چند تا از درها باز و بسته ميشود اما كسي دخالت نميكند. همه ميخواهند بدانند موضوع چيست. كسي نميخواهد دعوا را فيصله بدهد. از هوارها ميشود فهميد كه دعوا سر سطل زبالهاي است كه به جاي اينكه جلوي اين در باشد، جلوي آن يكي در است. فاصله 2در آنقدر كم است كه اگر يك قدم بلند برداري پرتاب ميشوي به خانه همسايه. آنقدر كم كه بيشتر از 2نفر نميتوانند جلوي درها بايستند و به هم برخورد نكنند. دعوا سر نيمي از اين حريم باريك است. بعد درهاي خانههاي روبهرو محكم به چارچوبشان كوبيده ميشوند و سكوت به راهرو برميگردد.
در راهروهايي كه روزبهروز باريك و باريكتر ميشوند و راه نفسها را بند ميآورند، آدمها براي داشتن ذرهاي فضاي خصوصي ميجنگند. بيشتر وقتها اين جنگها نمود بيروني هم ندارند. به داد و هوار و تهديدهاي ساده ختم نميشود. فقط لاي در خانه را باز ميكني و سايه همسايه را كه ميبيني در را محكم ميبندي كه تا فيها خالدون خانهات جلوي روي غريبهاش گشوده نشود. يا وقتي مهمانت دم در خداحافظي ميكند هيس هيس مي كني كه صدايتان كسي را پاي چشمي در واحد كناري نكشاند.
سهممان از همسايگي، بوي غذاي همسايه و صداي جيغ خوشامدگويي طوطيشان است. يا بوي زبالهاي كه كسي بيوقت در راهرو رها كردهاست و گاهي هم صداي دويدن كودكي در راهرو.
قرار بود آپارتمانها، همسايگي را از سطح افقي كوچه به راه پلههاي عمودي و راهروهاي طبقاتي انتقال بدهند اما به جايش همه آدمها را به جزيرههاي تنهاييشان فراري دادند. مشكل اينجا بود كه سازندهها دلشان نميخواست پول نازنينشان را خرج مشاعات كنند كه نميشد فروخت. براي همين راهروها تا جايي كه ميشد آب رفتند و درهاي خانهها چسبيدند به هم. در اين همجواري ناخواسته چيزي از حريم خصوصي باقي نماند و آدمها راضي شدند به آن اندكي كه باقيمانده بود. شايد براي همين است كه ديگر به اين راحتي ارتباطي بين همسايهها شكل نميگيرد. احتياجي كه از نهاد انسان اجتماعي بر ميآيد، در راهروهاي باريك آنقدر دور خودش ميچرخد تا از پا در ميآيد و بعد ديگر فقط بوي پياز داغ سوخته ميماند و هواري گاهگاه.