مادامي كه به مردم اميد داري، از خدا نااميدي. خدايي كه در دل خود ساختهاي و گهگاه ميپرستي، خداي واقعي نيست؛ احتمالا ماكتي است بزك كرده از خدا تا بتواني اتاقهاي خالي دلت را در روز مبادا با او پر كني. اين خدايي كه در زندگي تو حاكم است، به مرده بيشتر ميماند تا خداي حي و حاضر. خداي واقعي، صاحب توان است اما خداي تو ناتوان و معلول است. خداي واقعي قدرتمند است، قهار است، كبريايي دارد، حق دخالت دارد و بر دخالت قدرت دارد اما خداي تو موجودي است منفعل، ساكت، تابع و يكجا نشسته.
براي همين است كه نميتواني به او اتكا كني، چون توانمنديهاي او را باور نداري. آن وقت كه پول كم ميآوري يا مقروض ميشوي، اول كسي كه براي درخواست از او برنامه ميچيني خدا نيست. در ميان گزينههاي روي ميز، خدا برايت آخرين گزينه است؛ اول پدر و مادر، برادر و دوست و آشنا و رئيس و همكار، آن وقت اگر كار راه نيفتاد تازه شايد خدا را وسط بكشاني.
توكل يعني آنكه تمام تلاشت را ميكني، از كار كم نميگذاري، در برنامهريزيهايت دقت ميكني اما نتيجه را از او ميخواهي. او را وكيل خود ميكني. براي رفع مشكلت پيش او عاجز ميشوي و التماس ميكني وهيچ وقت بهدست و سخن مردم وابسته و به كمكشان دلبسته نميشوي.
اين خداي صاحب توان است كه ميشود با او رفيق شد. خدايي است كه از بودن با او لذت ميبري و آرام ميشوي. جالب آنكه خدا تو را جوري ساخته كه فقط با خودش آرام ميشوي. نه تلويزيون آرامت ميكند، نه ماهواره شادت ميكند، نه اينستا و وب ساز نشاطت ميشود و نه حضور مردم تنهاييات را پر ميكند. غروب كه ميشود باز دنيايي از غم و تنهايي گريبانت را چاك ميدهد، قوز ميكني و از لاي پنجره، بازي بچههاي داخل كوچه را مرور ميكني.
اگر كاربلد باشي خيلي زود ميفهمي آدرس همه نيازهايت به خدا ميرسد. پس توي كوچهها گم نميشوي، پشت در خانه همسايهها معطل نميشوي. يكراست ميروي سراغ خودش. در ميزني و بدون هيچ واسطه به اندروني خانهاش پاي ميگذاري. خدا همانجا منتظر توست.