از در آبي تازه رنگ خورده عبور ميكنم. همزمان با داخل شدن من، زنگ تفريح ميخورد و بچهها وارد حياط مدرسه ميشوند. با چشم هم قابل شمارشاند؛ ۱۶ نفر. اما نه، يك نفر را نشمردهام؛ كسي كه به تنهايي از پلهها پايين ميآيد و دستش را به ديوار گرفته. دخترك كوچكي كه بعد ميفهمام زهراست و يكي از استثناييترين بچههاي مدرسه عرفان. در نخستين روزهاي سال تحصيلي جديد به اين مدرسه سر زديم و پاي درددل كاركنانش نشستيم.
اختلال بينايي يك واژه كلي و نشانگر يك ناتواني در ديد است. از نظر پزشكي ميتواند خفيف و قابلاصلاح باشد مثل نزديك بيني يا دوربيني و يا ممكن است شديد و غيرقابل اصلاح مثل كوري يا ضعف شديد بينايي باشد. زهرا نابيناست و تنها كودك نابيناي مدرسه. مدرسه براي زهرا همه امكانات لازم آموزش را فراهم كرده. او روي ميز مجزايي كه از نظر شكل و فرم با نيمكتها و صندليهاي تك نفره متفاوت است مينشيند. مدير مدرسه توضيح ميدهد كه در مجموع ۳ معلم، 6 پايه و پيشدبستاني را آموزش ميدهند. از خانم مدير ميپرسم تعداد كودكان نابيناي منطقه به همين اندازه اندك است؟ «متأسفانه تعداد كودكان نابينا در سطح شهرستان كم نيست اما بسياري از والدين، فرستادن اين كودكان به مدرسه و سرمايهگذاري روي آنها را كاري عبث و بيهوده ميدانند، غافل از اينكه كودكان نابينا گاهي باهوشتر از دانشآموزان عادي و بعضا افراد موفقي هستند. والدين براي اينكه اين كودكان، اجتماعي و مستقل باشند بايد آنها را وارد جامعه كنند و نخستين اجتماعي كه كودك ميتواند با آن روبهرو شود مدرسه است».
دلم ميخواهد با زهرا حرف بزنم ولي حتي جواب سلامام را هم نميدهد. خانم مدير ميگويد با او حرف زده و گفته كه امروز به ديدنش ميرويم اما من تنها حرفي كه از او ميشنوم اين است كه «دوست ندارد حرف بزند و دوست ندارد از صورتش عكس بگيرم». صداي شاتر دوربين را ميشنود. ميگويم:« نگران نباش از دستهايت عكس گرفتم».
- زهرا و ماجراي خانم معلم مهربان
وقتي از حرف زدن با زهرا نااميد ميشوم از خانم مدير ميخواهم كه امكان گفتوگو با معلم زهرا را برايمان فراهم كند. خانم معلم بينهايت مهربان است. او از چگونگي درس دادن به زهرا و ديگر دانشآموزانش كه عمدتا با مشكل بينايي مواجهند برايمان تعريف ميكند؛ «اصولا معلمان در كلاسهاي مخصوص كودكان نابينا و كمبينا با ۳ گروه از دانشآموزان سر و كار دارند؛ گروه اول بچههايي هستند كه به هيچ وجه قادر به استفاده از حس بينايي نبوده و لاجرم بايد از طريق كلامي و روشهاي حسي در امر آموزش آنها تلاش كرد، گروه دوم كساني هستند كه با وجود نقص بينايي، ميتوانند تا حدودي از طريق اين حس بياموزند و گروه سوم دانشآموزاني هستند كه بايد از روشهاي مختلف و به واسطه حسهاي مختلف بينايي، شنوايي و لامسه به آنها آموزش داد.»
خانم معلم اضافه ميكند: «بديهيترين و نخستين روش آموزش براي بچههاي نابينا، كار با خط بريل است. همانطور كه كودكان عادي در بدو ورود به مدرسه نميدانند الفبا چيست و بايد چطور مداد را در دست بگيرند، كودكان نابينا هم به همين صورت هستند و با خط بريل آشنايي ندارند و ياد دادن الفبا و تدريس درسهايي مثل رياضي براي يك دانشآموز نابينا بسيار سختتر از آموختن آن به يك فرد عادي است. بهتر است كودكان نابينا از دوره پيش دبستاني وارد مدرسه شوند. چون اين بچهها به جز پدر و مادرشان با فرد ديگري ارتباط عاطفي نداشتهاند، پذيرش و ارتباط برقرار كردن با ديگران برايشان بسيار مشكل است».
- لبخندهاي زهرا
زهرا كلاس اول است و اين دومين سالي است كه در مدرسه عرفان ميگذراند. معلم اين گوشهگيري و صحبت نكردن زهرا با ما را عادي ميداند و از تلاشهايي كه خودش در ارتباط برقرار كردن با زهرا داشته خاطرات جالبي دارد؛ «سال اولي كه زهرا براي گذراندن دوره پيش دبستاني به مدرسه آمد، اصلا با من ارتباط برقرار نميكرد. مادر زهرا مجبور شد يك سال تمام با او به مدرسه بيايد و در تمام كلاسهاي ما حضور داشته باشد. زهرا خيلي در ارتباط برقرار كردن سرسختي ميكند. بعد از يك سال كم كم توانست من را بهعنوان معلمش بپذيرد. حالا هم ارتباط عاطفي عميقي بين من و او برقرار شده است.» دست زهرا را ميگيرد و من براي نخستين بار در آن اتاق لبخند او را ميبينم. خانم معلم اضافه ميكند: «بهنظر من نخستين ركن در آموزش بچههاي نابينا برقراري ارتباط است و اينكه دانشآموز تو را بهعنوان فرد ديگري كه قرار است تقريبا نيمي از روزش را با تو بگذراند، بپذيرد. اگر معلم و دانشآموز از اين مرحله بتوانند به خوبي گذر كنند، باقي كارها به سهولت انجام ميپذيرد».
كلاس پر از نور و رنگ است. از خانم معلم ميپرسم ميتواند از زهرا بخواهد كه برايمان شعر بخواند؟ زهرا به سختي راضي ميشود. در نهايت اما شعري درباره احجام ميخواند؛ درباره دايره و مستطيل و مربع. از خانم معلم ميپرسم با اين شعرها به زهرا رياضي ياد ميدهد؟ ميخندد و جواب ميدهد: «اين نخستين شعري است كه زهرا در پيشدبستاني يادگرفته است. براي آشنايي بيشتر زهرا با حجمها، ما ماكتهايي از آنها را در دستان او ميگذاريم تا آنها را لمس كند و شكل كلي آنها را در تصور خودش بسازد. بعد هم اين اجسام را با فوم يا كاغذ ميسازيم تا در خاطرش بماند». معلم زهرا با وسيلهاي كه روي ميز دارد كاغذ را شبيه به گل، پانچ ميكند و بهدست زهرا ميدهد؛ اين بار از ته دل ميخندد. معلم ميگويد: «اين گلها كارت صدآفرين و هزارآفرين زهراست. تا امروز كه خيلي هم از شروع مدرسهها نگذشته ۱۰ تا از اين گلها جمع كرده است».
از خانم معلم درباره مشكلات زهرا در مدرسه ميپرسم. به نبود شخصي با شرايط او بهعنوان همكلاسي اشاره ميكند و ميگويد: «زهرا تنها دانشآموز نابيناي ماست و مجبور است بعضي از درسها را در كنار دانشآموزان كمتوان ذهني مدرسه بگذراند؛ بهويژه زنگهاي تفريح را. اين اتفاق اصلا خوشايند او نيست و هيچ ارتباطي با آنها برقرار نميكند. حق هم دارد چون هيچ درك متقابلي را دريافت نميكند. ولي اينجا شرايط خيلي بهتر از بيرون اين دَر است. جامعه اين بچهها را نميبيند». غمگين شده و ترجيح ميدهد بقيه حرفها را پيش زهرا نزند. من هم با دستگاه خانم معلم براي زهرا گل درست ميكنم. گلم خيلي خوب از آب درنميآيد و زهرا اين را با دستهايش ميفهمد ولي به روي خودش نميآورد و يك لبخند مليح تقديمام ميكند.
- مشكلات مدرسه عرفان
از خانم معلم ميپرسم زهرا بعد از اتمام دوره ابتدايي، كجا مشغول به تحصيل ميشود؟ «بايد در مدرسههاي عادي ادامه تحصيل بدهد چون بهعلت آمار پايين دانشآموزان نابينا، كلاس متمركز برايشان تشكيل نميشود. همين اتفاق هم باعث ميشود خيلي از بچههاي نابينا ديگر ادامه تحصيل ندهند. البته من با سر يك كلاس نشستن بچههاي نابينا با دانشآموزان عادي موافقم اما به اين شرط كه كاملا عادي و مثل ديگر دانشآموزان با آنها رفتار شود.» درباره رفتارهاي غيرعادياي كه شايد در انتظار زهرا باشد ميپرسم و خانم معلم جواب ميدهد: «اولين مشكلي كه دانشآموز براي ورود به مدرسههاي عادي با آن روبهرو ميشود، ثبتنام است. بعضي از مدارس بهدليل اينكه روش تدريس به اين دانشآموزان را نميدانند از ثبتنام آنها امتناع ميورزند. اما مشكل ديگري وجود دارد كه باعث دلزده شدن بچهها از مدارس عادي ميشود. آنها در مدارس برخورد يكساني ميان خودشان و ديگر دانشآموزان نميبينند؛ يعني يا معلمان ما بهدليل عدمتوانايي در برقراري ارتباط با آنها به كل ناديدهشان ميگيرند و همهچيز را به معلم رابط كه هفتهاي ۲ تا ۴ ساعت در كنار دانشآموز نابينا قرار ميگيرد ميسپارند و يا اينكه مهر بيش از حد و ترحمي كه كودك در كلاس احساس ميكند او را از مدرسه زده ميكند. همكلاسيها هم با سؤالپيچكردن اين بچهها بزرگترين ضربه را وارد ميكنند».
- اين كودكان را درك كنيم
اين قضيه ترحم به كودكان استثنايي يكي از خط قرمزهاي خانم معلم است و حاضر است ساعتها درباره اثرات اين ترحم با شما صحبت كند. وقتي ميپرسم خودش نگاه ترحمآميز به زهرا دارد يا نه، ميگويد: «من سعي ميكنم اين نگاه را به هيچيك از دانشآموزان نداشته باشم؛ نه زهرا و نه هيچ كدام ديگر. اول اينكه كودك به واسطه ترحمي كه از معلم ميبيند به كمك ديگران وابسته ميشود و ديگر از پس كارهاي شخصي خود هم برنميآيد. دوم اينكه چون در اكثر كلاسها همراه بچههاي عادي است باعث ميشود نفرت بقيه بچههاي كلاس برانگيخته شود و ناخودآگاه برخورد و رفتارشان با او عوض شود». معلم زهرا از اشتباهات رفتاري اطرافيان در از بين بردن انگيزههاي دانشآموزان براي حضور در اجتماع ميگويد و از زهرا مثال ميزند: «وقتي كودك نابينا وارد جامعه ميشود افراد جامعه بيش از اندازه به او توجه و محبت ميكنند. اما خواهش ما اين است كه « لطفا به نابينايان ترحم نكنيد » ما بايد قبول كنيم كه دانشآموزان نابينا هيچ فرقي با ديگر دانشآموزان ندارند». يكي ديگر از معلمان مدرسه هم به جمع ما اضافه ميشود و ميگويد: «اگر زهرا لباسش را بد پوشيده باشد ما لباس او را درست نميكنيم بلكه به او توضيح ميدهيم و راهنمايياش ميكنيم تا لباسش را درست كند. او بايد بداند با كودكان عادي تفاوت چنداني ندارد و بايد عادت كند كه كارهاي روزانهاش را خودش انجام دهد. البته همين حالا هم زهرا تقريبا همه كارهايش را خودش انجام ميدهد و حتي مسير مدرسه تا خانه را خودش به تنهايي و بدون كمك ديگران طي ميكند».