ربابهخانم، مادر ستايش نيز پشت سر او و درحاليكه محمد را در آغوش گرفته با روي خوش به استقبال ميآيد و با نجابتي خاص ما را به داخل خانه كاهگلي و كوچكش دعوت ميكند. در بدو ورود با حياطي خاكي و ناهموار مواجه ميشويم. ديوارهاي كاهگلي تنور تابستانه خانه فرو ريخته است. برخلاف اغلب خانههاي روستايي كه درختان زينتبخش منظر آن هستند، درختي لاغر و خشك در گوشهاي از حياط قرار گرفته است. راهرويي كوچك و تاريك با سقفي چوبي كه بخشي از آن تخريب شده نيز بخش داخلي خانه را تشكيل ميدهد. لامپ كمسوي سقف خانه فقط سياهي ديوارها را به رخ ميكشد. وضعيت اتاق مخصوص ميهمانِ خانه ربابهخانم نيز دستكمي از ديگر جاهاي خانه ندارد. پتويي قرمز و زمخت جايگزين در اتاق شده است. بخاري قديمي گوشه اتاق و بوي نفتي كه فضاي خانه را در بر گرفته است. 3اتاق تو در توي كوچك، كل خانه ربابهخانم و 3فرزندش را در روستا تشكيل ميدهد البته پدرشوهر و مادرشوهرش نيز در كنار آنها زندگي ميكنند.
خنده نرمي شيارهاي دو سوي صورت محمد، كوچكترين عضو اين خانواده را پر كرده اما ستايش از بودن كنار ما خوشحال نيست. انگار خجالت ميكشد. با ورود ربابهخانم با سيني چاي، ستايش نفس راحتي ميكشد. همزمان پدر خانواده نيز به جمع ما ميپيوندد. «عبدالحسين» با صورتي استخواني و آفتاب سوخته كه عرق بيخ گوشهايش برق ميزند در پايين اتاق نشسته. انگار بودن ما او را نيز آزار ميدهد. از اينكه از نداشتههايش بگويد خجل است. تنها با اين شرط حاضر به گفتن از كميها و كاستيها ميشود كه نامي از او و تصويرش آورده نشود.
عبدالحسين ميگويد: «آبرومندم. نميخواهم كسي در روستا بداند كه از سر ناچاري دست كمك به سوي ديگران دراز كردهام. ربابهخانم پيگير روزنامه شده است. من نه سواد درست و حسابي دارم و نه رويي كه از مردم كمك بخواهم. الان هم اگر كار باشد به كمك كسي نياز ندارم.
براي كار چند سال به مشهد مهاجرت كردم. در حاشيه شهر و منطقه «بلوارطبرسي» اتاقي اجاره كردم و كارگري ميكردم. اجاره خانهام ماهي 40هزار تومان بود. اما همانطور كه در مشهد كار زياد است كارگر هم زياد است. بهعلت بيكاري حتي از عهده اجاره ماهانه خانه نيز برنيامدم. به ناچار دوباره به روستا بازگشتيم و در خانه پدرم ساكن شديم».
- غم خشكسالي
عبدالحسين ميگويد: اغلب اهالي روستا كشاورز و دامدار هستند. اما من نه زميني براي زراعت دارم و نه دامي براي دامداري. مدتي گوسفندان ديگر اهالي روستا را به چرا ميبردم. درآمد اندكي نيز داشتم و راضي بودم به رضاي خدا. اما خشكسالي سبب شد اغلب اهالي دامهاي خود را بفروشند. از سوي ديگر نيز در فصل پاييز و زمستان همه بيكار هستند و آنهايي كه دام دارند نيز خودشان گوسفندان را به چرا ميبرند. ديگر كسي نيازي به چوپان ندارد. وضعيت كشاورزي نيز خوب نيست. حتي آنهايي كه زمين براي كشت و زرع دارند هم با مشكلات بسياري مواجهند و نياز به كارگر ندارند. آب چاهها بهشدت شور شده و سطح زيركشت پايين آمده است. توليد محصولات كشاورزي در روستا كاهش يافته و اين موضوع سبب خسارتهاي زيادي به كشاورزان شده است. با اين وضعيت كسي به كارگر نيازي ندارد. ساختوساز در روستا نيز كم است. اين روستا بهطور كلي 120خانوار دارد. اغلب اهالي خودشان خانهشان را ميسازند يا بازسازي ميكنند. بهندرت پيش ميآيد كه براي كار ساختوساز به كارگر نياز باشد. روستاهاي اطراف نيز همينطور. هر جا كه ميروم آسمان همين رنگ است؛ بيكاري و بيكاري».
وي ادامه ميدهد: «خان روستا كه مالك بيشتر زمينهاي اينجاست نيز چند سال پيش فوت شد و زمينهاي روستا به پسرش به ارث رسيد. پسرش اكنون در مشهد ساكن است و زمينها را به اهالي روستا واگذار ميكند. البته، نه رايگان؛ 300متر زمين يكميليون و 200هزار تومان. اگر اين امكان وجود داشت كه بتوانم قطعه زميني تملك كنم و سرپناهي براي خانوادهام در آن بسازم خيلي خوب بود. اما اكنون با بيكاري طولاني مدتي كه داشتهام نميتوانم اين خواسته همسر و 3 فرزندم را برآورده كنم و براي آنها خانه مستقلي تهيه كنم».
- سقفي كه سقف نيست
صحبت عبدالحسين كه به اينجا ميرسد ربابهخانم نيز وارد بحث ميشود و ميگويد: «پدرشوهرم مالك خانهاي است كه در آن سكونت داريم. سقف آن در حال فروريختن است. از سوي ديگر نيز شوهرم 5خواهر و يك برادر ديگر هم دارم. با اندك حقوقي كه پدرشوهرم از كميته امداد دريافت ميكند و يارانههاي ماهانه امرار معاش ميكنيم.
دخترم كوثر كلاس چهارم و الان مدرسه است. درسش خوب است و به گفته معلمش خيلي باهوش است. ستايش 6سال سن دارد و محمد يك سال و نيمه است. با 3 تا بچه، از پدرشوهر و مادرشوهرم خجالت ميكشم زيرا جاي آنها را نيز تنگ كردهايم. زمين خانه خيلي كوچك است و نميتوانيم در گوشهاي از آن اتاق مستقلي براي خودمان بسازيم». ربابهخانم سرش را پايين مياندازد و با لبخند كمرنگي ميافزايد: «البته ساخت خانه نيز خرج دارد و نميتوانيم هزينه ساخت را تأمين كنيم. چندبار از شوهرم خواستم وامي بگيرد تا ما هم بتوانيم در روستا خانهدار شويم. اما او مخالفت كرد. حق دارد. چون كار و درآمدي ندارد نميتوانيم اقساط وام را پرداخت كنيم». در همين حين، عبدالحسين به ميان حرف همسرش آمده و ميگويد: «الان فقط مشكل بيكاري و نداشتن يك سرپناه است. اما اگر وامي بگيرم قطعا اقساط آن نيز بر مشكلات ديگرمان ميافزايد. ترجيح ميدهم با حداقلها بسازم و بهسختي زندگي كنم اما وامي كه امكان بازپرداخت آن برايم ميسر نيست، نگيرم».
- در جستوجوي كار
او ضمن تعارف مجدد به صرف چاي، اضافه ميكند: «البته مشكل اساسي بيكاري است. شوهرم حاضر به هر كاري هست؛ كارگري، چوپاني، كشاورزي. اما كار نيست. هر سال ايام انتخابات بعضي كانديداهاي مجلس به سراغ ما ميآيند. با وعده و وعيدهاي بسيار. اما در عمل هيچ اقدام خاصي براي رفع مشكل بيكاري در روستا نميشود. اگر كار باشد سرپناه هم هست و خودمان ميتوانيم خانه بسازيم».
ستايش كوچولو با چشمهاي درشت و قهوهاي نظارهگر واگويههاي مادرش است. حتي هديه ما نيز او را خوشحال نكرده. عروسك موطلايي با لباس صورتي كه داشتن آن ميتوانست آرزوي هر دختر كوچكي باشد. شرمي كه در نگاه دخترك مشاهده ميشود نشانگر مناعت طبع اين خانواده است. قطعا اگر زمانه تا اين حد به آنها سخت نميگرفت دست نياز به سوي كسي دراز نميكردند.
- شما چه ميكنيد؟
چوپان خراساني براي امرار معاش نياز به تامين لوازم و مقدمات كار در زمين زراعي دارد؛ آرزويي كه با مبلغ كمي محقق خواهد شد. شما براي كمك به او چه ميكنيد؟ پيشنهادهاي خود را به 30003344 پيامك كنيد يا با شماره تلفن 84321000 تماس بگيريد.
نظر شما