طبق عادت پشت پنجره منتظر پستچی ماند. آن روز پستچی نه مثل همیشه دیر کرد، نه لباسهایش کثیف و نامرتب بود.
پیرزن متعجب در چارچوب در ایستاد و پرسید: «امروز چندتا نامه دارم؟»
پستچی توي کیفش را نگاه كرد و خيلي جدي گفت: «امروز نامهای براتون نرسيده.»
پیرزن که جا خورده و چهرهاش در هم رفته بود، پاکت نامه را به طرف پستچی دراز کرد. پستچی نیمنگاهی به پاکت انداخت و گفت: «لطفاً قسمت گیرنده رو پر کنید.»
- گیرنده؟ من هیچوقت اینجا رو پر نمیکنم. اصلاً پستچی همیشگی کجاست؟ چرا امروز نیومده؟ اون هیچوقت اينرو بهم نميگفت.
مرد پوزخندی زد و گفت: «پستچی قبلی به دلیل بیانضباطی و بیبرنامگی اخراج شده. شما هم لطفاً این قسمت رو پر کنین و فردا تحویلم بدین. امروز ديرم شده.»
زینب سبزعلی، 16ساله
خبرنگار افتخاري از تهران
عكس: زهرا سيدي تبار از همدان