بهنظر من هميشه هم در دسترس بودن اينهمه اطلاعات جذاب نيست.
گاهي حتي تهوعآور هم ميشود؛ وقتي آدم مجبور ميشود براي برقرار كردن يك ديالوگ ساده با يك نفر ديگر كلي اطلاعات از همهجا داشته باشد. داشتن اطلاعات يكجور اجبار ناخودآگاه براي استفاده از آن هم بهوجود ميآورد. وقتي عده زيادي هستند كه نميدانيم اين همه وقت از كجا دارند كه درباره بهروزترين كتابها، فيلمها و مجلات گرفته تا اخبار ورزشي، سياسي و... اطلاعات دارند. تازه بماند انواع برندهاي همه نوع كالا كه از شجرهنامهشان ميدانند تا قيمتشان.
ميان اين همه آدم همهچيزدان، كمبود اطلاعات ما زيادي توي ذوق ميزند و گاهي خيلي زود كسلكننده و غيرجذاب ميشويم. دوست ندارم تسليم اين زمانه بد بشوم و بگويم همه بايد از همهچيز بدانند. بهويژه اينكه بهخاطر اين حجم انبوه، اغلب اطلاعات آدمها درباره اغلب مباحث در حد يك پاراگراف است. از طرف ديگر تسليم شدنمان يعني يكباره با چند دريا اطلاعات مواجه شويم و با كمبود وقت هميشگي كه داريم، ندانيم اول بايد از كجا شروع كنيم و مضطرب شويم. بدترين كار هم همين است. اينكه كتابي را براي اين بخوانيم كه همه خواندهاند جز ما! حالا هرچقدر كتاب زيبا باشد، اين اجبار حال آدم را بد ميكند. به جاي تحمل اضطراب همهچيزدان شدن، بهتر است اوقاتمان را صرف مطالعه تخصصي روي يك مبحث بكنيم. مثلا يا مباحث فرهنگي يا ورزشي. بعد مبحث را خردتر كنيم. كتاب يا سينما يا نقاشي. باز هم خردتر. تاريخ يا ادبيات داستاني. خردتر. تاريخ معاصر يا كهن. بعد شروع به خواندن كنيم. تمام منابع خوب را بخوانيم و لذتش را ببريم.
تمركز و متخصص شدن در يكيدو موضوع خيلي بهتر است از تحمل اضطراب همهچيزدان بودن سطحي.