبخندي ميزند و با قاطعيت ميگويد:«وقتي كسي در زندگياش احساس آرامش كند، دغدغهاي نداشته باشد، فرزندانش تحصيل كرده و از نظر اخلاقي مشكلي نداشته باشند، مگر ميشود احساس رضايت نكند». آقا بهمن هم مثل همسرش همين حس را دارد. او ميگويد كه فرزندانش در كنار همه موفقيتهاي تحصيليشان اخلاق خوبي هم دارند؛ «خدا را شكر همه اعضاي خانواده از نظر مذهبي معتقد هستند. شايد باورتان نشود اما بچهها از همان ابتدا خودشان به خواندن نماز گرايش داشتند».«خدا شاهد است كه بچهها غمخوار ما هستند، پدر و مادرشان را به خوبي درك ميكنند و در سختيها كمكمان ميكنند». مهين خانم به اينجاي صحبتهايش كه ميرسد بغض ميكند و ميزند زيرگريه. البته او اشك شوق ميريزد و در ادامه برايمان توضيح ميدهد كه بچهها با اينكه سني از آنها گذشته و همگيشان پخته و جا افتاده شدهاند اما همچنان در اطاعت پدر و مادر خود هستند و تا به حال دنبال هيچ كار خلافي نرفتهاند.
خانهاي بدون تنش
بيشك زماني زن و شوهر توقع دارند فرزندانشان درست برخورد كنند كه خودشان هم به يكديگر احترام بگذارند يا در همه كارها شريك هم باشند. مهين خانم از همسرش بينهايت راضي است. او ميگويد: «خدا آقا بهمن را خير بدهد. او در همه كارها شريك من است. باورتان نميشود آقا بهمن وقتي از سر كار ميآمد و ميديد من خسته هستم خودش كارها را انجام ميداد. حتي ظرفها را هم ميشست و اين كار را براي خود بد نميدانست. كافي بود كمي احساس كسالت كنم. آن وقت بهخاطر من خانه را آرام ميكرد. حتي در خانه طوري راه ميرفت كه صدايي باعث بيخوابي من نشود. ما هميشه با هم هماهنگ و هم عقيده بودهايم. پسرانم هم همينطور هستند و آنها هم به همسرشان كمك ميكنند». خانم و آقاي صداقت هيچ وقت به فرزندانشان در طول اين سالها بهقول خودشان گير ندادهاند. آنها در عين حال كه حواسشان شش دانگ به بچهها بوده اما به آنها اجازه تصميمگيري ميدادند؛ «در درس خواندن اجباري در كار نبود. از آنجا كه همسرم دبير بود هميشه به من گوشزد ميكرد كه به بچهها سخت نگيرم. آنها خودشان درس ميخواندند و بدون هيچ معلم يا كلاس كنكوري وارد بهترين دانشگاههاي كشور شدند». اما مهين خانم سعي ميكرد بستر درس خواندن را براي فرزندانش در خانه ايجاد كند. او به خوبي به تغذيه فرزندانش رسيدگي ميكرد يا محيط خانه را آرام و بدون تنش نگه ميداشت تا مشكلي پيش نيايد؛ «من بيجهت به فرزندانم پر و بال نميدادم و از طرفي تشويقشان هم ميكردم. همهچيز در خانه ما تعادل داشت. حتي بچهها ميدانستند كه زياد نبايد پاي تلويزيون بنشينند. جالب است بدانيد كه گاهي خودم موقع بيرون رفتن دوشاخه تلويزيون را جدا ميكردم تا در فصل امتحانات بچهها ترغيب به ديدن تلويزيون نشوند تا از درسشان جا بمانند. حتي تا جايي كه امكان داشت مهماني نميرفتم يا مهمان به خانهمان نميآمد تا اينكه فصل امتحانات ميگذشت».
حواسم به بچهها بود
بچههاي خانواده صداقت به خوبي ميدانستندكه پدر و مادرشان علاقهاي به اين ندارند كه آنها براي بازي به كوچه بروند اما خانه پر از سرگرميهايي بود كه آنها را جذب خود ميكرد. آقا بهمن ميگويد:«من و همسرم هيچ علاقهاي به كوچه رفتن بچهها نداشتيم. آنها هم به خوبي اين را ميدانستند اما خانهمان حياط داشت و بچهها با دوچرخه در حياط بازي ميكردند يا توپ در اختيارشان قرار ميداديم و يا اسباب بازيهايي را كه دوست داشتند ميخريديم تا آنها احساس كمبود نكنند». خانم صداقت همان اندازه كه به فرزندانش قدرت عمل ميداد به همان اندازه هم هواي آنها را داشت. به قول خودش آنها را به حال خودشان و در امان خدا رها نميكرد؛ « بچهها از همان زمان كه مدرسه ميرفتند ميدانستند كه بايد سر ساعتي معين در خانه باشند. كمي كه دير ميكردند من با مدرسه تماس ميگرفتم و پيگير آنها ميشدم. جالب است اگر بگويم پسرم سعيد كه در دانشگاه اصفهان قبول شده بود و زندگي مجردي را تجربه ميكرد اما من بهعنوان مادر به زندگي او سركشي داشتم تا مبادا توسط دوستاني خوشخطو خال از مسير درست زندگياش منحرف شود. من بعضي از شبها غذا درست ميكردم، سوار اتوبوس ميشدم و 4 صبح ميرسيدم اصفهان. بعد به خانه سعيد ميرفتم. ديگر او حساب كار دستش آمده بود كه ممكن است گاهي توسط مادرش غافلگير شود. من به سعيد اطمينان كامل داشتم اما نميتوانستم وظيفه مادريام را از خاطر ببرم».
زندگي آرام بدون زور
آقا كامبيز پسر بزرگ خانواده هم مثل پدر و مادرش معتقد است كه اصالت در خانواده بسيار مهم است؛ «ما همگيمان زندگي سادهاي داريم. در همه موفقيتها و ديگر مسائل زندگي كنار هم هستيم و با هم مشورت ميكنيم. از خوشبختي يكديگر خوشحال ميشويم و همگيمان اعتقاد زيادي به خدا داريم. در زندگي، سالم زندگي كردن بسيار مهم است و معتقديم كه بايد به يكديگر انرژي مثبت بدهيم. وقتي شما فكر و ذهن مثبتي داشته باشيد كارهايتان هم خوب پيش خواهد رفت». كامبيز صداقت در انتخاب همسر هم اين اصول را درنظر داشت. او هميشه علاقه داشت با دختري ازدواج كند كه در حد و اندازه خودش باشد، «هم فرهنگبودن برايم بسيار مهم بود. با وجود اينكه مادرم در اين مسئله مداخلهاي نكرد اما من از مادر خواستم تا او پيشقدم شود و دختري با شرايط مشابهخودمان را براي زندگي من درنظر بگيرد». حالا كامبيز و همسرش در كنار هم زندگي خوبي دارند. آنها هم مثل پدر و مادرشان در همه مسائل زندگي با يكديگر مشورت ميكنند. زور در زندگي آنها معنايي ندارد و در مشكلات گذشت ميكنند تا زندگي آرامي را براي خود و فرزندانشان رقم بزنند.
هر چيزي به اصلش بازميگردد
سعيد هم با برادرش هم فكر است اما او داشتن اعتقاد به خدا را يكي از عوامل موفقيت در زندگياش ميداند؛ «در واقع تنها عاملي كه مانع ازطي مسير اشتباه در زندگي است ايمان به خداست. بهنظرم هيچكس نبايد به فكر منافع شخصي خودش باشد. وقتي شما بدانيد كه روزي قرار است به كسي پاسخگو باشيد، ديگر اشتباه نميكنيد و مسير اشتباه را براي زندگيتان انتخاب نميكنيد». سعيد و همسرش هر دو به اين اصول معتقد هستند و زندگي راحت و سادهاي دارند. آنها حتي سعي ميكنند اين اصول را به فرزندشان هم ياد بدهند؛ «ما تا يك جايي از زندگي ميتوانيم به فرزندمان آموزشهاي لازم را بدهيم، از يك جايي به بعد ديگر خود او است كه مسير درست يا اشتباه را انتخاب ميكند. همانطور كه در آيهاي از قرآن آمده است كه تو تنها تذكر دهندهاي، به مردم سيطرهاي نداري. من معتقدم كه هميشه هر چيزي به اصلش بر ميگردد. شايد اگر تربيت از پايه درست باشد شما بعد از اشتباه، دوباره به زندگي درست خود بازگرديد». سعيد ميگويد كه او و خواهر و برادرش در طول زندگي اشتباهات خاص خودشان را داشتهاند اما هميشه سعي كردهاند كه زود متوجه اشتباه خود شده و كار درست را انجام بدهند تا مشكلي براي خود يا خانوادهشان بهوجود نياورند.
محجوب و با متانت
مهين خانم ميگويد كه گاهي فرزندان خودش را تنبيه فيزيكي هم كرده است؛«درست است كه بچهها اخلاق خوبي داشتند و آرام بودند اما گاهي شيطنتهايي ميكردند كه خاص سنشان بود. يادم هست يكبار كه خانه را تازه نقاشي كرده بوديم بچهها با پرتكردن قرقرههاي خياطي من به سمت هم باعث خرابي ديوارها شده بودند. ديگر ناچار شدم حسابي به خدمتشان برسم و از خجالتشان دربيايم». سولماز هم به اينجاي صحبتهاي مادرش كه ميرسد ميزند زير خنده و ميگويد:« من هم آن روز با برادرهايم همكاري داشتم و حسابي باعث ناراحتي مادر شديم». سولماز هم مثل برادرانش هميشه هواي مادرش را داشت. او به قول مادرش يكي از دخترهاي نمونه خانواده بود و بهخاطر اخلاق و منشاش هميشه مورد توجه بود؛ همانطور كه مادر شروين- همسرش- او را زيرنظر داشت و بهخاطر محجوب بودن و متانت رفتاري به سرعت به سراغ سولماز رفت و او را براي پسرش درنظر گرفت؛ «من از زندگيام راضي هستم و اگرچه زود ازدواج كردم اما انتخابم اشتباه نبوده و از اين بابت خوشحالم». حالا سالها از زندگي مشترك همه فرزندان خانواده ميگذرد و آنها به رسم شب جمعههاي قبل، دور يكديگر جمع شدهاند تا غذاي محبوب خانوادگيشان را دور هم ميل كنند. مهين خانم ميگويد: «آلبالوپلو غذاي محبوب خانوادگي ماست و بيشتر اوقات وقتي دور هم هستيم اين غذا را درست ميكنيم».