اميدوارم در اين روزهاي گرم تعطيلات، آب به اندازهي كافي موجود باشد كه بتوانيد در آن صرفهجويي كنيد. الآن از اتاق فرمان به من فرمان دادند كه فرصت نداريم و بهتر است از داشتههايمان صحبت كنيم، نه نداشتههايمان. بنابر اون، پيشنهاد ميكنم از داشتههايتان يك كپي پشتيبان تهيه كنيد كه اگر فرمت شديد بتوانيد دوش بگيريد.
نيشخوان
اندر حكايت صبوري
به وقت رسيدن تابستان
در شبی از شبهای اول تابستان، خبرنگاري به پیری گفتندی با ما مصاحبه كردندی؟
گفت: لا!
گفتند: چرا؟
گفت: میخواهم بکنم لالا.
گفتند: ما را پرسشی پیش آمدندی، از که باید پرسیدندي؟
گفت: کودکم اینجاست.
خبرنگار رفتندی به سراغ کودکِ پیر، که خود، پیری کودکاندیش بود.
گفتند: ما را پرسشي است.
گفت: بفرما!
گفتند: تابستان در پیش است. در این فصل چه خواهی کردندي؟
گفت: صبر.
گفتند: صبر؟
گفت: آری، بهترین کار صبر است.
گفتند: صبر از برای چه؟
گفت: صبر میکنم تابستان برود و پاییز بیاید.
گفتند: وای بر ما!
بیت:
ای که اوقات فراغت بینهایت داری
بهر اوقات فراغت بنما یک کاری
اگر از بهر فراغت ننمايي کاری
روزهايت ميشود تكراري.
«ميرزا گوشي خان لمسآبادي»
نيشونوش
اين ماه ترانهي «چرا با من ميجنگي؟» را از آلبوم «ماهی دیگه آب نمیخواد، براش نوشابه وا کن» انتخاب کردهایم و فكر ميكنيم كه خوشتان بيايد. البته اين ترانه هيچ ربطي به آب و نوشابه ندارد. بنابر اون دنبال اين چيزها نگرديد كه نيست.
چرا با من مي جنگي!؟
لطفاً ترانه را روي اين آهنگ بخوانيد:
# دوپس... دوپس! ملچ و ملووووچ! # خرررت و خرررت دوپس و دوپس!#
بیا منو نیگا کن
قفل چشامو وا کن
گوشام دیگه زنگ زده
بلند منو صدا کن
بیا بیا... اي گل بیا!
شیرینتری از زولبیا
بیا به من نور بده
زور ندارم... زور بده
نمک نداره طنزم
کمی خیارشور بده
بیا بیا... اي گل بیا!
شیرینتری از زولبیا
بسه دیگه دورنگی
حنات نداره رنگی
من که به این خوبیام
چرا با من میجنگی؟!
بیا بیا... اي گل بیا!
شیرینتری از زولبیا
بیا برات بگم راز
نون و پنیر و آواز
افطاری مرغ و ماهی
البته بعد از نماز
بیا بیا... اي گل بیا!
شیرینتری از زولبیا
«ميرزا كافيخان ميكس آبادي»
پيام بازورگانی
عکس بالا متعلق به داداش بنده است که در سال 1390 برای خرید نان بربری از خانه خارج شده و تاکنون مراجعت نکرده است.
از یابنده خواهشمند است به داداش اطلاع بده که ما شاممان را با نان لواش خوردیم و دیگر نیازی به نان بربری نداریم. بسه دیگه بیا!
تعبيرگاه خواب
همانطور که میدانید در کافهی ما میزی هست مخصوص تعبیر خواب. به قول این بازاریان خواب از شما، تعبیر خواب از ما. خوابهاي خودتان را از طريق اپليكيشن خواپآپ (khupup) براي ما بفرستيد تا خوابگزارمان هرطوري دلش خواست تعبيرش كند.
كمكهاي زامبيدوستانه
مشتری: خواب دیدم مدرسه کارنامهام را داده. من هرچه به کارنامه نگاه میکنم چشمم چهارتا میشه. تمام نمرههام زیر صفر شده. حتی ورزش و انضباط. بعد از ناراحتی کلهام را میکوبم توی بالش پرقو. کلهام پر از خون میشه. با کلهای مالامال از خون و پر قو راه میافتم توی خیابون. هیشکی نمیگه چته؟ چرا همچین شدی؟ کمک میخواهی؟ زندهای؟ مردهای؟ داد زدم شما چرا بیاحساس هستید؟ یک مرتبه زامبیها حمله کردند. من فرار کردم ولی اونها مرا گیر آوردند و بهم کمک کردند. کمکهای انساندوستانه، کمکهای زامبیدوستانه. آبمیوه و بستنی به من دادند. بعد یکی از زامبیها نمرههام رو با یک فوت جادویی تبدیل به 20 کرد. تعبیر خوابم چیه؟
خوابگزار: به شما عرض کنم که این خواب شما سه مرحله دارد. اول اینکه باید بالش خودت را عوض کنی و از این پس به جای بالش از یک قطعه آجر استفاده نمایی که اگر دوباره این خواب را دیدی بالش پرقو خراب نشود و سرت حسابی به سنگ بخورد.
دوم آنکه، دیدن زامبی از قدیم به معنای این بوده که تو آدم حساسی هستی و نسبت به همنوعان خودت احساس وظیفه مینمایی. بهتر است در طول تابستان هر روز و روزی سه نوبت زامبی بازی کنی و بیتفاوتی و بیاحساسی را از ایشان بیاموزی.
سوم آنکه، کور خواندی. هر چهقدر پول بدهی، همانقدر آش میخوری. یعنی هرچی درس خواندی، همان قدر نمره دریافت میکنی. وانگهی دیدن آبمیوه و بستنی در این خواب کذب محض است و هیچ معنا و مفهومی ندارد.
«خوابچاكلت»
نيشنهاد كتاب
مورد داشتيم كتابي برسد به كافه و ما را نخنداند. از اين موارد زياد داشتيم. ولي اخيراً يك مورد داريم كه وقتي رسيد به كافهنيشگون، نيش همه را مشوش و پيچاپيچ كرد. اين كتاب اسمش هست: «چوپان معاصر» و زيرش نوشته شده مجموعه مناجاتهاي «بنده». اين مناجاتها را يك بندهخدايي نوشته كه در طنازي براي خودش كلهگنده است. بله، اين بنده، «رضا احسانپور» است كه گاهي شعرهاي طنزش در همين هفتهنامهي دوچرخهي خودمان چاپ ميشود.«چوپان معاصر» با تصويرگريهاي زيباي «مجيد كاظمي» به دست انتشارات «سروش» منتشر شده و قيمتش در كمال ناباوري 35000 ريال (معادل پول يك بسته چيپس) است.
«كاپوچينو»
در ادامه چندتا از اين مناجاتها را فقط براي نمونهبرداري ميآوريم كه فكر نكنيد الكي حرف زدهايم.
خدايا!
گوشهايم دراز شده است
كي وقت داري بيايم برايم كوتاهشان كني؟
* * *
خدايا!
هيچوقت اجازه نده
خط آنتن دلم
خالي بشود!
* * *
خدايا
ما شب قدر دستهجمعي ميآييم
كمپين طلب بخشش و آمرزش
راه مياندازيم تا ما را ببخشي.
* * *
خدايا!
من فقط يك «مسكن مهر» سراغ دارم
آن هم خانهي تو است.
نيشخبر
خبر اینکه دبیر بخش ادبیات هفتهنامهي دوچرخه کچل شده! به گفتهی کارشناسان موشناسی این کچلی در اثر شامپوهای تبلیغاتی نیست. نهخیر جانم. ایشان از دست بعضی از نویسندگان تازهکار به این روز افتاده. مورد داشتیم طرف برای این که نخواهد توی این گرمای طاقتفرسا بلند شود و بیاید دوچرخه، داستانش را ایمیل کرده. بعد از ایمیل شصتبار زنگ زده که داستانش رسیده یا نه؟ هفتادبار پیامک داده که اگر نرسیده دوباره بفرستم. هشتادبار در اینستاگرام هشتگ زده که #چهخبر؟ # آخرش هم خودش همراه خانوادهاش پا شده آمده که آقا رسید یا
نه؟
«شنگول خنگولآبادي»