اينجا براي عفت جلالي 55ساله، تكهاي از بهشت است؛ هر روز به آن سركشي ميكند و زندگياش از كاشت و برداشت همين گلهاي زعفران ميگذرد. او خود را مديون پدرش ميداند كه براي نخستين بار در خمين محصول زعفران را بهبار نشاند و از آن زمان تاكنون كه پدر جلاليها ازكارافتاده شده است، فرزندان او دست بهدست هم داده و در زمين 5هكتاري پدرشان زعفران ميكارند. اما جالب است بدانيد كه در ميان همه فرزندان آقاي جلالي، عفتخانم بيش از همه محصول زعفران به بار ميآورد و وارد بازار ميكند؛ طلاي قرمزي كه به غذاي ايرانيها رنگ و بوي معركهاي ميدهد و شايد گرانقيمت بودن اين محصول بهخاطر زحمتي باشد كه كشاورزان مزارع زعفران از لحظه كاشت تا برداشت بايد به جان بخرند و دم برنياورند.
- جواب خوب طبيعت
درست 30سال پيش بود كه پدر عفتخانم تصميم عجيبي گرفت. او كشاورز سادهاي بود كه در مزرعهاش خيار، گوجه، پياز، سيب زميني، كدو، گندم و... ميكاشت. به قول دخترش، زمين آنها بستر خوبي بود براي رشد« بهاره جات» اما آنها به كاشت اين محصولات اكتفا نكردند و اين از وقتي شروع شد كه مرد مزرعهدار طي مشورتي با خانوادهاش اعلام كرد كه ميخواهد برود زيارت آقا امامرضا(ع). اما سفر او، هم زيارت بود و هم سياحت. از اينجاي ماجرا را ميتوانيد از زبان دختر 55ساله آقاي جلالي بخوانيد؛ «پدرم اهل تغييرات تازه بود. او گرچه در شهرستان خمين سكونت داشت و پايبند سنتها بود اما هميشه دوست داشت در كارش بهترين باشد و پيشرفت كند.» همين شد كه مرد مزرعهدار در سفر خود به مشهد، پس از زيارت به سراغ مزرعهداران خراساني رفت تا از چند و چون مراحل كاشت تا برداشت زعفران اطلاعاتي بهدست آورد؛ «وقتي پدر به خانه بازگشت نزديك به 20كيلو بذر زعفران خريداري كرده بود. او قصد داشت محصول خراسان را در خمين كاشت كند و همين اتفاق همگي ما را شوك زده كرد.»
حتي پدر عفت خانم نميدانست كه كه زعفران در زمينش به بار مينشيند يا خير اما به قول دخترش خطر كرد و دست به اين كار زد؛ «پدرم مرد جسوري است و استعداد ذاتي عجيبي در مزرعهداري دارد. حتي با وجود اينكه كهولت سن دارد باز به زمينهاي زعفران سركشي ميكند و تلاش 30سالهاش را به تماشا ميايستد.» آن موقع خيليها سعي كردند آقاي جلالي را از كارش منصرف كنند اما او زير بار نرفت كه نرفت؛ «در اين ميان خيلي از كشاورزان ديگر به پدرم گفتند كه تو چطور ميتواني محصول خراسان را در خمين كاشت كني؟ اينكار شدني نيست. اين محصول مال خراسان است و تو اجازه كاشت آن را در خمين نداري اما پدرم كوتاه نيامد. او براي اينكه مطمئن شود زعفران در زمينهاي خمين به بار مينشيند يا نه و بهدست آوردن تجربه اين اتفاق، همه بذرهاي زعفران را در زمين خودمان كاشت.»
اهالي روستاي رشيدآباد و بهويژه كشاورزاني كه در آن محل زمين داشتند منتظر بودند تا ببينند همكار مزرعهدارشان موفق ميشود يا خير. عفت جلالي ميگويد:«حتي نميدانستيم آب و هواي اينجا با كاشت زعفران جور است يا خير. منتظر جواب طبيعت نشستيم و خدا را شكر طبيعت جواب بسيار خوبي به ما داد. زمينمان زعفراني بسيار عالي و با كيفيت به عمل آورد و همگيمان به شوق آمديم».
- شوق زعفراني
جلاليها به اين فكر افتادند كه كارايي زمينشان را تغيير داده و از اين به بعد طلاي قرمز را در مزرعهشان كشت كنند؛ «پدرم تمام كارهايي كه كشاورزان خراساني به او گفته بودند را موبهمو اجرا كرد. او همه اينها را به حافظهاش سپرده بود و پس از به عمل آمدن زعفران تمام جزئيات كاشت و برداشت آن را به ما هم آموزش داد.»
آنقدر پدر عفتخانم با عشق و علاقه مزرعهداري ميكرد، به زمين آب و كود ميداد، بذر ميپاشيد و محصول بهبار نشسته را با عشق برداشت ميكرد كه اين عشق در روح و جسم فرزندان او هم ريشه كرد. حالا زمين در دست آنهاست و هر كدام از دخترها و پسر اين خانواده قطعهاي از زمين پدريشان را بهدست گرفته و همگيشان به اندازه تأمين مخارج زندگي خود زعفران كاشت و برداشت ميكنند؛«نخستين محصول پدرمان را بستهبندي كرديم و به همه دوستان و اقواممان هديه داديم اما بعد به اين فكر افتاديم كه چرا اينكار را اقتصادي نكنيم. با همين تفكر زمين زعفران خانوادهمان پا گرفت.» جلاليها خيالشان راحت بود كه بذر زعفران دارند و از طريق همان بذرها ميتوانند به كارشان وسعت ببخشند؛ «محصول زعفران خيلي بابركت است. مثلا بذري كه براي بار اول ما در زمينمان كاشتيم 5برابر شده بود. اين بذر مثل بذر سير است و داخل خاك كه بماند بيشتر ميشود، به همينخاطر ما پس از برداشت نخستين محصول زعفرانمان، بذرهاي بهدست آمده را از زمين بيرون كشيديم و شروع به كاشت دوباره آنها كرديم.» عفتخانم غير از خودش 6خواهر و يك برادر دارد كه از ميان آنها 5نفرشان روي زمين زعفران كار ميكنند؛ «يكي از خواهرانم خانهدار است و ديگري بازنشسته آموزش و پرورش. آنها گرچه در گذشته كار و بار ديگري داشتند اما الان همگيمان روي زمين پدريمان كار ميكنيم و از اين راه نان در ميآوريم.»
حتي آنها با گسترش اين زمين به خانه همشهريهايشان هم نان ميبرند؛ «زمان برداشت زعفران ما نياز به كمك داريم. به همينخاطر غير از دختران و دامادم، از خانمهايي كه در شهرمان تمايل دارند تا ما را در برداشت محصول ياري دهند كمك ميگيريم. البته آنها بهصورت روزانه و نسبت به مقدار زعفراني كه برداشت ميكنند حقوق ميگيرند.» عفتخانم حتي براي كارگرانش آژانس هم ميگيرد و هزينه رفتوآمد آنها و گاهي ناهار كارگران با خانم مزرعهدار است؛ «ما 7سال يكبار زعفران را كشت ميكنيم اما برداشت اين محصول هر سال انجام ميشود». آبان و آذر زماني است كه آنها به برداشت گلهاي زعفران ميپردازند و وقتي براي از دست دادن ندارند.
- ربودن گوي سبقت در مزرعه
عفتخانم در ميان ديگر خواهران و برادرش بيشترين سطح كشت را دارد چراكه زمان بيشتري را صرف زمين كشاورزياش ميكند؛ بهموقع كود ميدهد و زمين را آبياري ميكند.
در ابتدا برداشت گلهاي زعفران از اين زمين 2 هكتاري كار پرزحمتي براي عفت خانم بود چراكه او سخت ميتوانست در شهرستان كوچك خمين نظر خانمها را در امر برداشت و كار در زمين جلب كند؛ «از آنجايي كه من و خواهرانم از 30سال پيش تا به امروز در زمين كشاورزيمان مشغول بهكار بوديم و پابهپاي پدر كار ميكرديم كسي از حضور ما در زمين تعجب نميكرد و خيلي از مزرعهداران محلي ما را تحسين هم ميكردند اما خب، ابتداي كار پيدا كردن كارگر خانم برايم خيلي سخت بود چراكه خود آنها يا خانوادههايشان اعتمادي بهكار در مزرعه نداشتند اما حالا سر و دست ميشكنند و به قول معروف گوي سبقت را براي كار در اين زمين از هم ميربايند.»
- نسل موشها را ميكنم
«معمولا موقع برداشت محصول براي هر هكتار به 60كارگر نياز دارم. با كارگرانم كيلويي حساب و كتاب ميكنم. مثلا من كارگري داشتم كه در يك روز 20كيلو گل برداشت كرد و 120هزار تومان حقوق گرفت.» عفت خانم وقت برداشت محصول كه از راه ميرسد، سر از پا نميشناسد. او در تاريكي صبح از خواب بيدار شده و به سرعت خودش را به زمين ميرساند. سرعت عمل آنها كه خوب باشد تا ظهر كار را به پايان ميرسانند اما اگر محصول، بيشتر از حد انتظارشان باشد گاهي تا شب هم كارشان طول ميكشد؛ «وقتي گلها برداشت ميشوند آنها را بايد خشك كنيم كه خشك كردن اين محصول هم دردسرهاي خود را دارد. تازه پس از خشك و بستهبندي زعفران، كار سختتري كه پيش روي ما قرار ميگيرد فروختن آن به واسطهها در بازار است.»
عفتخانم براي معرفي كارش فقط به بازار خمين بسنده نميكند، او براي اينكه زعفران با كيفيت زمينشان را به شهرهاي ديگر معرفي كند، در نمايشگاههاي متعددي حضور پيدا ميكند. نمايشگاه اقتصاد مقاوتي و زنان كارآفرين، نمايشگاه اراك، نمايشگاه اصفهان و... بخشي از نمايشگاههايي بودند كه او در آنها به معرفي كار و محصولش پرداخت، آن هم بهعنوان يك زن كارآفرين. او يكي از اعضا مهم جهادكشاورزي شهرستانشان هم هست و خيلي از اوقات كه كار ندارد در جلسات جهاد شركت ميكند و اطلاعات خود را بهعنوان يك زن كارآفرين مزرعهدار در اختيار خانمهاي ديگر ميگذارد.
از فعاليتهاي ديگر او كه ميپرسم ميگويد: «اهل كوهنوردي و پيادهروي هستم و در روز حتما چند ساعت پيادهروي ميكنم. به جهاد ميروم و به زمين كشاورزيام سر ميزنم. به خانه و زندگيام رسيدگي ميكنم. هميشه ششدانگ حواسم بايد به زمين باشد كه مبادا محصولمان را سرما بزند چون از بين ميرود يا بايد مراقب اين باشم كه علف هرز در زمين رشد نكند و به هواي علفها پاي گوسفندان به زمينم باز نشود.» خانم جلالي برايم تعريف ميكند كه محصول زعفران آفتي ندارد و تنها خطري كه ممكن است زمين او را تهديد كند حمله موشها به زمين كشاورزي است؛ «براي اينكه پاي موشها را از زمينم قطع كنم به موقع سمپاشي ميكنم و همين سمپاشيهاي بموقع بسيار كارساز است و موشي در زمينم به چشم نميخورد.» شايد در اين ميان يكي از كارهاي او در زمستان اين است كه اگر هوا بارندگي نداشته باشد، او مجبور است كه زمين را در چند مرحله آبياري كند تا بذر زعفران رشدش قطع نشود؛ «يادم هست يك سال محصولم را سرما زد و آنطور كه بايد برداشت خوبي نداشتم اما امسال همهچيز را مديون خدا و طبيعت هستم.»
- خوشحالم از خوشحالي پدرم
يكي از جذابيتهاي زمين زعفران اين است كه عفت جلالي در كنار خواهران و برادرش مشغول بهكار است و در كنار آب و هوايي دلچسب لحظات شادي را پيش خانوادهاش در زمين كشاورزيشان ميگذراند. آنها حتي به پدر پيرشان كه زندگي خود را مديون تلاشهاي او ميدانند، كمك كرده و بهخاطر كهولت سن، زمين پدرشان را آنها رسيدگي ميكنند؛ بهويژه عفت خانم كه علاوه بر زمين خود هواي پدرش را هم دارد. او با عشق كار ميكند و خاطرات زيادي را در زمين كشاورزي در خاطرش سپرده؛ «يكي از خاطرات جالبم برميگردد به چند سال پيش كه همراه با كارگران در يك روز باراني مشغول به برداشت محصول شديم. هوا بهشدت باراني بود و زمين گل شده بود. آنقدر گلي كه با وجود اينكه چكمه پايمان بود، وقتي راه ميرفتيم كفشمان از پايمان درميآمد. خودمان ميرفتيم اما كفشمان جا ميماند.»
با گفتن اين خاطره خندهاش ميگيرد. انگار خاطره آن روز و ديدن كارگراني كه كفشهايشان در گل جا ميماند برايش زنده شد. او هيچ وقت در زمان برداشت كنار نميايستد تا كارگران براي او كار كنند؛ «هميشه سعي ميكنم همپاي كارگران كار كنم. كار در زمين و چيدن گل زعفران حالم را خوب ميكند.» او و ديگر فرزندان خانواده جلالي هيچ وقت دلشان نيامد كه كار در زمين را رها كنند، زمين را بفروشند و پول آن را در زندگيشان خرج كنند؛ «اين زمين براي همگي ما بركت دارد و آرزويمان اين است كه پس از ما بچههايمان آن را حفظ كنند. ما عاشقانه در مزرعه زعفران پدرم كار ميكنيم و او خوشحال است كه تلاشهايش توسط ما به ثمر نشسته. ما هم از خوشحالي پدرم خوشحاليم.» عفت جلالي ميگويد كه اگر يك روز مجبور شود براي ادامه زندگي خانه و كاشانهاش را رها كند و به شهر بيايد هيچوقت چوب حراج به مزرعه و خانهاش در خمين نميزند؛ «من هر كجاي دنيا هم كه بروم اين دو چيز را در زادگاهم حفظ خواهم كرد؛ خانهام و زمين پدرم.»