احمد غلامی. سردبیر در س
حضرت علی (ع) در خطبه بیستونهم نهجالبلاغه میفرماید: به عذرهای گمراهکنندهای متشبث میشوید همچون بدهکاری که [با عذرهای نابجا] از ادای دین خود سر باز میزند.
قطعا جناب عبدالرضا رحمانیفضلی، وزیر کشور، پیش و بیش از هرکسی بر این خطبه شریف آگاهی دارد. اما گمان بر آن است و آنگونه که خودشان هم گفتند، رسانهها از صحبتهای ایشان سوءبرداشت کردهاند و نظر ایشان آنگونه که در مطبوعات مطرح شده، نبوده است. وزیر معتقد است که «رسانههای مختلف»، اظهارات ایشان را «ناقص، جهتدار، و واقعا تحریفشده» در اختیار مخاطبان خود قرار دادهاند. اما در انعکاس ماجرای «پولهای کثیف» کموبیش رسانهها، فارغ از جناحبندی سیاسی فقط به نقل خبر اکتفا کردند.
اگر با تسامح گفتههای ایشان را در صحن علنی مجلس و عذرخواهیشان را بپذیریم، اشکال بزرگتری بروز میکند که در شأن وزیر نیست. گفتن حرفهای بیپشتوانه و بیسند و بعد پسگرفتن و عذرخواهی بابتش، هم وزیر را بهصرف وزیربودنش مورد سؤال قرار میدهد و هم جایگاه وزارت کشور را که مهمترین و سیاسیترین رکن دولت است.
با پذیرش این اشتباه زندگی سیاسی رحمانیفضلی تمام میشود و تنها شبحی از او در مسند وزارت باقی میماند. و باز اگر با تسامح بپذیریم که او بیمناک شده و عقبنشینی کرده است، خسران بیشتری عارض میشود، و آن این است که جایگاه وزیر (صندلی وزارتش) خدشهدار میشود. در سیاست مدرن میان نفس و جایگاه نفس ارتباطی تنگاتنگ وجود دارد. برای مثال سخنرانی رحمانیفضلی بهعنوان یک فرد حتی در یک روزنامه محلی نیز منعکس نخواهد شد. اما همین فرد براساس جایگاهش میتواند روزها و هفتهها تیترِ مهمترین روزنامههای کشور را به خود اختصاص دهد.
پس اگر اشتباه او را بپذیریم، بعد از این او به دشواری میتواند بر مسند وزرات تکیه زند و به تمشیت امور بپردازد و مهمتر از همه، استانهای کشور را راهبری و مدیریت کند. فرضیههای دیگری را هم میتوان در نظر گرفت؛ اینکه وزیر کشور پروژهای را آغاز کرده و در پسِ پرده به نتایجی که میخواسته دست یافته است، و اینک با خیال راحت در معرض و منظر دیگران عذرخواهی میکند و درواقع خود را قربانی یک پروژه کرده است. اما اینکه وزیر کشور به خواستهاش رسیده یا نرسیده، عقبنشینی کرده یا نکرده، و یا پرونده زیر دستش پر از مدرک و سند بوده و باز نشده، هیچکدام در شکستن اعتماد به او و وزارتش تغییری نمیدهد.
بیاعتمادی، هزینه سنگینی است که اغلب مدیران دولتی چندان اعتنایی به آن ندارند و معلوم نیست این تئوری را که مردم بالاخره روزی فراموش میکنند، چه کسی در ذهن و زبان آنها جاری کرده است. بیانصافی است اگر این نکته را در کار وزیر کشور نادیده بگیریم؛ او توانست در یک روز روزنامههای تندرو و اصولگرا را با روزنامههای اصلاحطلب در انتقاد به عملکردش بهنوعی همسو کند. همه اینها را کنار میگذاریم و با سادهدلی و خوشبینی میپذیریم که اشتباه شده است.
اما اگر وزیر اشتباه کرده چرا آن را با اشتباه بزرگتری تاخت زده است. در روششناسی علمی، یک تئوری وجود دارد با عنوان «انتخاب هابسون»، که بیتناسب با وضعیت آقای وزیر نیست: اگر روی پیراهنتان غبار نشست، میتوانید آن را با نوک انگشتان پاک کنید، اما اگر جوهر ریخت نمیتوانید آن را با نوک انگشتتان پاک کنید، با این کار تنها آن را گسترش میدهید.
- امنیت یا امنیتی؟
روزنامه اعتماد در ستون سرمقالهاش نوشت:
بخشی از سخنان آقای رییسجمهور در همایش فرماندهان نیروی انتظامی کشور، به مقوله امنیت اشاره داشت، آنجا که بیان شد: «برخی امروز به ما ایراد میگیرند که بنا بود این دولت یک دولت پلیسی نباشد و فضای امنیتی را کم کند پس چرا بودجه نیروهای مسلح را دولت هر سال اضافه میکند، مخصوصا در سال ٩۴ که بودجه نیروهای مسلح با تصمیم دولت افزایش بیشتری داشته، یکی از اشکالاتی که در ذهن برخیها مطرح میشود، این است، اما جامعه پلیسی با جامعه دارای پلیس خوب دو مقوله جداست. امنیت جامعه با امنیتی کردن جامعه دو مقوله جداست... ما در جامعه نیاز به امنیت داریم و برای امنیت باید هزینه کنیم». تفاوت دو اصطلاح امنیت و امنیتی در چیست؟ این تفاوت را با یک مثال میتوان شرح داد. وقتی که روز در خیابانهای شهر گام برمیداریم، به چه چیزهایی توجه میکنیم؟
به طور طبیعی ممکن است به مغازهها نگاه کنیم، با همراهان خود بگوییم و بخندیم، یا ذهن ما متوجه و درگیر یک مقولهای شخصی یا اجتماعی باشد، به طوری که ممکن است حتی اگر یک نفر آشنا از کنار ما رد شود متوجه او نشویم و به قول معروف در افکار خود غرق باشیم. تنها دغدغهای که در خود حس نمیکنیم مساله امنیت است. علت هم روشن است، زیرا امنیت با تمام و کمال وجود دارد لذا آن را حس نمیکنیم.
مثل ماهی تا وقتی که در آب است از وجود آب اطلاعی ندارد. نمونه دیگر موسیقی فیلم است و بهترین موسیقی فیلم آن است که وقتی فیلم را میبینیم، متوجه موسیقی آن نشویم، هرچند اگر این موسیقی قطع شود، فیلم ایرادی جدی پیدا میکند. حال بیایید وارد جنگل و حیات وحش شویم. برای عبور امن باید مسلح باشیم و تمام توجه خود را معطوف به اطراف کنیم. هر آن ممکن است از پایین، بالا، پشت و جلو یا چپ و راست مورد حمله قرارگیریم. حتی اگر چند نفر محافظ مسلح هم داشته باشیم باز هم باید ششدانگ حواس خود را جمع کنیم تا مورد حمله ناخواستهای قرار نگیریم.
وضع اول را وضعیتی دارای امنیت میگوییم در حالی که وضعیت دوم را وضعیتی امنیتی توصیف میکنیم. امنیت، یعنی آرامش را تامین کردن. در این حالت بدون آنکه متوجه باشیم، امنیت به عنوان یک پدیده، همه وجود و رفتارهای ما را دربرگرفته است. در حالی که وضع امنیتی یعنی، تشدید نگرانی و ترس. وضع امنیتی آن چیزی است که در برخی مقاطع شهرها و مناطق زلزلهزده با آن مواجه هستند. همه میترسند که چه اتفاقی خواهد افتاد، هرچند میدانند نیروهای زیادی در پی تامین امنیت آنان هستند، ولی این نحوه تامین امنیت، به نحوی منشأ نگرانی و ترس است.
در وضع امنیتی، پلیس همراه با تجهیزات امنیتی در شهر و محیط دیده میشوند، و امنیت از خلال دیده شدن این نیروها تامین میشود. در حالی که در فضای امن، اصولا هیچیک از این مظاهر امنیتی دیده نمیشوند، این امر بدان معنا نیست که حضور ندارند، که اگر حضور نداشتند، امنیت هم نبود. اگر کسی در یک کشور امن مرتکب خلاف و اقدامی ضدامنیتی شود، متوجه میشود که به چه سرعتی، مظاهر تامین امنیت در محل حاضر میشوند.
بنابراین آنها همه جا هستند و امنیت را تامین میکنند، ولی نه با استفاده از ایجاد رعب و وحشت، و نه از طریق استفاده از روشهای غیرقانونی و نامرسوم. غیرمحسوس بودن عامل امنیتی نیز برای ایجاد فضای امن کافی نیست، چراکه خبرچینها و جاسوسها هم میتوانند دیده نشوند ولی فضای امنیتی را ایجاد کنند. اتفاقاتی که پس از ١١ سپتامبر در ایالات متحده رخ داد به معنای دقیق کلمه، دور شدن جامعه از فضای امن و تبدیل شدن به فضای امنیتی بود. فضای امنیتی همچنین، ادبیات خاص خود را دارد. کلمات و مفاهیم رعبآور کاربرد بیشتری دارند.
عامل و مجری فضای امنیتی خود را در مقابل دیگران و مردم میبیند، در حالی که تامینکننده فضای امن، در کنار مردم است و مردم نیز او را از خود میدانند. در فضای امنیتی، شیوههایی از قبیل شنود، شکنجه، جعل و دخالت در امور شخصی افراد به وفور دیده میشود. اسناد منتشره علیه جرج بوش (پسر) به خوبی نشان میداد که چگونه در فضای امنیتی، استفاده از این شیوهها افزایش پیدا میکند. در حالی که در فضای امن استفاده از چنین شیوههایی نادر و کمیاب است، اگر نگوییم اصلاً وجود ندارد. فرق میان امنیت و امنیتی شبیه به فرق میان اقتدار و زور است که رییسجمهور هم به آن اشاره کرد. فضای امن بر قانون استوار است، آن هم قانونی عادلانه که حقوق و تکالیف مردم و دولت را به خوبی ترسیم کرده باشد، در حالی که فضای امنیتی بر ارعاب و ترس استوار است.
در فضای امن، عامل امنیت، در ذیل قانون انجام وظیفه میکند و مردم به واسطه قانون از او تبعیت میکنند، در حالی که در فضای امنیتی، عامل امنیت برتر از قانون و حاکم بر آن تلقی میشود. امنیت پس از غذا مهمترین نیاز بشر است، بنابراین باید هزینههای لازم هم برای تامین آن پرداخت شود. ولی فضای امنیتی فاقد چنین ویژگی است. فراموش نشود که امنیت یک مفهوم عام است و نه فقط شامل امنیت جانی و جسمی که امنیت آبرو و امنیت غذا و امنیت شغلی و... را نیز شامل میشود در حالی که طرفداران فضای امنیتی توجه خود را منحصرا به امنیت جسمی معطوف میکنند. امیدواریم که افزایش بودجه نیروهای پلیس به تامین امنیت بیشتر و نه فضای امنیتیتر منجر شود.
- فکتشیت افراطیگری
حسین شریعتمداری در ستون سرمقاله روزنامه کیهان آورد:
۱- این لطیفه - که بعید نیست واقعیت هم داشته باشد - در میان زندانیان سیاسی رژیم شاه، دهان به دهان نقل میشد. ماجرا درباره شعبان جعفری - معروف به شعبون بیمخ - بود. یکی از اوباش مزدور که در جریان کودتای ۲۸ مرداد، اراذل چاقوکش و چماقدار را در حمایت از رژیم طاغوت به خیابانها آورده بود و از آن پس لقب «تاجبخش»! گرفته و با ثناگویی و کاسهلیسی دربار شاهنشاهی به آلاف و اولوف رسیده بود. میگفتند روزی شعبان بیمخ وارد ساواک شده و دیده بود ساواکیها یک جوان دانشجو را زیر مشت و لگد گرفته و به قصد کشت کتک میزنند. پرسیده بود؛ جرمش چیست؟ و ساواکیها گفته بودند؛ شما خودتان از او بپرسید و جوان دانشجو گفته بود؛ شعبون خان! من هیچ جرم و گناهی مرتکب نشدهام. فقط درباره جنایتهای یک آدم فاسد اعلامیه پخش کردهام. شعبون بیمخ به ساواکیها میگوید؛ خب! این بنده خدا که کار بدی نکرده و بعد رو به جوان میکند و میپرسد؛ حالا این جنایتکار فاسد کیست؟
و جوان دانشجو میگوید؛ او کسی است که در جنایت روی چنگیزخان مغول را سفید کرده، هر صدای مخالفی را در گلو خفه میکند. به جان و مال و ناموس هیچکس رحم نمیکند، برای آمریکا و اسرائیل نوکری میکند، آدمکش و خونریز است و... ناگهان شعبون بیمخ از کوره در میرود و به ساواکیها میگوید؛ بزنید لت و پارش کنید، اعلیحضرت خودمان را میگوید!....
۲- جریان آلودهای که فهرست طولانی و سیاهی از آشوبآفرینی، فساد اقتصادی، خیانت به مردم، دروغگویی و فتنهانگیزی تا مرز وطنفروشی و... را در کارنامه سیاسی خود دارد، این روزها برای پنهان کردن هویت واقعی خود- که پنهان شدنی نیست- به شگرد «نعل وارونه» روی آورده است و با بهرهگیری از رسانههای زنجیرهای و برخورداری از حمایت رسانهای دشمنان بیرونی اصرار دارد که نیروهای مردمی وفادار به اسلام و انقلاب را «افراطی»! معرفی کند! دقیقا مانند منافقین در سالهای اولیه انقلاب که تودههای پاکباخته و انقلابی را «مرتجع» مینامیدند!
و نهایتا کار را به جایی رساندند که حضرت امام (ره) خطاب به آنان فرمودند؛ «اگر ارتجاع این است که شما میگوئید، خدا هم مرتجع است» بعدها البته، منافقین که عرصه را تنگ میدیدند، دست از پردهپوشی کشیدند و آشکارا به دامن دشمنان تابلودار مردم و نظام خزیدند و در اقدامی مشمئزکننده و نفرتانگیز به ابواب جمعی ارتش صدام تبدیل شدند. جریان بدنام مورد اشاره نیز حال و هوای مشابهی داشته و دارد و تاکنون تعداد فراوانی از اعضاء و دستاندرکاران اصلی آن از کشور گریخته و به آمریکا و انگلیس پناهنده شده و شماری هم پادویی اسرائیل را پذیرفتهاند.
۳- واژه «فکت شیت- FACT SHEET» اگرچه همراه با چالش هستهای به فرهنگ عمومی راه یافته ولی دامنه آن محدود به فعالیت هستهای نیست بلکه این واژه در تعریف حقوقی به سند مکتوبی گفته میشود که در آن هر یک از طرفین یک مناقشه، برداشت و تفسیر خود را از موضوع مورد مناقشه بیان میکنند. بنابراین اگر بگوئیم یادداشت پیش روی «فکتشیت» افراطیگری است چندان به بیراهه نرفتهایم، و در پی آنیم که با ارائه اسناد و شواهد غیرقابل انکار، افکار عمومی را به پاسخ این پرسش که افراطیون چهکسانی هستند، دعوت کنیم. بخوانید! و خودتان قضاوت بفرمائید.
۴- آیا مدعیان اصلاحات گروه طالبان را یک جریان افراطی میدانند؟ اگر پاسخ مثبت است- که نمیتواند منفی باشد- باید پرسید؛ مگر شما نبودید که وقتی آمریکا برای مقابله با طالبان قصد حمله نظامی به افغانستان را داشت، پیشنهاد کردید و بر این پیشنهاد خود نیز اصرار ورزیدید که جمهوری اسلامی ایران حمایت خود از طالبان را رسما اعلام کرده و با اعزام نیروی نظامی به افغانستان در کنار طالبان با آمریکا وارد جنگ شود؟! لطفا پُز انقلابیگری! و ضد آمریکایی ندهید که اصلا به شما نمیآید و در ادامه همین نوشته خواهیم گفت که آن پیشنهاد مدعیان اصلاحات برای مقابله با جمهوری اسلامی ایران ارائه شده بود.
۵- آیا مدعیان اصلاحات، رژیم بعثی عراق و صدام را پیرو «اعتدال»! یا «اصلاحات»! یا «سازندگی»! میدانند؟! و یا او را در اوج خونریزی، غارتگری، جنایت و... تلقی میفرمایند؟ افراطیگری که در مقایسه با جنایات صدام، جرأت عرضاندام ندارد! دارد؟! حالا باید پرسید، چرا هنگامی که آمریکا در پی حمله نظامی به عراق بود، آقایان مدعی اصلاحات، صدام را با «خالدبن ولید» در صدر اسلام مقایسه کرده! و خواستار ائتلاف با صدام و اعزام نیروی نظامی برای حمایت از او در مقابل حمله نظامی آمریکا شدند؟! و چه رگ گردنی سیخ میکردند که نباید صدام را در مقابل آمریکا تنها گذاشت!!
۶- آن روزها، اصرار مدعیان اصلاحات به ائتلاف با طالبان و همراهی با صدام به حساب کمدانی و کجفهمی آنها نوشته میشد ولی بعداز فتنه آمریکایی اسرائیلی ۸۸ که پرده تزویر و نفاق از چهره این جریان آلوده کنار رفت، معلوم شد که چه توطئه زشت و پلشتی در سر داشتند و در پی آن بودند که با گره زدن انقلاب اسلامی به طالبان و صدام، طرح دیرینه و بر زمین مانده مثلث آمریکا و اسرائیل و انگلیس را عملیاتی کنند و با معرفی انقلاب اسلامی به عنوان یک حرکت قرون وسطایی و ضداسلامی نظیر طالبان و خونریز و غارتگر مانند صدام، زمینه براندازی آن را تدارک دیده بودند. آنهم براندازی و فروپاشی در حالی که با توجه به هویت طالبان و صدام، در افکار عمومی جهانیان و مخصوصا ملتهای مسلمان موجه و پذیرفتنی قلمداد شود!
یعنی دقیقا همان پروژهای که در فتنه آمریکایی اسرائیلی ۸۸ با ادعای تقلب در انتخابات کلید زده و با دست زدن به جنایات بیشرمانه فراوان در پی آن بودند.
۷- فتنه ۷۸ را که به بهانه توقیف روزنامه سلام کلید خورده و به آشوبهای خیابانی کشیده شد، کدام جریان سیاسی برپا کرده بود؟ آیا آشوبآفرینی آن روزها، آتش زدن خودروها، قتل و جرح مردم در خیابانها و دهها و صدها جنایت مشابه دیگر با حمایت مستقیم همین جریان فاسد و آلوده صورت نگرفته بود؟!... همان روزها، یک روزنامه وابسته به جریان یادشده نوشته بود؛ یک ضربالمثل مکزیکی میگوید «خرس» را از جنگل به دشت بکشید تا شکار آن آسان باشد و به اصطلاح بر ضرورت آشوبهای خیابانی تأکید میورزید! تا آنجا که آقای روحانی- رئیسجمهور کنونی- از فتنهگران با عنوان مأموران آمریکا و اسرائیل یاد کرد و...
۸- فتنه آمریکایی اسرائیلی ۸۸ گویاترین سند غیرقابل انکار از - نه فقط افراطیگری، بلکه- وطنفروشی جریان مدعی اصلاحات است.
ادعای تقلب در انتخابات که بعدها به دروغ بودن آن اعتراف کردید ولی بنا به ملاحظات آن سوی مرزها، عذرخواهی نکردید، قتل مردم کوچه و بازار، آتش زدن مسجد، سنگباران نمازگزاران، اهانت به ساحت امام حسین (ع)، سردادن شعار به نفع اسرائیل در روز قدس، و به نفع آمریکا در روز مبارزه با استکبار، دریافت کمک مالی از ملک عبدالله برای آشوبآفرینی، جنازهسازی از زندهها، شعارهای «انتخابات بهانه است، اصل نظام نشانه است»، پاره کردن تصویر مبارک حضرت امام (ره)، خط کشیدن روی قید «اسلامی» از جمهوری اسلامی ایران و صدها جنایت دیگر، افراطیگری نیست؟!
راستی، آیا منافقین، بهاییها، سلطنتطلبها، کومهله، فدائیان خلق، حزب دموکرات کردستان، عبدالمالک ریگی و... را که دستهای آلوده به خون مردم مظلوم دارند، افراطی نمیدانید؟ اگر پاسخ منفی نیست- که نیست- چرا با این جرثومههای فساد و تباهی برای مقابله با مردم وطن خود ائتلاف کرده بودید؟ آیا رژیم صهیونیستی را «معتدل» و «اصلاحطلب» و «اهل سازندگی» میدانید؟! چرا در وابستگی با این رژیم تا آنجا پیش رفتید که نتانیاهو از اصلاحطلبان با عنوان «بزرگترین سرمایه اسرائیل در ایران» یاد کرد و شما به دلیل پیوندهای پشت پرده خود، جرأت انکار آن را نداشتید و هنوز هم ندارید. آیا از نظر شما جرج سوروس صهیونیست با آنهمه جنایت، پدرجد افراطیون نیست؟ با او در خلوت چه دلی داده و کدام قلوه را گرفته بودید؟! و...
۹- جدیدترین نمونه از این دست، ادعای هزینه پولهای کثیف ناشی از فروش مواد مخدر در انتخابات است که نزدیک به دو ماه در شیپور فریب آن دمیدید و نهایتا وزیر کشور که مطرحکننده آن بود روز یکشنبه در مجلس شورای اسلامی از آنچه ادعا کرده بود عذرخواهی کرد. که این ماجرا فصل جداگانهای میطلبد و در گزارش امروز کیهان که تیتر یک روزنامه است با عنوان «بازی کثیف با پولهای کثیف، تازهترین رسوایی مدعیان اصلاحات» به آن پرداختهایم.
۱۰- حالا با توجه به اسناد غیرقابل انکاری که فقط چند نمونه از آن به مصداق «مشتی از خروارها» و «اندکی از بسیارها» ارائه شد، جای آن است که همگان به قضاوت بنشینند و به این پرسش پاسخ بدهند که آیا واژه «افراطی» محترمانهترین! نام برای مدعیان اصلاحات نیست؟ خیانت و جنایت و وطنفروشی برخی از آنان! که جای خود دارد.
- سقوط وقتی آغاز شد که دانش زیر سؤال رفت!
تقی آزاد ارمکی استاد دانشگاه در روزنامه ایران نوشت:
در ساختار علمی کشور ما، سه مؤلفه نقشی اساسی دارند. نخست، بازیگران که همان استادان و معلمان هستند. دوم، دانشجویان و سوم، قواعد و آداب علمی. متأسفانه در چند دهه اخیر هر سه این مؤلفهها مورد مناقشه و هجمه قرار گرفتهاند. آغاز آن هم درست از زمانی بوده است که گروههای سیاسی شروع کردند به زیر سؤال بردن و تخریب استادان و معلمان از تریبونهای مختلف.
از همین جا هم بود که دانشجویان و دانشآموزان از موقعیت اصلی خود خارج شدند. شما دقت کنید اگر نظام علمی را به شکل هرم ترسیم کنیم. لایه اول آن استاد است و لایههای میانی و پایانی را نیز دانشجویان و کارمندان تشکیل میدهند.
این هرم از بالا به پایین و بر اساس ضوابط و قواعد علمی است که کار میکند؛ اما این روزها روابط میان سطوح ولایههای این هرم از بین رفته است. علتش آن است که همیشه در تریبونهای مختلف منزلت استادان و معلمان را نقد کردهایم. استاد را در سطح دانشجو و معلم را در سطح دانشآموز پایین آوردهایم. این همسانی معلم، استاد با دانشآموز و دانشجو، منزلت استاد و معلم را پایین آورده و موجب ضربه زدن به حوزه آموزش شده است.
استاد اقتدارش را از دست داد و دانشجو و دانشآموز اعمال قدرت کرد! چرا که دانشآموز میدانست که مدرسه به پول والدینش نیاز دارد و در نتیجه همین رابطه معیوب، دانش در چشم دانشآموزان یا دانشجویان بیارزش شد و تخصص جای خودش را به مدرک تحصیلی داد و دانشآموز و دانشجو را به این سمت سوق داد که فقط و فقط به گرفتن مدرک تحصیلی فکر کنند، بدون آنکه مهارتی به دست آورند.
در همین اثنا نیز مؤسسات موازی آموزش و پرورش شکل گرفت تا دانشآموزان را با هزاران ترفند به دانشگاه برسانند. در امتداد همین مسیر وقتی دانشآموز تبدیل به دانشجو شد، در خیابانهای این شهر به دنبال خرید پایان نامه یا مقاله افتاد. با این همه همواره این سؤال مطرح میشود که هدف واقعی از گرفتن مدرک چیست؟ کسب علم و دانش واقعی و تأثیرات فردی و اجتماعی آن برای توانا کردن فرد و جامعه، فراهم کردن توسعه کشور (و نه فقط رشد در یک زمینه). حال اگر در جامعهای افراد هدف یا اهداف اصلی را فراموش کنند و اخذ مدرک را فقط برای کسب پرستیژ اجتماعی، به دست آوردن امتیازات و پاداشهای مادی و اقتصادی، کسب قدرت و نفوذ ضروری بدانند آیا مطابق با اصل اهداف حقیقی حرکت کردهاند؟ در چنین وضعیتی است که مدرکگرایی در جامعه شیوع پیدا میکند و افراد تنها به مقوله اخذ مدرک به عنوان یک هدف توجه میکنند و در واقع گرفتن مدرک بالاتر به هدف تبدیل میشود.
در کشور با کسانی در سیستمهای سیاسی و اداری روبهرو هستیم که هم سمت و مقام دارند و هم در حال طی کردن تحصیلات عالی هستند. در اینجا این سؤال پیش میآید که این افراد چگونه فرصت خواهند کرد هر دو کار، یعنی کار اجرایی و کار علمی را همزمان و توأمان انجام دهند؟ در چنین شرایطی اگر چنین افرادی مطالب علمیشان را خودشان تولید نکنند، آیا از منابع ملی سوءاستفاده نکردهاند؟ در چنین شرایطی است که در جامعه با خیل افرادی مواجه میشویم که برای ارتقای شغلی به سمت خرید مدرک جعلی میروند.
متأسفانه در جامعه ما توجه به این موارد بشدت کم شده است. این هم به نظرم تنها به این علت است که ارزش علم را کسانی از بین بردهاند که به دنبال رسیدن به قدرت یا سیاست هستند و نظام آموزشی کشور را از کیفیت به سمت کمیت بردهاند. با این حال باید پذیرفت که وقتی مردم میبینند افراد براحتی و بدون اینکه زحمت درس خواندن به خود بدهند، میتوانند مدرک تحصیلی بخرند، واضح است که به سمت خرید مدرک پیش بروند.