فرایندهای ذهنی، ازجمله تفکر چه نسبتی با شرایط زیستی و فرهنگی یک ملت دارد؟ اگر بتوان از تأثیرات محیطی (زیستی و فرهنگی) بر فرآیند اندیشه سخن گفت، میتوان تنوعی از شیوههای تفکر را در جامعههای گوناگون سراغ گرفت.
امروزه انسانشناسان و روان شناسان فرهنگی و نیز از سویی فیلسوفان متمایل به فلسفههای میانفرهنگی عمده تمرکزشان بر تفاوتهایی که در نحوه تفکر و جهتگیری اندیشگی جوامع وجود دارد، قرار دارد. مطلب حاضر صرفا با نگاهی توصیفی و متکی بر شواهد علمیو تجربی، بدون ارزشگذاری به این تفاوتها در میان فرهنگهای غربی و شرقی میپردازد.
در طول قرن گذشته روانشناسان و فلاسفه غربی برمبنای یک مفروضه اصلی به بررسی فرآیندهای شناختی انسان پرداختهاند: هر انسان بهنجاری در هرجای دنیا مجهز به فرآیندهای توجه، حافظه، یادگیری و استنباط یکسانی است. به این معنی که هر انسانی چه ساکن کوههای تبت باشد و چه ساکن پاریس، به یک صورت میاندیشد.
تنها تفاوتی که ممکن است بین تفکر این دو انسان وجود داشته باشد تفاوت در محتوای فکر است؛ نوجوان ساکن روستا طوری در مورد گوسالهها صحبت میکند که نوجوان شهری در مورد ماشینهای اسپرت.
از آنجا که اکثر جنبشهای فلسفی و روانشناختی قرن اخیر در کشورهای اروپایی و آمریکا به وقوع پیوستهاست و این کشورها نسبت به کشورهای شرقی در این امور پیشگامتر بودهاند، مشخصههای تفکر غربی، به عنوان مشخصههای جهانی تفکر و فرآیندهای شناختی در طول این قرن مطرح بودهاند؛ اما تحقیقات تجربی که اخیرا توسط روانشناسان بینفرهنگی انجام گرفته رفتهرفته از قدرت این باور کاستهاند.
نتایج تحقیقات گستردهای که به منظور مقایسه فرهنگهای مختلف انجام شدهاست حاکی از آن است که افرادی که در فرهنگهای مختلف جهان به دنیا میآیند نه تنها به چیزهای متفاوتی میاندیشند بلکه متفاوت نیز میاندیشند. به عبارت دیگر فرهنگهای گوناگون قادرند فرآیندهای ذهنی افراد را تحت تاثیر قرار دهند به نحوی که فرآیندهای ذهنی متفاوتی در افراد فرهنگهای گوناگون شکل میگیرد.
به عنوان مثال به یک آزمایش کلاسیک که در یکی از آزمایشگاههای روانشناسی انجام شدهاست، اشاره میشود. در این آزمایش به شرکتکنندگان آمریکایی و ژاپنی صحنههایی نمایش دادهشد که در آنها یک ماهی بزرگ تقریبا در وسط تصویر وجود داشت و تعدادی ماهی کوچک، حیوانات و گیاهان دریایی و سنگ و... در پسزمینه به چشم میخورد.
از شرکتکنندگان خواستهشد که آنچه دیدهاند را توصیف کنند. پس از بررسی توصیفهای ارائه شده توسط شرکتکنندگان این حقیقت آشکار شد که ژاپنیها خیلی بیشتر از آمریکاییها درمورد پسزمینه صحبت کردهاند.
اولین جمله اکثر ژاپنیها در مورد پسزمینه بود (مثلا «گویا یک دریاچه بود»، «کف آن سنگی بود» یا «آب آن سبزرنگ بود»). در مقابل اکثر شرکتکنندگان آمریکایی به ماهی مرکزی اشاره کرده بودند (مثلا «یک ماهی بزرگ، که احتمالا قزلآلا بود، در حال شنا کردن به سمت راست بود»). از نتایج این آزمایش و دهها آزمایش دیگر در اینباره اینگونه برمیآید که در تفکر ژاپنیها پسزمینه و رابطه بین اشیا از جایگاه ویژهای برخوردار است، در حالی که یکی از مشخصههای تفکر آمریکایی، تمرکز بر یک شیء خاص به عنوان پیشزمینه و نادیده گرفتن پسزمینه و رابطه بین اشیا است.
در ادامه به عنوان نمونه، به تعدادی از تفاوتهای فرهنگی یافت شده بین فرهنگ غربی و شرقی (مخصوصا آسیای شرقی مانند چین، ژاپن و کره) در فرآیندهای ذهنی میپردازیم. مقصود نه دوقطبی انگاری جهان است و نه اینکه این دو فرهنگ نماینده سایر فرهنگهای جهان هستند، بلکه هدف بهرهگیری از ایندو فرهنگ کاملا متضاد برای نمایان ساختن بهتر تاثیرگذاری فرهنگ بر فرآیندهای ذهنی است.
تفاوتهای فرهنگی در شناخت
کنترل: تحقیقات نشان میدهند که در یک موقعیت مشابه غربیها نسبت به شرقیها بیشتر احساس کنترل و فاعلیت میکنند و چنانچه کنترل به آنها واگذار شود از آن منفعت بیشتری میبرند. چنانچه وقتی در تکالیف خاصی به غربیها کنترل بیشتری بر وقایع داده میشود، هم عملکرد آنها بهتر میشود و هم اعتماد به نفسشان. در عین حال غربیها بیشتر از شرقیها ممکن است دچار «خطای کنترل» شوند (اینکه فرد تصور کند بیشتر از آنچه در واقع هست بر وقایع کنترل دارد).
توجه: چنانچه از تحقیق مربوط به ماهیها بر میآید شرقیها بهتر از غربیها قادر به توجه به پسزمینه و کشف ارتباط بین محرکهای محیطی هستند. به علاوه بهخاطر عادت غربی نسبت به جدا در نظر گرفتن شیء از بافت و تفکر تجزیهای، غربیها بهتر از شرقیها قادر به توجه انتخابی بر یک شیء جداشده از زمینه هستند.
تبیین و پیش بینی: از آنجا که توجه غربیها بیشتر به شیء و توجه شرقیها بیشتر به زمینه و روابط معطوف است، این نظریه موجه مینماید که غربیها بیشتر علیت را در خود شیء و شرقیها در بافت اطراف شیء جست وجو کنند. در قضاوت در مورد انسانها نیز غربیها علت رفتارها را بیشتر به ویژگیها و صفات خود شخص نسبت میدهند و شرقیها علت رفتارها را بیشتر به محیط و موقعیتها، لذا غربیها بیشتر احتمال دارد رفتاری را که علت خارجی دارد به اشتباه به دلایل درونی نسبت دهند.
از آنجا که در دید شرقیان توجه به تمامیعناصر مهم موجود در زمینه، رابطه بین عناصر و رابطه بین اجزا و کل از اهمیت بسیاری برخوردار است، در نتیجه آنها برای تبیین یک مسئله به دنبال عوامل بسیار بیشتر و پیچیدهتری نسبت به غربیها هستند. همین امر باعث میشود وقتی شرقیها با چیزی مواجه میشوند که با فرضیههای قبلی آنها مغایر است کمتر شگفتزده شوند و بیشتر ممکن است که از این جمله استفاده کنند «من همه چیز را از اول میدانستم» که البته همیشه هم صحت ندارد.
در مقابل غربیها که طرز فکر سادهانگارانهتر و متمرکزتری دارند وقتی با چیزی مواجه میشوند که با فرضیههای آنها متغایر است خیلی بیشتر احتمال دارد احساس شگفتی کنند.
طبقهبندی: مبنای این که غربیها اساسا علیت را به خود اشیا نسبت میدهند این است که آنها معتقدند قوانین خاصی رفتار شیء را کنترل میکنند. از طرفی ارزش یک قانون به این است که در مورد تعداد زیاد و قابلتعیینی از اشیا (یک مقوله) کاربرد داشتهباشد. قوانین و مقولهها پایه اصلی طبقهبندی و سازماندهی اشیا برای غربیان هستند.
در مقابل از آنجا که شرقیها اساسا علیت را به موقعیت نسبت میدهند، پایه اصلی طبقهبندی و سازماندهی برای آنها وجود رابطه و شباهت بین شیء و زمینه و بین خود اشیا و وقایع است. به طور مثال شرقیها بیشتر احتمال دارد که بچه و مادر را در یک دسته قرار دهند با این استدلال که مادر همواره از بچه نگهداری میکند و آنها همیشه در کنار هم هستند، در حالی که غربیها بیشتر مادر و پدر را با هم در یک مقوله قرار میدهند چرا که هردو بالغ هستند.
منطق صوری در مقابل دانش تجربی: یک سنت قدیمیغربی که از دوران یونان باستان آغاز میشود و در قرون وسطا و متعاقبا در نظریات نظریهپردازان منطق گزارهها در اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20 تا به امروز ادامه می یابد، تجزیه ساختار استدلال بدون در نظر گرفتن محتوا و انجام استدلال صرفا بر اساس گزارههای انتزاعی است. چنین سنتی هرگز در شرق رایج نبودهاست.
در مقابل در شرق بر روی استفاده از تجربه حسی در ارزیابی گزارهها تاکید میشده است، مخصوصا زمانی که تجربه و منطق در تعارض باشند شرقیها تجربه را برمیگزینند و غربیها منطق را.
نتایج آزمایشی نشان داد که کرهایها بیشتر از آمریکاییها تمایل داشتند استدلالهای معتبر را که نتیجه باورنکردنی دارند نامعتبر معرفی کنند. در مقابل، وقتی ساختار استدلال با عقاید روزمره فرد در تعارض باشد آمریکاییها بیشتر احتمال دارد اعتقاد تجربهای خود را به نفع منطق کنار بگذارند.
دیالکتیک در مقابل قانون عدم تناقض: تحقیقات حاکی است که شرقیها در مقایسه با غربیها تمایل کمتری به اجتناب از تناقض دارند. تفکر غربی به شدت به قانون
عدم تناقض پایبند است. این در حالی است که فلسفه شرقی بهدنبال حد وسط است و با قانون عدم تناقض منطق صوری مطابقت نمیکند. دیالکتیک شرقی که معتقد است تغییر، اصل پایهای زندگی است بر اساس سه اصل بناشدهاست:
اصل تغییر: واقعیت فرآیندی است نه ایستا که پویا و تغییرپذیر. به علت طبیعت سیال واقعیت، یک چیز الزاما همیشه با خودش همانند نیست.
اصل تناقض: از آنجا که تغییر همیشگی است، تناقض نیز همیشگی است. بنابراین قدیمی و جدید و خوب و بد در یک شیء واحد وجود دارند و چه بسا وجودشان منوط به دیگری باشد.
اصل رابطه یا کلیت: به علت تغییر همیشگی و تناقض، هیچ چیزی چه در زندگی انسان و چه در طبیعت منزوی و مستقل نیست و در عوض همهچیزها به هم وابستهاند. بنابراین تلاش برای جداسازی عناصرِ یک کل بزرگتر نتیجهای جز گمراهی در بر نخواهد داشت. شواهد حاکی از آن است که اتکاء غربیها بر اصول دیالکتیک ضعیفتر از شرقیها است. شرقیها نیز کمتر به اصول بنیادی منطق صوری مخصوصا اصل عدم تناقض متکی هستند.
به طور مثال در مطالعهای از شرقیها و غربیها خواسته شد تا تناقضهای برگرفته از زندگی روزمره (مثلا برخورد پیشآمده بین یک مادر و دخترش) را تجزیه و تحلیل کنند. غالب پاسخهای آمریکاییان به نفع یکی از طرفین بود و حق را صرفا به یک طرف میداد ( مثلا «مادر باید به استقلال دخترش احترام بگذارد»)؛ اما اکثر پاسخهای چینیها به دنبال پیدا کردن یک «راه میانه» با نظر به ارزشها و نقایص هردو طرف بود (مثلا «هم مادر و هم دختر در درک کردن یکدیگر دچار مشکل هستند»).
ریشههای تفاوت
تمدن چین باستان باعث شکلگیری تمدنهای شرق آسیا مانند ژاپن و کره شدهاست و تاثیر بسیاری نیز بر روی سایر تمدنهای جنوب شرقی آسیا داشته است. بررسیها نشان از آن دارد که پایه این تمدن را کشاورزی تشکیل میداد. انجام امور مربوط به کشاورزی به صورت موثر مستلزم همکاری نزدیک همه افراد و خانوادههاست. این نکته مخصوصا در مورد کشاورزی برنج در جنوب چین مصداق داشت. جامعه چینی بسیار پیچیده و سلسلهمراتبی بود و در سطح ایالتهای بزرگ اداره میشد.
شاه و بعدا امپراتور و دیوانسالاری موجود عاملی بود که همواره زندگی یک فرد چینی را در کنترل خود داشت. در چنین فضایی هماهنگی و نظام اجتماعی نقش مرکزی را بازی میکرد. در مقابل در جوامعی که اقتصادشان بر محور شکار، ماهیگیری، دادوستد و یا نظامهای اینچنینی میگردد، نظام اجتماعی متفاوتی شکل میگیرد. از جمله این تمدنها تمدن یونان باستان (که خود باعث شکلگیری تمدن اروپایی و تمدن آمریکایی پسا-کلمبیایی شدهاست) بود.
شهرهای نامتمرکز یونانی آزادی بیشتری را به شهروندان یونانی میداد. آنها میتوانستند آزادانه از شهری به شهر دیگر بروند. مخالفین نیز قادر بودند به راحتی از راه دریا فرار کنند. به علاوه یونانیها فرصت انجام دادوستد در یکی از تقاطعهای جهان را داشتند.با توجه به ماهیت روابط اجتماعی در یونان باستان هیچ خطر بینفردی متوجه طرفین بحث نمیشد و نظام سیاسی هر شهر ضعیفتر از این بود که بتواند جلوی ابراز عقاید آزادانه را بگیرد.
تفاوتهای موجود در ساختار و تفکر این دو تمدن باستانی کماکان در دنیای مدرن نیز مشهود است.