باد گرم و خفه و غبارگرفته از هر 4 پنجره تاكسي در رفتوآمد بود. مردي كه جلو نشسته بود و جعبه مقوايي بزرگي را از هر طرف با طناب نارنجي و زرد، سفت و محكم بسته بود رفت تو حرف راننده: «آدمكاردرست كجا بود برادر؟ ... اين حرفا واسه شيره ماليدن سر من و شماست. همين ديروز راديو ميگفت يك باباي ديگه كه اسمش يادم نيست ميلياردي زده به جيب، يه آب هم خورده روش، بعد هم سهسوته رفته اونطرف. دروغ نبايد گفت... منم نميگم. اگه دست منم ميرسيد هَپليهپو ميكردم».
راننده گفت: «از گلوي اونا ميره پايين، از گلوي من نميره. من همين روزي سهچهار نخ سيگار هم كه ميكشم عذاب وجدان دارم. اگه بخوام حروم بخورم كه به خونه نرسيده چارچرخم رفته هوا. بدبخت ميشم. نفله ميشم...».
صاحب جعبه مقوايي دستي به تهريش چندروزهاش كشيد و از گوشه چشم خيره شد به راننده: «چون اينطوري فكر ميكني، چارچرخت هم ميره هوا. اينجوري تو ذهنت نياد يه چرختم تكون نميخوره».
3-42 سالهاي كه عقب كنار من نشسته بود و تُك سبيلهايش تا نزديك چانهاش پيش آمده بود، بيمقدمه پريد وسط بحث: «نميدونم به چي اعتقاد داري، به چي نداري. دوشنبه پيش يكي از رفقاي دسته 8 ما كه 5-4 ساله نديدمش تو تلگرام پيغام داد كه داريم واسه زن و بچه يه بندهخدايي كه تازگي مُرده پول جمع ميكنيم. هر چي دوست داري بريز بهحساب من. اول گفتم نكنه داره ما رو سركيسه ميكنه. بعد گفتم اين ديگه پاي خودش. 410 هزار تومن كل پول تو كارتم بود. اين جور وقتا نبايد دودل شي.
50تومن ريختم. نميدونم به چي اعتقاد داري، به چي نداري. به كوانتوم هم كه اعتقاد داشته باشي، ميگه انرژي برميگرده رفيق...». دستي به سبيلهاي مشكياش كشيد: «50تومن مايه يك كيلو گوشته. پولرو دادم، خيرش امروز رسيد. جمعه موتور ما رو از جلو در، زدن بُردن. 3 روز نكشيد يقه دزد رو گرفتن. همين ظهري زنگ زدن موتور پيدا شده. تو قانون من اين يعني خدا داره ميبينه ما چيكارهايم رفيق».