من هم از مهلكههاي چندي گريختهام؛ پس به مرگي راحت اميد بستهام. سعي ميكنم چند مورد از اين مهلكهها را براي خودم فهرست كنم.
1-تولد! بله تولد! وقتي در زمان و مكاني زندگي ميكني كه تعداد بچههاي مرده يك خانوار از بچههاي زنده بيشتر است، تولد نخستين مهلكهاي است كه از آن گريخته اي. آمنه زن حيدر يا حامله بود يا بچهاش مرده بود! اين تازه وقتي بود كه طاعون، حصبه، وبا، سل و... دامنگير خانوادهها نميشد. هيچ وقت تصوير«قبرستان بچه ها»از ذهنم پاك نميشود؛ قبرستاني بيحصار و بدون سنگ قبر در بيابان پشت آبادي!
پي نوشت: در آن روزگار زنده ماندن هم چندان به صرفه نبود. زن همسايه ما هروقت ميخواست از خانه بيرون برود، بچه سه، چهار سالهاش را با طناب جلوي درخانهشان ميبست. البته طناب را به يكي از پاهايش گره ميزد، نه دور گردنش!
2-وبا: 4ساله بودم كه وبا گرفتم.تصوير محوي از كيسه آمپولها و دواهايي در دست پدرم بود - در غربت شهر- به يادم مانده است. راست ميگفتندكه دكترهاي آن روزگار دستشان شفا بود.تك مضراب:چايكوفسكي يك هفته پس از آغاز سمفوني شمارة 6خود بهدليل بيماري وبا درگذشت!
3-پرت شدن از پشت بام: 5ساله بودم كه نيمه شب طوفان مرا از روي پشت بام برداشت و پرت كرد وسط باغچه! در ميان آسمان و زمين بودم كه بيدار شدم.حتي لحظه افتادنم روي زمين را هم به ياد دارم؛ اما نه مردم نه زخمي شدم!
پيوست: اگر آن بچهاي كه پايش ليز خورد و از ارتفاع نيم متري سقوط كرد، زنده مانده بود، الان هم سن بنده بود!
4-ديفتري: 12 ساله بودم كه ديفتري گرفتم. اگر چند ساعت ديرتر به دكتر ميرسيدم، خفه ميشدم. ما آن زمان بيمه نبوديم.اصلا نميدانستيم بيمه چيست. از قميها ميپرسم:آيا هنوز دكتر داور قانوني متخصص گوش و حلق و بيني طبابت ميكند؟كجاست؟ دكتر قانوني نجاتم داد و البته كاري كرد كه تمام داروهاي من رايگان تمام شود!يادآوري: بيمه شدن در آن سالها به صرفه نبود، ولي حالا بدون آن نميگذارند زندگي كنيم!
5-افتادن شيء سنگين روي تنم:آسفالت كارها مالهاي دارند سنگين و قطور كه با آن آسفالت را روي زمين، ببخشيد روي پشت بام! پخش ميكنند. داشتند پشت بامي را آسفالت ميكردند. مالهشان كه با چسبيدن قير و آسفالت سنگينتر هم شده بود، از بالاي ساختمان 3طبقه افتاد روي من. فقط عمرم به دنيا باقي بود كه همان لحظه خم شده بودم تا چيزي را بردارم. ماله به جاي سر، در كمرم فرود آمد! اطرافيان گمان كردند كه مرده ام؛اما گوش شيطان كر، از اين حادثه هيچ نشاني در تنم نمانده است.
ارجاع به «يادآوري» بالا: بيمه هم نبودم!
6-تركش: تصور كنيد از اين همه خمپاره كه پيش پايت يا پشت سرت منفجر ميشود، درست يك تركش عدسي بخورد انتهاي ران مبارك و شريانت را قطع كند و درجا از هوش بروي. بعد، از بخت بد يا خوب! همان لحظه ماشيني از آنجا گذر كند كه اتفاقا سرنشينش از دوستان توست و او با همان ماشين تو را از شلمچه برساند به يك بيمارستان صحرايي در ماهشهر!
هامش: گلوله وقتي از بيخ گوشت ميگذرد، «وزّي» صدا ميكند؛مثل يك زنبور درشت بيمروت!دهها گلوله از بيخ گوشم گذشته است!
7-باز هم تركش: از اين ماجرا چند ماهي گذشته بود كه يك روز مأمور تعاون سپاه وسايلم را آورد در خانه.وقتي خرت و پرتهاي جيبم را ميكاويدم با تعجب ديدم كه تركشي كوچك از قطردفترچه جيبيام گذشته، هردو قرآن جيبيام را سوراخ كرده و وقتي به صفحههاي آخر رسيده سرد شده است! و اينها درست روي قلبم بوده است.بعد يادم افتاد كه يكي از آن قرآنها را 23شب قبل از اين اتفاق هديه گرفته بودم!
نكتة انحرافي: جاي يك تركش روي آرنج دست راستم مانده است. يكي از دوستان وقتي آن را ديد، گفت: خدا بهت رحم كرده؛ اگر اين تركش چند سانت اين طرفتر خورده بود، ريه ات داغون ميشد!به او گفتم: ولي اگر چند سانتي متر اون طرفتر فرود مياومد، به من نميخورد؛ توي خاك فرو ميرفت!
ميتوانم به اين فهرست موارد ديگري را هم بيفزايم. آدمي هرلحظه و هرجا دارد از مرگ ميگريزد. به ازاي هر تصادف، هر بيماري كشنده، هر سنگي از بلندايي سقوط ميكند و هر گلولهاي كه در جايي از جهان شليك ميشود، خداوند يك امكان مردن را از ما دور كرده است. ميگويند: عاقبت به خيري نعمت بزرگي است؛من اما توقعم از خداوند زياد است. عاقبت به خيري را به همراه زندگي و مرگي راحت از خداوند ميخواهم.
- شاعر و پژوهشگر ادبيات
نظر شما