مردم واكنشهاي احساسي زيادي به تصوير نشان دادند. همين واكنشها مجابمان كرد تا راهي نيشابور شويم و گزارشي ميداني از قصه عاشقي ميان اين معلم و شاگردانش تهيه كنيم. اين معلم بهخاطر بيماري ديسك كمر بايد روي تخت دراز بكشد اما چرا با وجود بيماري و مرخصي استعلاجي كه داشته باز پاي كار آمده است؟ آيا مدارس اينقدر با كمبود نيرو مواجه بودهاند كه هيچ معلم جايگزيني وجود نداشته يا قصه، چيز ديگري است؟ معلمي با اين شرايط چقدر كارايي دارد و چه تأثيري روي دانشآموز دبستاني ميگذارد؟ براي گرفتن پاسخ اين سؤالات و چند پرسش ديگر ساعتها در مدرسه پسرانه فردوسي نيشابور مانديم و هم با شاگردان كلاس دوم دبستان حرف زديم و هم با خانم مهناز مقدمنيا، معلم مهربان اين كلاس !
- * دلمان براي مامان مهناز تنگ شده
كلاس درسي شبيه همه كلاسهاي دوم دبستان؛ نيمكتها دورتا دور كلاس چيده شده تا معلم احاطه بيشتري روي بچهها داشته باشد. تفاوت كلاس دوم الف دبستان پسرانه «فردوسي» در نيشابور با ساير كلاسها اين است كه معلم پشت ميز و روي صندلي ننشسته؛ روي تختي گوشه راست كلاس دراز كشيده است! مهناز مقدمنيا كه شاگردانش او را مامان مهناز صدا ميكنند بهخاطر ديسك كمر و گردن با تجويز پزشك بيشتر از يكماه مرخصي استعلاجي داشت. او چند روزي به مرخصي ميرود و معلم جايگزين ميآيد اما بچههاي كلاس به مامان مهناز خوگرفتهاند و دلشان براي مهربانيهاي معلمشان تنگ شده است. والدين در گروه تلگرامي به خانم مقدمنيا اعلام ميكنند كه بچهها دلتنگش هستند و دلواپس خانم معلمشان. خانم مقدمنيا هم تاب دوري ندارد و دلش براي بچههايش تنگ شده است. پس تصميم ميگيرد به كلاس درس برود. از مدير مدرسه درخواست ميكند كه تختي گوشه كلاس بگذارند تا او بتواند سركلاس حاضر شود و كاري را كه از اول مهر 94آغاز كرده خرداد 95به پايان ببرد.
- * از آمدنشان خوشحاليم
معلم برپا ميدهد و بچهها همه بلند ميشوند. يكصدا سلام ميدهند و صلوات ميفرستند. پسربچههاي 8سالهاي كه شيطنت از نگاهشان ميبارد، آرام و دستبه سينه پشت نيمكتهايشان نشستهاند. از بچهها ميپرسم از اينكه خانم معلمشان آمده، خوشحالند؟ همه يكصدا پاسخ ميدهد: بلللله... ميپرسم چقدر خانم معلم را دوست داريد؟ هماهنگ با هم فرياد ميزنند خييييلي...، بعد يكي ميگويد: ما خييييييليييي مامانمهناز را دوست داريم.
ميپرسم چرا خانم معلمتان را دوست داريد؟ اميرمحمد ميگويد: چون خيلي خوب به ما درس ميدهد، جوري كه ما خوشمان ميآيد. شهريار كوچولو هم ميگويد: چون اجازه ميدهد كه درس هنر را بخوانيم، من خيلي درس نقاشي را دوست دارم. اميرعلي هم شمردهشمرده اضافه ميكند: خانم معلم ما مريض است ولي براي اينكه ما از درسهايمان عقب نمانيم ميآيد و به ما درس ميدهد.
بهنام اجازه ميگيرد و ميگويد: خانم معلم براي اين برگشته كه به ما درس بدهد. هر وقت هم ميبينيم كه توي تلگرام نوشته ميخواهند مامان مهناز را عوض كنند باور نميكنيم، ازشان ميپرسيم كه درست است؟ ميگويند كه من هستم، جايي نميروم. ميپرسم چرا دوست نداري كه خانم معلم را عوض كنند؟ ميگويد: چون بهتر از همه درس ميدهد. خانم ما رياضي را خيلي خوب درس ميدهد جوري كه ياد ميگيريم. وقتي خانم معلم ما نيامد، ناراحت شديم و اينقدر صبر كرديم كه بيايد.
اميرصدرا هم ميگويد: خانم معلم به ما محبت ميكند، براي همين دوستش داريم. پسر ريزنقشي كه بغل دست اميرصدرا نشسته، ادامه ميدهد: ما براي خوشحالي خانم معلم بايد درسهايمان را بخوانيم چون مامانمهناز با اينكه مريض است، ميآيد.بهنام ميگويد: ما با هم همكاري كرديم كه حال خانم معلم خوب شود.
بچهها ميگويند كه معلمشان درسهاي زيادي به آنها ياد داده است و به نوبت هر كدام درسي از زندگي را بر زبان ميآورند؛ اينكه بچههايي فداكار، نيكوكار و بامحبت باشند، وقتي عهد ميبندند به عهدشان وفادار بمانند و هميشه راست بگويند. وقتي از بچهها ميپرسم كي دوست دارد معلم شود همه به اتفاق دستهايشان را بلند ميكنند و تك و توكي هم كه دستشان را بلند نكردهاند، ميگويند اجازه خانم ما!
ميپرسم چرا دوست داريد معلم شويد؟ يكي ميگويد چون بچهها ما را دوست دارند. ديگري ميگويد: چون شغل پيامبران است. آن يكي جواب ميدهد: چون محبت كنيم و مهربان باشيم.
- بين بچهها روحيهام بهتر شد
مهناز مقدمنيا، 21سال سابقه خدمت دارد و از مرز 45سالگي عبور كرده است، چندماه ميشود كه ديسك گردن و كمرش عود كرده و شرايط جسمي خوبي ندارد. روزهاي اول كه با اين شرايط به كلاس درس ميآمد، همسرش مخالف بود اما الان كه ديده چقدر روحيه خانمش بهتر شده، او را تشويق ميكند و حتي گاهي ميگويد كاش از همان اول ميرفتي. مقدمنيا ادامه ميدهد: خانوادهام ميگويند از وقتي به مدرسه ميروي، رنگ و رويت هم فرق كرده و باز شده است. آنها هم كه ناراضي بودند الان راضي هستند. او باور دارد حضورش در كلاس درس براي مقابله با بيمارياش بسيار اثرگذار است. ميگويد: ديدن بچهها به من انگيزه و روحيه ميدهد. اين براي من ارزش بسياري دارد. همكاران و مدير مدرسه هم به من روحيه ميدهند. بعد از بيماري فكر ميكردم كه ديگر نميتوانم كار مفيدي انجام دهم اما الان همه دارند با من همكاري ميكنند؛ از مدير مدرسه گرفته تا همكاران و شاگردانم. حس خيلي خوبي دارم كه ميتوانم سركارم حاضر شوم. مقدمنيا بيشتر سالهاي خدمتش را در پايه اول و دوم ابتدايي گذرانده است. وقتي وارد كلاس ميشود نميگويد من معلم هستم، ميگويد من مامان مهنازم. بچهها هم عادت كردهاند به اين اسم صدايش بزنند. به باور او معلمها مادر دوم بچهها هستند. دليلش هم قصهاي دارد كه تعريف ميكند: يكسال، يك شاگرد پايه اول به كلاس نميآمد و گريه ميكرد. حتما بايد با مادرش ميآمد، يك روز با مادرش نيامد گفتم چي شده كه خودت آمدي؟ گفت شما مامان مهناز من در مدرسه هستيد و نيازي نيست مامان مريم بيايد. من فكر ميكنم كه شما مامان خودم هستيد.
او ميگويد: با بچههاي كلاس اول و دوم بايد عاطفي برخورد شود چون بچهها محبت را خوب ميفهمند. حتي گاهي كه مشقهايشان را نمينويسند با آنها برخورد نميكنم براي همين راستش را به من ميگويند كه مثلا ديشب نتوانستم تكاليفم را انجام دهم اما سوءاستفاده نميكنند چون با محبت با آنها رفتار ميكنم و خودشان فردا تكاليف را كاملتر انجام ميدهند و برايم ميآورند.
- * خودتان را بگذاريد جاي من
مامان مهناز باور دارد كه معلمي شغل انبياست و محبت در دلها ريشه ميدواند. آقاي قندهاري، مدير مدرسه ميگويد: معلم جايگزين هم داشتيم و مدتي آمد ولي بچهها معلم خودشان را ميخواستند. چند روزي هم كه خانم مقدمنيا مرخصي بودند بچهها حسابي دلتنگش شده بودند. مقدمنيا ميگويد با اينكه روي تخت دراز كشيدهام ولي دلواپس اوضاع درسي بچهها هستم. البته يك معلم همراه هم هست كه به من كمك ميكند تا بچهها از نظر درسي عقب نمانند. همكاري بچهها هم با من بسيار خوب است.
كلامش را اينطور ادامه ميدهد: توي خانه دق ميكنم و دوست ندارم كه بازنشسته شوم. ميخواهم بين بچهها باشم. شما بايد جاي من باشيد كه بفهميد چه ميگويم.
آرزوي او از بچگي اين بوده كه معلم شود. توي هر بازي، نقش معلم را بازي ميكرده و حالا نقش واقعي آن را دارد. معلمهاي كودكياش را به ياد دارد. معلم كلاس اول خانم موسوي را؛ معلمي مهربان كه دوست داشت روزي شبيه او شود. معلمي را هم به ياد دارد كه انگشتري داشت و با آن روي سر بچههاي ضعيفتر كلاس ميكوبيد. اين خاطرات هيچگاه از ذهنش پاك نميشود؛ خاطرههاي محبت و خشم. او باور دارد كه بايد بذر محبت در دل بچهها كاشت تا عشق، برداشت شود و چه باغباني بهتر از معلم براي كاشت آن.