يكي از عجيبترين چيزهايي كه بين آنان ديدم اين بود كه بسياريشان از ترس كسي را كشته بودند. با كسي درگير شده بودند و ديده بودند او توان بدني بالايي دارد، يا همراهاني دارد و يا چيزي مثل چوب يا كارد در دستش دارد، از ترس حمله كرده و چنان ضربه كارياي زده بودند كه به قتل انجاميده بود.
عين همين مصيبت از اعتماد به نفس و تهور بيجا نيز پديد ميآيد. بيتجربه و خام هستند، گمان ميكنند اگر 2 نفر دوست همراهشان است يا چوب يا كارد در دست دارند يا هيكل درشتي دارند يا ورزش ميكنند، پس ميتوانند هر كار دلشان خواست بكنند و به همين سادگي جان خودشان يا ديگران را به خطر مياندازند. از خطر فرار نميكنند يا با اعتماد به نفس بيجا به ديگران حمله ميكنند و ضربههاي كاري ميزنند. بسياري از نزاعها بر سر چيزي در حد هيچ و پوچ آغاز ميشود؛ اينكه چرا وقتي از كنار هم رد شديم و شانههايمان به هم ساييده شد عذر نخواستي يا چرا به من نگاه كردي؛ نزاعهايي كه با كمي صبوري يا با كمي صحبت راحت قابل پيشگيري يا حل بودند. خوب است به نسلهاي بعدي بياموزيم:
۱. هر چيزي ارزش درگيري ندارد. ميتوان از كنار ناهنجاريهاي كوچك يا تصادفي يا چيزهاي ناخوشايند گذشت.
۲. دست بالاي دست بسيار است و بالاترين دست در اين دنيا معمولا دست قانون است. چنين است كه عاقبت اعتماد به نفس بيجا، گاه رفتن پاي دار است.
۳. ترس بيجا نيز مانند اعتمادبهنفس بيجا باعث از دست دادن جان خود و گرفتن جان ديگران ميشود. عاقل باشيم و ترسمان را مهار كنيم.
اگر اين 3 را به فرزندانتان آموختيد، احتمالا در مرحلههاي بعد ميتوانيد به آنها بياموزيد كه چطور با گفتوگو بعضي مشكلاتشان را حل كنند. اما نخستين قدم يا در واقع مقدمه گفتوگو همين است كه ياد بگيرند به دام درگيريهاي فيزيكي نيفتند و ميزان درگيري فيزيكي را در زندگيشان به حداقل برسانند.