ميدونستي؟» خنديدم و گفتم: «سخت ميگيري». با همان لهجه شيرين مشهدياش بلافاصله گفت: «بله، سخته. حقالناس سخته. حقالله نيست كه بگيم خدا ارحمالراحمينه و ميگذره. حقالناسه.» با لبخندي گفتم: «خب، پس حالا كه سرما خوردم، از خونه بيرون نميرم، سر كار نميرم. اصلا از خونه تكون نميخورم. اينجوري انشاءالله حقالناسي هم به گردنم نميافته». حاجي دستي به محاسنش كشيد و بعد گفت: «بايد به پزشك مراجعه كني و بعد هم مراقبت شديد كني تا هرچه زودتر خوب شي وگرنه باز هم حقالناس به گردنته». خنديدم و گفتم: «حاج آقا سختگيري ميكني. ديگه بشينم تو خونه، دراز بكشم تا خوب شم كه مشكلي نداره». به نقطهاي از سقف خيره شد و بعد گفت: «نه، نه آقاجان. اگر حداكثر تلاشت رو براي بهبودي خودت انجام ندي، حقالناس به گردنته. اصلا سؤال پيش مياد چرا وقتي به كسي بدي ميكني، حقالناس به گردنته؟» گفتم: «خب چون بدي كردم ديگه». گفت: «نه ديگه آقاجان، فقط اين نيست.
شما وقتي به يك انسان ديگه بدي ميكني يعني داري به يك مخلوق خدا بدي ميكني، يعني به كسي كه خدا بهش حق حيات داده داري ظلم ميكني، پس در واقع داري به خدا بدي ميكني». گفتم: «صبركن حاجآقا، پس اينم حقالله محسوب ميشه و مشكلي نداره». گفت: «درسته همسن و ساليم و همكلاسي بوديم اما كم مطالعه ميكني و هنوز بايد يه چيزهايي يادت بدم». خنديدم و گفتم: «بفرماييد». گفت: «چون انسان اختيار داره، خدا در طول مدت زندگي انسان ميگه، اي انسان! مسئوليت اين زندگي و هر چه در اون اتفاق ميافته به گردن خودته، خوبي اگه كني بهحساب خودت، بدي هم كني به پاي خودت. پس در اين دنيا خدا به ما اجازه بهرهبرداري از حقالناس رو داده. حالا شما هم از بنده فاصله بگير چون اگه از شما سرماخوردگي رو بگيرم و حالم بد شه و آسيبي بهم برسه، از الان نميتونم بهت قول بدم كه در قيامت از اين حقم بگذرم». لبخندي زدم و گفتم: «فرمايش، متين».