واژههایی است از جنس زبانهای بیگانه و ناآشنا و غریب، که در جملهها و تکیهکلامهای فارسی خود را جا انداختهاند و با زبان هموطنانت هیچ پیوندی ندارند؛ یعنی با زبان ریشهدار و کهن پارسی.
زبان فارسي ازجمله سازوكارهاي كارآمد در پيكره يافتنِ هويت ايرانيان در طول تاريخ بوده و اكنون نيز است. اين زبان در مسير طولاني و پُر فراز و نشيب ميهن ما، كارايياش را در وحدت و يكپارچگي اين سرزمين هم نشان داده؛ زيرا اگر ساكنان آذربايجان و گيلان و سمنان و مازندران و هرمزگان و سيستان، و اهالي كردستان و بلوچستان و يزد و اراك و خراسان، و مردمان چابهار تا سرخس و كرمانشاه و اصفهان و ايلام و چه بسا بوشهر و كرمان و لرستان، و خلاصه همۀ انسانهاي اين مرز و بوم، به زبانها و لهجههاي محلّي بگويند و بسرايند، آنگاه كه پاي به ميدان ملّي ميگذارند،
بيشترشان با زبان معيار فارسي ميگويند و مينويسند؛ يعني گفتار و نوشتاري كه همه آن را مي فهمند. اين زبان ميراث فرهنگ و تمدّن مكتوب هزار سالۀ ايرانيان است كه در روزگاران تاريخي خويش در گسترهاي بس فراخ از سمرقند تا بغداد، و از قسطنطنيه تا شبهقارّه و چين، و از جنوب خليجفارس تا آنسوي آمودريا، و از اينسوي تا شبه جزيرۀ بالكان حضور داشته و توانسته دهها و صدها شاعر و نويسنده و مورّخ و جغرافيدان و عارف و پزشك و فيلسوف و رياضيدان و مهندس، و دانشمنداني پرشمار از تمامي علوم ديگر را بر دامان پرمهر خويش بپروراند؛
دانش مردان و زناني كه ذرّه ذرّه يافتههايشان را واژه واژه به گنجينۀ اين يار باوفا سپردند تا از رهگذرِ دوراني بلند، ايرانِ كهن دنيايي از معرفت و حكمت و دانش و معنويت را به جامعه بشري هديه كند و اين مرز پرگهر به سرزمين تفكر و تدين و بلاغت و هنر و علم شهره گردد. ويژگي ديگر اين زبان، توانايي آن است در انتقال مفاهيم ظريف ادبي از سويي و موضوعهاي سنگين حِكمي از سوي ديگر، بهگونهاي كه اين زبان در بر دارنده و نشر دهندۀ معارف گوناگون و گستردهاي است، از فلسفه و عرفان گرفته تا پزشكي و تصوّف و علوم طبيعي و... شعر و داستان.
و امّا در اين روزگار و در ميان كوراني از سنگواژههاي ريز و درشتي كه از زبانهاي انگليسي و فرانسوي و روسي و آلماني و... بر سرش ريختهاند، باز همچنان ميپايد و راهش را مي پيمايد و به كاركرد وحدتافزاي خود ميبالد، ولي به سختي و در تنگناي همان نَفَسگرفتگي اين روزهاي مردمان شهرهاي بزرگ كشورش، چرا كه دود شعلهافكني چراغ زبانهاي بيگانه نَفَس او را نيز به شماره انداخته است.
و حال چه بايد كرد؟ نه انگشتها را به سمت فرهنگستان و رسانه ملّي و مطبوعات بايد نشانه گرفت، و نه ايشان را ميتوان پاك و مبرّا دانست از كارهايي كه ميتوانستند و ميتوانند بكنند و نكردهاند و يا به تمامي به وسط ميدان نيامدهاند. از ايشان تا استادان اين هنر(نويسندگان ادبي، شاعران، زبان شناسان، ...) و تا هر آنكس كه در اين زمينه و زمانه، دانشي بايسته و توانمندي شايستهاي در اين فن دارد، بايد خواست كه واژهها و اصطلاحها و تركيبهاي نژادۀ فارسي را بيافرينند يا با پژوهش آنها را از خردهزبانها و لهجههاي داخلي بيابند، و آن دُرهاي بومي را بسيار بگويند و بيش بنويسند و زياد بپراكنند تا ننگ روايي و رونق كلمهها و عبارتهاي بيگانه از دامان حريربافتِ زبان فارسي پاك گردد؛ سنگواژههايي كه اكنون حتّي بر زبان كودكانمان نيز راه يافته است!
- نويسنده و پژوهشگرادبيات