تاریخ انتشار: ۱۵ مرداد ۱۳۸۶ - ۱۷:۳۹

جعفر قاسمی‌سید محله: 5 سالم بیشتر نبود. مجبور بودم تمام روز را کار کنم برای ساعت مچی‌ای که پسر خاله‌ام قولش را داده بود.

ساعت را به دست کردم و از خوشحالی داخل کوچه می‌دویدم.
پیرمردی از من پرسید: ساعت چند است؟
و من نمی‌دانستم.