حالا عبدالمحمد شعراني، مشاور مديركل آموزش و پرورش استان بوشهر شده است. او 7 برادر و 2 خواهر دارد كه همهشان درگير فعاليتهاي فرهنگي هستند. بندردير شهري در جنوب بوشهر است كه روزگاري بهعنوان بزرگترين مركز صيادي ايران شناخته ميشده. ميگويد اين حوالي اوضاع كار خوب نيست. او ادامه ميدهد:«خودم بعد از ديپلم در يك شركت كامپيوتري و يكي دو سالي در يك تعاوني فرهنگيان كار كردم كه درآمد چنداني نداشت اما نميخواستم بيكار بمانم، ميخواستم تجربه بهدست بياوريم و زندگيام را پيش ببرم». شعراني حالا به كارنامهاش در آموزش و پرورش، طرح 77 را هم اضافه كرده؛ طرحي كه 77مدرسه روستايي استان بوشهر را كتابخانهدار كرده است.
- جوانهاي دير كه يك شهر دورا از مركز است و امكانات ندارد چطور با مشكلات و معضلات كار و درآمدزايي دست و پنجه نرم كرده و اين چالش را رفع ميكنند؟
البته كم نيستند كساني كه راحتطلبند و تلاشي براي زندگي بهتر نميكنند اما دريا به ما ياد داده كه سختكوش باشيم. پدرانمان با كشتي تجاري ميرفتند كشورهاي حوزه خليجفارس و شايد تا چندماه برنميگشتند و كارهاي سخت ميكردند، اين نشان ميدهد كه جنوبيها سختكوش هستند.
- اگر جوانهاي دير بخواهند مهاجرت كنند به نخستين گزينهاي كه فكر ميكنند كجاست؟
جاهاي مختلف ميروند. به شيراز، تهران و كشورهاي حوزه خليجفارس.
- خود شما چرا به رفتن فكر نكرديد؟
جايي را كه زندگي ميكنم دوست دارم. الان خودم شاكي هستم كه چرا فلاني كه تخصصي در كاري داشت اينجا نماند و شهرش را ترك كرد. ولي من هيچ وقت قصد نداشتم سرزمين مادريام را ترك كنم براي همين ماندم و اينجا خدمت كردم.
- خيليها ميگويند منطقه شما منطقه محرومي است براي همين مهاجرت ميكنند.
من ديد محروم بودن به بوشهر ندارم چون محروم به جايي ميگويند كه از نظر نيروي انساني ضعيف باشد، درحاليكه بوشهر نيروهاي انساني خيلي خوبي دارد ولي ما قدرشان را نميدانيم، به همينخاطر اصلا فكر نميكنم بوشهر منطقه محرومي باشد.
- در اين 9-8 سال كه مشغول كار شدي و مهاجرت نكردي، چه چيزهايي از دست دادي و چه چيزهايي بهدست آوردي؟
من به مردم تهران احترام ميگذارم ولي در تهران صميميت و دوستي نميبينم. تهران بهنظر من قسمتهاي منفي زياد دارد. در شهرهاي كوچك معمولا اين انتقاد به تهران ميشود كه چرا اين همه امكانات به آنها ميدهند ولي من چنين انتقادي ندارم چون فكر ميكنم مردمي كه مجبور هستند بهخاطر سبك زندگي شهري از 7صبح تا 10شب كار كنند اين حقشان است كه از امكانات شهري هم برخوردار باشند. در ضمن اگر اين امكانات را تهران كه پايتخت است نداشته باشد واي به حال شهرهاي ديگر. شايد من هم پيشنهاد كار در تهران داشتم ولي به شخصه ترجيح ميدهم در جاي كوچك باشم و كارهاي بزرگ انجام بدهم تا اينكه بروم در يك شهر بزرگ و نتوانم يك كار كوچك انجام دهم. البته اين نظر من در اين زمان است. معمولا آدمها با گذر زمان نظرشان هم بسته به شرايط زندگي عوض ميشود.
- چه شد كه معلم موفق كوچكترين مدرسه دنيا از آنجا جدا شد و آمد به يك جاي جديد؟
چند تا موضوع بود؛ يكي اينكه در آن شهر دانشآموز ابتدايي نداشتيم و امسال آموزش و پرورش تصميم دارد از مدرسه ابتدايي شهر بهعنوان اردوگاه دانشآموزي استفاده كند. متأسفانه بحران جمعيتي به روستاي ما هم رسيده و بچه كوچك در اين شهر نيست.
- ايده طرح 77 از كجا شكل گرفت؟
يك روز مدير آموزش و پرورش استان بوشهر در هفته معلم آمدند خانه ما و از من دعوت كردند كه به استان بوشهر بروم و در آنجا كارم را ادامه بدهم. بعد از مدتي صحبت و مشاوره و با ديد خوبي كه مدير آموزش و پرورش دارند من طرح 77 را در آنجا شروع كردم. آمارها نشان ميداد كه استان بوشهر 77 مدرسه ابتدايي زير 10نفر دانشآموز دارد. من در كنار اينكه مشاور مديركل آموزش و پرورش استان بوشهر هستم مسئوليت اين مدارس كوچك را هم به من دادند و گفتند: «هر اقدامي لازم است انجام بده ما هم حمايتات ميكنيم». و نخستين اقدام من همين بود كه فراخوان و وبلاگ زدم كه چنين طرحي داريم. فكر نميكردم چنين استقبالي از طرف مردم بشود. همه اينها را مديون اعتبار و آبرويي بودم كه خدا با نظر لطفش به من داد ومردم ايمان و اعتقاد داشتند و ميليونها تومان پول از كل كشور جمع شد. افراد زيادي از مردم تهران و خراسانجنوبي و حتي شهرهاي كوچك استان بوشهر (پول و 5-4 هزار جلد كتاب) كمك كردند، به علاوه اينكه 7700جلد كتاب هم كتابخانه ملي اهدا كرد و اين طرح شكل گرفت.
- كتابخانه ملي چطور و چگونه اين تعداد كتاب را به شما داد؟
به مسئول كتابخانه استان بوشهر كه از دوستانم بود زنگ زدم و طرح را برايش توضيح دادم. او به تهران زنگ زد و آنها هم استقبال كردند و پس از نامهنگاريهاي اداري كتابخانه ملي اين تعداد كتاب را برايمان فرستاد.
- كتابهايي كه به دستتان رسيد براي چه رده سني بود؟
اكثر كتابها براي بچههاي ابتدايي بود ولي تعدادي از كتابها كه جمع شده بود به درد بچههاي ابتدايي نميخورد و ما آنها را جدا كرديم فرستاديم به روستاهاي بوشهر براي مدارس سطح بالاتر كه دانشآموزان بزرگتر داشتند. سهم هر مدرسه تقريبا 100كتاب ميشد و با قفسه كتاب كه از جنس امدياف بود، فرستاديم.
- الان طرح شما در چه مرحلهاي است؟
هنوز اين طرح تمام نشده و مردم هنوز كتاب ميفرستند و ما هم براي مدارس ارسال ميكنيم. تقريبا به 40-30 تا از روستاها سر زدهايم و اين قفسهها را نصب كردهايم. بعضي از مدارس و خانههاي روستايي حتي يك كتاب غيردرسي نداشتند. ما خواستيم با اين كار فرهنگ كتابخواني را به روستاها ببريم تا بچهها با ديد بهتر بتوانند به دنياي پيرامونشان نگاه كنند البته آخر سال و بعد از گذشت يكسال ميخواهيم آماري بگيريم ببينيم آيا موفق شدهايم كه خانوادهاي را تشويق كرده باشيم و آيا اين كار ما تأثيري در روستاها داشته يا نه؟ و مردم روستا چقدر از اين طرح استقبال كردهاند و به دردشان خورده؟ و بعد اين كتابها را شهريور سال آينده معاوضه ميكنيم از جنوب به مركز از مركز به شمال استان و همينطور اين كتابها را بين مدارس دستبهدستكنيم. دوباره فراخوان ميكنيم و مردم كمك ميكنند و كتابها را به روز و جديد ميكنيم.
- براي بچههاي ابتدايي، انتخاب خاصي داشتيد تا به سبك زندگي آنها كمك كند؟
قطعا تلاش ما اين است كه اين كتابها در سبك زندگي بچهها تأثير مثبتي بگذارد ولي اين را هم ميدانيم كه همه اين كتابها مفيد نيستند. مثلا يك نفر 50جلد كتاب شعر فرستاده بود، اين كتاب را بچه ابتدايي نميتواند بخواند اما با اين حال اين كتابها را تقسيم كرديم بين 70مدرسه. بعضي از اين كتابها قديمي هستند و قبلا استفاده شده بودند ولي ظاهر كتابها تميز و مرتب است كه باز هم ما استفاده خودمان را از آنها كرديم.چند روزپيش هم دوستاني از تهران زنگ زدند و ميگفتند برنامهاي دارند به نام نذر كتاب و قرار شد براي ما كتاب بفرستند. هنوز نيازهاي ما به كتاب رفع نشده است. خيلي از روستاهاي ديگر كه جمعيت دانشآموزانشان بيشتر از 10نفر است به ما زنگ زدهاند و از ما كتاب ميخواهند و بايد به نيازشان پاسخ بدهيم.
- آيا شده روستايي هم مخالف اين طرح شما باشد؟
يكي از اهالي زنگ زد و گفت: اين چه كاري است، اين بچهها اكثرا بعد از دوره ابتدايي مدرسه را ترك ميكنند و ادامه تحصيل نميدهند. گفتم اين چه حرفي است، شايد اين كتابها يك كلمهاش در زندگي يك بچه تأثير داشته باشد. متأسفانه ديد منفي همه جا هست ولي خوشحالم از اين بابت كه خيليها خوشحال شدند و استقبال كردند.
- سن ترك تحصيل در استان شما چقدر است؟
الان تقريبا بچهها بعد از ششمابتدايي ترك تحصيل ميكنند. امسال 99دانشآموز كلاس اول داريم كه بازمانده تحصيلي هستند و ما يك كارگروه تشكيل دادهايم كه اين بچهها را پيدا كنند و اكثرا خانوادههايشان را بايد به سختي وادار كنيم كه بچهها را به مدرسه بفرستند. در ضمن اين آمار ثبتاحوال است و نميدانيم اين آمار چقدر درست است.
- ريشه اين اتفاق اقتصادي، فرهنگي يا اجتماعي است؟
بيشتر فرهنگي است. من خودم معلم روستا بودم حتي پول بيمه و كتاب دانشآموزان را خودم ميدادم. زندگي روستايي را درك ميكردم چون بچههاي اينجا كتاب كمكآموزشي نميخواهند. هزينه اضافه ندارند حتي اگر ميخواستيم اردو ببريم رايگان ميبرديم يا اينكه خودم ميدادم. اين تعدادي را كه ميگوييم خيلي از اينها مشكل مالي ندارند.
- معمولا ميانگين تحصيلات اين استان تا چه مقطعي است؟
نسبت به گذشته فرق كرده. قبلا تا ششم ابتدايي ميآمدند بعد تركتحصيل ميكردند قسمتي از اين مشكل اقتصادي بود و بخش زيادش هم فرهنگي چون نميتوانستند قبول كنند كه دختربچه سرجاده بايستد و تا 50-40كيلومتر برود تا به مدرسه برسد، سرويسي نداشتند ولي الان فرق كرده خود مردم هم كمك ميكنند.
هيچ وقت دروغ ننوشتم
- از نخستين روز تدريسات بگو؟
روز اول با يك پيراهن سفيد، شلوار مشكي و كفش واكس زده رفتم آموزش و پرورش «بردخرد» كه مدرسه ما زيرنظر آنجا بود. با معلم راهنما رفتيم روستاي كالو و مراسم معارفه انجام شد.دختري آمد جلو و خودش را معرفي كرد و گفت كه من حميده هستم، كلاس سوم و اين مدرسه قديمي ماست واين هم مدرسه جديد. من با بچهها و معلم راهنما رفتيم مدرسه قديمي و شروع كرديم به تميز كردن اين اتاق كوچك كه يكي از روستاييها كه وسايل صيدش را آنجا انبار كرده بود داده بود و شروع كرديم به تميز كردن. هيچ كداممان تصور نميكرديم جايي را كه تميز ميكنيم روزي تبديل شود به بمب خبري دنيا. شب كه رفتم خانه لباسهايم همه كثيف شده بود و مادرم گفت رفتي تعويض روغني كار كني يا اينكه قرار است معلم مدرسه بشوي. چند روز بعد شروع كردم در دفتري براي خودم اين خاطرات را نوشتن تا شايد زماني بتوانم آنها را چاپ كنم. سال دوم به اين فكر كردم كه چرا براي آينده بگذارم چرا الان در وبلاگم ننويسم و شروع كردم در وبلاگ نوشتن و آن زمان هم اوج وبلاگنويسي بود و توانست معرف من و مدرسه شود.
- اولين باري كه احساس كردي وبلاگت ديده ميشود كي بود و چه حسي داشتي؟
آخر مهرماه سال دوم سربازي معلمي من و سال اول وبلاگنويسي بود كه كامنتي براي من گذاشته شده كه نوشته بود من نجفزاده هستم از تلويزيون و ميخواهم بياييم پيش شما و گزارشي تهيه كنم. يك هفته من جواب ندادم فكر كردم يكي از دوستانم و همسايههاست كه ميخواهد با من شوخي كند و بعد زنگ زد و فهميدم اي داد بيداد اين واقعيت داشته. آمد و گزارش گرفت.اين تأثيري در نوشتن من نداشت و همچنان مينوشتم. يك مدت ديدم راديو جوان هر روز دارد مطالب وبلاگ مرا ميخواند، اينجا بود كه كار من سخت شد چون بايد هم براي تلويزيون و راديو و مخاطب مينوشتم و هم براي دل خودم. ياد گرفتم كه بايد از چه چيزي سوژه پيدا كنم. خدا را شاهد ميگيرم كه هيچ وقت از خودم صحنهسازي نكردم و دروغ ننوشتم.
- آيا اهالي روستا هم وبلاگ تو را ميديدند؟
بله، پيرمردي بود كه الان آلزايمر گرفته و متأسفانه مرا هم نميشناسد. بعد از وبلاگنويسي بود كه در روستا جادهسازي شد و مدرسه درست شد و اين پيرمرد آقاي جباز ميگفت كه شعراني ايكاش چند سال پيش وبلاگ بود تا زندگي ما بهتر ميشد؛ يعني وبلاگ زندگي يك مردم را تكان داد. شايد در آينده بگويند كه آيا وبلاگنويسي در زندگي مردم تأثير داشته؟ من ميتوانم بگويم كه بله زندگي اين روستا با وبلاگنويسي واقعا عوض شد.
- اولين كامنت خارجي چي بود؟
بعد از 3-2 ماه از گزارش آقاي نجفزاده، خانم ايراني كه در استراليا زندگي ميكرد وبلاگ مرا به انگليسي ترجمه كرد و رفت در رديف برترين وبلاگها و شد دومين وبلاگ برتر دنيا. من فكر ميكنم كه اين نخستينبار بود كه يك وبلاگ غيرسياسي رفت آنجا و مطرح شد. از CNN يك خانم ايراني به نام آسيه نامدار زنگ زد و پيام داد و من هم گفتم اگر براي گزارش از مدرسه است خوشحال ميشوم و هيچ مشكلي با مطرح كردن مدرسه ندارم و با آنها گفتوگو كردم.
- بعد از گفتوگو بستههاي خارجي كه براي شما آمد چه چيزي بود؟
يك دلاري داشتم كه نوشته بود به فكر شما هستم. يك بسته شكلات آمريكايي آمد و يك خانم دكتر ايراني كه در آمريكا زندگي ميكرد يك عينك آفتابي برايم فرستاد و نوشته بود كه ديدم معلم شما با موتور در آفتاب جنوب رفتوآمد ميكند شايد اين عينك به درد معلمتان بخورد.
- استفاده كرديد؟
نه، دلم نميآيد. يادگاري نگهاش داشتم.
- اوج كارهاي مدرسه كالو چه چيزي بود؟
مستند ساخته شد، 2 كتاب چاپ شد كه حتي يك جلد از اين كتابها به چاپ ششم هم رسيد البته اسامياي كه براي كتابها انتخاب كرده بودم چيز ديگري بود ولي هر دو ناشر مخالف بودند و يكي شد به نام «قصه كوچكترين مدرسه دنيا» و ديگري به نام «مدرسه كالو» و نمايشگاه زده شد و كلي جمعيت هر ساله به ديدن مدرسه ميآمدند.
- شما شديد توريسم آموزش و پرورش در آن نقطه.
بله، ولي متأسفانه نفت و گاز كه پيدا شد قرار شد اين روستا تبديل شود به يك پالايشگاه بزرگ نفتي مثل پالايشگاه پارسجنوبي و مردم بايد اين روستا را تخليه كنند.
- بچههايي كه دانشآموز شما بودند الان كجا هستند و آيا هنوز در ارتباط هستيد؟
بله، الان بچهها در استان بوشهر مشغول تحصيل هستند. سوم دبيرستان و دوم دبيرستان و راهنمايي هستند و از حال هم بيخبر نيستيم.
- اينترنت چقدر در زندگي شما وجود دارد؟
خيلي زياد و سعي ميكنم معتاد اينترنت نباشم و تعادلي در زندگي شخصي و اينترنت برقرار كنم تا زندگي شخصيام را دچار مشكل نكند.
يك كيهان بچهها خوان حرفهاي
- خودت در كتابخانهات چندتا كتاب داري؟
تقريبا 1000تا كتاب دارم كه50-40 تا از اين كتابها را با خودم به اينجا آوردهام. قبلا نمايشگاه كتاب تهران هر سال كه ميآمدم 40-30 تا كتاب براي يكسال ميخريدم و بعضي از كتابها را هم دوستانم هديه دادهاند. من وقتي كتابي بهنظرم خوب باشد شايد 10بار هم شده كه خواندهام. ما در دير نمايندگي روزنامهفروشي داشتيم و همين باعث شد كه خانواده ما اهل مطالعه شوند و من بچه كه بودم كيهانبچهها ميخواندم.
- چهكسي اين دكه روزنامهفروشي را راهاندازي كرده بود؟
برادر بزرگترم كه معلم آموزش و پرورش بود سال 70 اين كيوسك روزنامهفروشي را در دير افتتاح كرد.
- چند تا از كتابهايي كه در زندگي شما تأثير داشت نام ببريد؟
كتاب «شما كه غريبه نيستيد» نوشته مرادي كرماني را خيلي دوست دارم چون زندگي مراديكرماني شبيه زندگي خودم است. نوشتههاي بهمن بيگي «ايل مرد بخاراي من»، «به جانت قسم»، «طلاي شهامت» نوشتههاي صمدبهرنگي و... .
- در كتابها بيشتر دنبال چه چيزي هستيد؟
كتابهايي را دوست دارم كه زندگي و حقيقت نويسنده را داشته باشد تا بتوانم از تجربه ديگران استفاده كنم مثل «بادبادك باز» خالد حسيني و آخرين كتابي كه خواندهام «توفان ديگري در راه است» نوشته سيدمهدي شجاعي.
- جالبترين كتابي كه براي طرح77 بهدستتان رسيد چه بود؟
يك نفر از روستاهاي استان بوشهر فرستاده بود كه خيلي جالب بود بهترين خاطره هم مربوط به خانم ابراهيمي كتابدار مجتمع شهيد مهدوي تهران است كه سرصف مدرسه به بچهها گفته بود كه ميخواهيم براي استان بوشهر كتاب بفرستيم و از بچهها خواسته بود كه كتاب بياورند و حدودا 2كارتن كتاب جمع شده بود كه براي ما فرستاد.