او همچنين از پيشگامان وحدت جهان اسلام و ازجمله نظريهپردازان تقريب بين مذاهب اسلامي است. همچنين تلاشهاي خستگيناپذير اقبال براي متشكل كردن جمعِ بزرگ مسلمانان شبهقارّه هند كه منجر به تشكيل كشور پاكستان شد، ستودني است و يادآور اراده قوي و روحيه پايدار اين انسان، كه هم زندگي را - همانگونه كه در اشعارش تأكيد كرده - در كوشش و تپش و حركت ميديد و از كسالت و جهالت و نااميدي مسلمانان شِكوهها ميكرد، و هم ميخواست كه مسلمانان با هم، در كنار هم و پشتيبان يكديگر باشند.
اقبال پس از مطالعه فلسفه غرب، فلسفه اسلامي، و نيز آشنايي با قرآن و سيره و احاديث، و همچنين اطّلاع از دستاوردهاي عرفا و انديشمندان و فلاسفه بزرگ ايراني، نظريه جديدي ارائه داد به نام «فلسفه خودي». فلسفه خودي در يك كلام، يعني خودباوري. تمام حرف اقبال در فلسفه خودي اين است كه اگر انسان بخواهد به رستگاري و كمال برسد، بايد خودش را باور كند و به نيروها و استعدادهاي فراوان و فوقالعادهاي كه خداوند در وجودش به امانت گذاشته تكيه كند، به غير خود و بيگانگان اميد نبندد، و با كشف قدرت و قوّتِ نيروي معنوي و شگفتانگيز دروني خود، سرزنده و بانشاط به جنگِ سياهي و پريشاني و تباهي، و تنبلي و سستي برود و جهاني بهتر براي خود و ديگران بسازد.
مذهب زندهدلان، خواب پريشاني نيست
از همين خاك، جهان دگري ساختن است
بُعد مثبت ديگرِ راه و روش اقبال، غربستيزي اوست. اقبال با آنكه در جهان غرب زندگي كرده بود، به زبان غربيان حرف ميزد و مينوشت، با آداب و سنّتهاي آنها آشنا بود، و در دانشگاههاي آن ديار تحصيل و تدريس ميكرد، و با بسياري از فلاسفه نامدار و ديدگاههاي فلسفي غربي مأنوس بود، هيچگاه فريب درِ باغ سبز آنها را نخورد و زرق و برق چشمپُركن غربيها نتوانست اقبال لاهوري را جذب و هضم كند. او با هوش مؤمنانه و به پشتوانه اطّلاعات عميق ديني و تجربه عيني و بسيار آشكاري كه از جنايت و خيانت غربيها در كشورش و بر گُرده هموطنشان سراغ داشت، بهشدت و بارها و بارها در آثار و بهخصوص در اشعارش به غربيان تاخته و به مسلمانان با فرياد رسا هشدار داده است كه مبادا به دام نيرنگ و تزوير غربيان گرفتار شوند؛ زيرا ايشان اگرچه با چراغ علم دنيايي نوراني ساختهاند، امّا دغل بازي و دورويي در ذاتشان است.
علم اشيا داد مغرب را فروغ
حكمت او ماست ميبندد ز دوغ!
امّا يكي از امتيازهاي اقبال كه مايه مباهات ما ايرانيهاست، عشق و علاقه فراوان او بوده است به فرهنگ و تمدن ايران و زبان فارسي. اقبال با پژوهش و مطالعه دريافته بود كه ايرانيان از فرهنگي غني و سرشار برخوردار هستند و زبان فارسي نيز نسبت به خيلي از زبانهاي زنده ديگر، ظرفيت و انعطاف بيشتري براي انعكاس عواطف انساني، و نشر علوم و معارف گوناگون دارد؛ به همين دليل بود كه وقتي از او پرسيدند چرا به فارسي شعر ميگويي، جواب داد كه حرف دلم را نميتوانم به زبان اردو بيان كنم؛ فارسي از درونم ميجوشد و بر زبانم جاري ميشود.
و به همين علّت بود كه از 15هزار بيت شعري كه سرود، 9هزار بيت را به فارسي گفت و بقيه را به اردو. همچنين شيدايي او به فرهنگ و علم و حكمت ايرانزمين آنقدر زياد بوده است كه هنگام انتخاب موضوع رساله دكترياش، از ميان بسياري از موضوعهايي كه به آنها مسلّط بود - از ادبيات و شعر اردو گرفته تا فلسفه غرب و امور وكالت و مسائل حقوقي - ايران و از ايران، فلسفه آن را برگزيد. جداي از اينها، شيفتگياش به عرفاي ايراني، از بايزيد گرفته تا حلاج و عراقي و حافظ و بهويژه مولوي آنقدر گسترده است كه دهها مقاله ميتوان در اينباره نوشت.
و سرانجام اينكه اقبال هميشه آرزوي ديدار دوجا را در دل ميپروراند، كه يكي ايران بوده است و ديگري شهر معشوقش (پيامبر گرامي اسلام(ص))؛ مدينه. و نيز تا آخرين ساعتهاي عمر، 2كتاب بر دستانش بود: قرآن و مثنوي معنوي مولوي. آري، 18آبان سالروز تولّد چنين نادرهاي است؛ از جنس گوهر.