سریع رفت جلوی پمپ و در حالی که در دلش به زرنگی خود و نادانی رانندههای دیگر که پمپ خالی را نمیدیدند میخندید، باک موتورش را پر کرد.
هر چه سعی کرد نتوانست موتورش را روشن کند. با اشاره یکی از رانندهها به تابلوی بالای سرش نگاه کرد. نوشته بود: پمپ گازوئیل.