تاریخ انتشار: ۳ اسفند ۱۳۹۴ - ۲۰:۳۹

گربه‌ی خل و چلی بود که همه‌اش لاف می‌زد؛ عین جناب‌خان. می‌گفت دیروز آن‌قدر پرواز کردم که گلویم خشک شد. تکه‌ای ابر کندم و خوردم. بعدش آن‌قدر رفتم و رفتم و رفتم بالای بالا که رسیدم به فضا.

آن‌جا با آدم‌فضایی‌ها دوست شدم. یك‌هو یکی از آدم‌فضایی‌ها هُلم داد و افتادم روي ابرها. یك‌هو دریا را دیدم و هوس کردم شنا کنم. از روي ابرها شیرجه زدم توي دریا. یك‌هو چيزي زیر پايم تکان خورد.

یک ماهی مرده بود. زبانم را درآوردم و گفتم: «به‌به ماهی! بیا برو تو شکمم. یك‌هو دیدم همه‌جا تاریک شد. بعد دیدم من و ماهی با آب‌های دریا رفتیم توی دهن نهنگ.»

نهنگ زبانش را درآورد و گفت: «اه اه! چه بوی بدی می‌دی! مگه چند روز یک‌بار حموم می‌ری؟»

گفتم: «س... س... سلام! می‌ترسم شما من رو بخورید.»

نهنگ گفت: «نه، من تو رو نمی‌خورم. بوی گربه‌مرده می‌دی.»

یک‌هو من که اين‌قدر زرنگم، پا به فرار گذاشتم. یادتان باشد گربه‌ها، هیچ‌وقت حمام نروید. به مامان‌هايتان هم بگويید اين‌قدر سختگیری نکنند، چون ممکن است نهنگ شما را بخورد.

 

اندریا امامزاده از شیراز

عكس: محمدحسين نادعلي، خبرنگار جوان از خرم‌آباد