هدف اصلي از حركت، مقصدي است كه مسافر عزم و آهنگ آن را كرده و جاده در مقابل آن چندان اهميتي ندارد. اينكه جاده سرسبز و چشمنواز باشد البته خوشايند مسافر است، و اگر راحت و خوشمسير باشد قطعا براي او بهتر است. بيترديد مشكلات و گرفتاريهاي جاده براي مسافر مانع و مزاحم به شمار ميآيد، اما مسافر بيش از همه و پيش از هر چيز به مقصد فكر ميكند و براي همين اگر به جاي پيادهرفتن بتواند از مركبي استفاده كند حتما سواره خواهد رفت. اگر بهجاي خودرو بتواند بر هواپيما بنشيند و سريعتر به مقصد برسد قطعا خواهد رفت چون فقط رسيدن به مقصد و زودتر رسيدن به مقصد برايش مهم است.
زيارت اربعين كربلاي حسيني با همه سفرهاي ديگر در اين نقطه تفاوت دارد.اينجا آنچه مهم است جاده است و مفهوم سفر، نه فقط رسيدن به مقصد يا زودتر رسيدن، بلكه اصل، حركت در اين مسير است.
فلسفه اين زيارت، بودن در اين جاده و حركت در اين مسير است. اصل كار «رو به راه بودن» است و قدمبرداشتن در جادهاي كه مهم نيست از كجا، به كربلا منتهي ميشود؛ از تهران يا مهران، از قم يا رم، از پاريز يا پاريس... مسافر از هر جا كه آمده باشد به يك مقصد رو كرده است و نفس در نفس مسافران ديگر، قدم به قدم با همسفران ديگر در يك جاده گام برميدارد.
اينجا ديگر رسيدن به مقصد مهم نيست بلكه همين رو به مقصد داشتن اهميت دارد و در جاده بودن. براي همين بسياري از زائران وقتي پس از روزها و شبها به كربلا ميرسند از دور سلامي ميدهند و عرض ادبي ميكنند و بازميگردند. گاه بيست و چند شب و روز در راه بودهاند اما شايد حتي نصف روز هم در كربلا نميمانند و البته هدف آنها محقق شده است؛ تاولهاي پاهايشان را به خدا نشان دادهاند، كفشهاي پارهشان را گواه گرفتهاند، تنهاي خسته و كوفته را به شهادت آوردهاند. مهم اين است كه در جادهاي گام برداشتهاند كه به سوي تجلي حق و تجسم عيني حقپرستي ميرود؛ در جادهاي بودهاند كه پايانش والاترين تجسد توحيد و برترين مراتب بندگي خداوند است. كسي كه در مسير حركت به سوي حسينيشدن باشد در مسير «حق» است و اگر در هر لحظه زمان متوقف شود و چرخ هستي بايستد او رستگار است چون در جادهاي گام نهاده كه فرشتگان، قدمهاي مسافرانش را ميبوسند و خاك كفشهايشان را به ديده ميكشند. اينجا همه رو به كربلا دارند؛ اينجا فقط «رو به راه بودن» كافي است. اينجا تنها جايي است كه خود جاده مقصد سفر است.