این نویسنده در گفتوگو با ستاد خبری «جایزه داستان تهران»، با اشاره به اینکه تهران خلاصهای از ایران است که همه اقوام و گرایشهای فکری، سیاسی، اجتماعی و قومی در آن جمع شدهاند، شناخت این شهر را به مثابه شناخت بخش وسیعی از این سرزمین میداند.
به گفته او هرکدام از آدمهای این شهر فرهنگی را با خودشان به تهران آوردهاند که خود میتواند داستانی باشد.
نویسنده کتاب «ته خیار» میگوید: خود من پنجاه سال است که در تهران زندگی میکنم، ولی هیچ وقت نتوانستهام تهرانی شوم، طبیعی است که من روستای خودم، یعنی سیرچ را که درآن به دنیا آمدهام و تا سیزده چهارده سالگی آنجا بودهام و همینطور کرمان را که پنج شش سالی در آن زندگی کردهام، با خودم به تهران آوردهام.
همه مردم این شهر از هرکجای این سرزمین که به تهران آمده باشند، فرهنگ و قومیت خودشان را هم آوردهاند.
بنابراین تهران مجموعهای از همه اقوام است و میشود داستانهایی براساس سرگذشت هرکدام از این آدمها نوشت، آدمهایی که هریک گوشهای از این شهر زندگی و تلاش میکنند و این شهررا از یک روستای کوچک به نام «چنارستان» به یکی از پایتختهای بزرگ، پرجمعیت و نامدار جهان تبدیل کردهاند.
مرادی کرمانی از صادق هدایت به عنوان یکی از تهرانیترین نویسندگان ایرانی یاد میکند و میافزاید: هدایت به عنوان پایهگذار داستان مدرن از یک خانواده تهرانی، اصیل و قدیمی بوده است.
جز او نویسندگان تهرانی بسیاری داریم از جمله جمال میرصادقی یا شاعرانی مثل محمدعلی سپانلو که تهران را خوب میشناسند و درباره آن نوشتهاند.
نویسنده کتاب «قصههای مجید» تصریح میکند: زندهیاد باستانی پاریزی در مقالهای نوشته بود که هفتاد درصد استادان دانشگاه تهران روستاییانی هستند که به این شهر آمدهاند.
در حقیقت تهران را همین روستاییها و شهرستانیها دارند اداره میکنند. بسیاری از مقامات اصلی کشور هم از دوران قاجار تا امروز، جدا از شخصیت و عملکردشان، از ولایتها و شهرستانهای دیگر به تهران آمده بودند.
او با بیان اینکه درحال حاضر تعداد تهرانیهای اصیل آنقدر کم شده که اصلاً دیده نمیشوند، از قصهها و خاطرههایی یاد میکند که هرکدام از آدمها با خودشان به این شهر آوردهاند.
وي با اشاره به آنچه خود طی سالیان حضورش در تهران درباره این شهر نوشتهاست، میگوید: من درکتاب «شما که غریبه نیستید» بعد از سخن گفتن از روستای سیرچ و کرمان، درباره تهران حرف زدهام.
اما کتابی هم دارم به نام «هوشنگ دوم» که در آن از روزگار خود دراین شهر گفتهام، اینکه در این شهر چه سختیها کشیدهام، چگونه پیشرفت کردهام، از آدمها و خانههای قدیمی که در هر اتاقش یک خانواده زندگی میکردند که همان قصه «میهمان مامان» است یا قصههای بسیاری دیگری که هرکدام روایتگر بخشی از این شهر هستند.
درواقع با اینکه کرمانی هستم، درباره تهران زیاد نوشتهام.
او ادامه میدهد: هشتاد درصد داستان کتاب آخرم یعنی «ته خیار» هم درتهران میگذرد. من از هفتاد سال عمرم بیست سال آن را در روستا و کرمان بودهام و پنجاه سال آن را درتهران زندگی کردهام. پس طبیعی است که درباره این شهر بسیار نوشته باشم. هرنویسندهای که دراین شهر بالیده و بزرگ شده و شهرتی پیدا کرده، درباره تهران نوشته است.
مرادی کرمانی همچنین با بیان اینکه نگاه نویسنده به یک شهر باید منصفانه باشد تا از خلال آن بتوان شهر را بهتر دید و شناخت، میگوید: نگاه افراطی وتعصبآمیز همیشه چیز بدی است؛ اینکه فقط تهران را آلودگی و مشکلاتی ببینیم که درگیرش بودهایم. خود من دراین شهر نوشابه فروختهام، کارمند بودهام و روزهای خوب و بد آن را لمس کردهام.
اما این نگاه که بگوییم همه چیز این شهر زشت و بد است، همانقدر نگاه نادرستی است که بخواهیم بگوییم تهران بهشت است.
وی میافزاید: البته همیشه گفتهام که میکروفن هنرمندها در تهران است. زمانی که من از کرمان به تهران آمدم، هیچ امکان پیشرفتی در کرمان وجود نداشت.
من اگرشهرتی داشتهام و کتابهایم به فروش میرود، همه اینها در تهران روی داده است. با این حال نمیشود گفت همه چیز در تهران است. چون در گوشه گوشه این کشور، در روستاهای پشت کوهها، بغل کویر و کنار دریا و جنگل افراد بسیاری دارند کار میکنند.
نویسنده کتاب «خمره» در ادامه صحبتهای خود به ضرورت برگزاری جشنوارههایی مثل «جایزه داستان تهران» درخصوص دیگر شهرها اشاره میکند و میگوید: این خیلی مهم است که ما داستان همه شهرها را داشته باشیم.
یعنی نویسندگان هر شهر جمع شوند و درمورد شهر خودشان و موقعیتشان بنویسند. مثلاً شهر اصفهان نویسندگان بسیاری دارد، از جمله سید محمدعلی جمالزاده که او را پایهگذار داستان کوتاه امروزی میدانند.
جمالزاده وقتی کتاب «قصههای مجید» را خوانده بود، برای من نوشت که با خواندن این داستان، به ده دوازده سالگی خودش در کوچه پس کوچههای اصفهان رفته است. این درحالی است که او سالها در کشور دیگری زندگی کرده بود.
همین الان کتابی به دستم رسیده از یک جوان کرمانی به نام منصور علیمرادی که واقعاً دارم از خواندنش لذت میبرم. من نمیدانستم کرمان چنین نویسندگان قدرتمندی دارد. خب این جوانها باید به وسیله همین رویدادها کشف بشوند.
مرادی کرمانی با بیان اینکه مجله «همشهری داستان» میتواند فرصتی برای کشف این استعدادها فراهم کند، به گردانندگان این مجله پیشنهاد میدهد که به جمعآوری داستانهای هر شهر بپردازند و هرچند ماه یکبار شماره ویژهای از مجله را به داستان یک شهر اختصاص بدهند.
او میگوید: این مجله حتی در شهرستانها خوانندگان بسیاری دارد. خود من رفته بودم بجنورد یا خرمآباد لرستان و بسیاری از افراد دراین شهرهای کوچک از طریق مجله «داستانهمشهري» قصههای مرا خوانده بودند یا از طریق سیدیهایی که این مجله منتشر میکرد، آنها را شنیده بودند.
بنابراین میتوانیم از طریق این مجله فرصتی برای کشف استعدادهای خارج از تهران ایجاد کنیم.
مرادی کرمانی سخنش را اینگونه با تجلیل داستان به پایان میبرد: داستان مادرهمه هنرهای جهان است. پشت همه نقاشیهای دنیا یک داستان نهفته است، پشت لبخند ژوکوند، تابلوهای رامبراند و ونگوگ، پشت همه ساختمانهای تاریخی. داستان همه چیز است؛ همه موقعیتهای زندگی و زیست انسان را تعریف و ماندگار میکند و از تاریخ قویتر است.