ادبیات > فرهاد حسن‌زاده: بزرگداشت مهدی حجوانی، توسط انجمن نویسندگان کودک و نوجوان به مناسبت جشن روز جهانی کتاب کودک، ما را بر آن می‌دارد که سراغش برویم و با او به گپ‌وگفتی کوتاه بنشینیم.

حجوانی از قدیمی‌های ادبیات کودک و نوجوان است. هرچند او را به‌خاطر پژوهش‌نامه‌ی ادبیات کودک‌و نوجوان و فعالیت‌های پژوهشی‌اش می‌شناسند، اما او چند کتاب هم برای نوجوان‌ها نوشته که کم‌تر دیده شده‌اند.

 

  • مثل همیشه که حرف‌ها و سخنرانی‌هایت را با یک لطیفه یا نکته‌ي طنزآمیز شروع می‌کنی یک چیز با مزه برای بچه‌های هفته‌نامه‌ي دوچرخه تعریف کن.

من اصلاً آدم حاضر جوابی نیستم. هروقت چيزي را بدون آمادگی قبلی از من می پرسند، دستپاچه می‌شوم. مثلاً اگر الآن و فوری بخواهم چیز بامزه‌اي به بچه‌ها بگویم چیز بد که نه، بلکه چیز افتضاحی از کار در می‌آید! تا این‌جای کار باز قابل تحمل است.

خب آدم حاضر جواب نیست و این قابل درک است. زور که نیست. اما مشکل این‌جاست که بعد از گذشت مثلاً یکی دو ساعت از آن سؤال و دستپاچگی من، یک قطار چیزهای خوش‌مزه در ذهنم رژه می‌روند و برایم شکلک درمی‌آورند و اعصابم را خرد می کنند.

به خودم می‌گویم خب پدر‌جان یکی از همین‌ها را تعریف می‌کردی. می‌دانید؟من الآن در مرحله‌ی دستپاچگی هستم و چیزی به ذهنم نمی‌رسد. چه‌طور است دو ساعت دیگر جواب بدهم؟

 

 

  • چرا بعد از کتاب‌هایی مثل «پوتین‌های گشاد» و «الف دال میم» دیگر برای نوجوان‌ها داستان ننوشتی؟

داستان‌نویس‌های خوبی بوده و هستند که بهتر از من برای نوجوانان نوشته‌اند و می‌نویسند. احساس کردم کارهای مهم‌تری هستند که روی زمین مانده‌اند و بهتر است من برای آن‌ها وقت بگذارم.

این شد که کار بسیار جذاب داستان‌نویسی را تا حدی در حاشیه قرار دادم. البته بی‌کار هم نبوده‌ام. کتاب «یک آسمان خبر» را نوشتم که جایزه‌ای گرفت و به اسپانیایی هم ترجمه شد. داستان‌هایی هم برای بچه‌ها ترجمه کردم که منتشر شده‌اند.

یکی از آن‌ها داستان بلند و یا اصطلاحاً رمان نوجوان «سفر باور نکردنی ادوارد» نوشته‌ی خانم «کیت دی.‌کامیلو» از انتشارات قدیانی (کتاب‌های بنفشه) است که جایزه‌ی شورای کتاب کودک را گرفت.

یا مثلاً کتاب «آتشی بالای کوه» نوشته‌ی «جین کورتز» از انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و کتاب تصویری «خارپشت خوشبخت» نوشته‌ي «ماركوس فيستر» از  انتشارات امیرکبیر (کتاب های شکوفه) و چندتایی کار دیگر که بعضی‌ها منتشر شده‌اند و بعضی‌ هم در راه انتشارند.

از این‌ها گذشته یک‌جور نویسندگی خاص را هم تجربه کرده‌ام و آن تألیف و ترجمه‌ی کتاب‌های پژوهشی درباره‌ی ادبیات کودک و نوجوان است. در این راه کتاب‌هایی منتشر شده‌اند و دو کتاب هم قرار است منتشر شوند.

کارهای دیگر من کمک به تأسیس و راه‌اندازی نهادهایی بوده که برای ادبیات کودک کار می‌کنند، سه نهاد مدنی، مدیر‌مسئولی یا سردبیری یا معاونت چهار نشریه. هم‌چنین 27 سال همکاری با دو ناشر بزرگ حوزه‌ی کودک و نوجوان يعنی نشر افق و قدیانی.

از هشت سال پیش تا امروز هم در دانشگاه درس می‌دهم. انجام این کارها بیش‌تر به علت احساس وظیفه بوده و پرکردن جاهای خالی و کارهای زمین‌مانده، وگرنه داستان‌نویسی شیرینی خاص خود را دارد.

بنابراین شما درست گفتی. من در مقایسه با نویسنده‌هایی که بیش‌تر وقتشان را برای داستان‌نویسی صرف می‌کنند، داستان‌نویس و یا مترجم پرکاری نبوده‌ام، اما شاید آینده طور دیگری بشود.

دوست دارم قبل از مرگم مدتی آن‌طور که دلم می‌خواهد توی کوچه‌ها و محله‌های قدیمی تهران که محل تولدم است، قدم بزنم و با مردم بیش‌تر از قبل نشست و برخاست کنم و داستانی زندگی کنم و داستان‌های نیمه‌کاره‌ام را بنویسم. اگر داستان‌های خوبی هم نشوند، مهم نیست.

 

 

  •  کارهای پژوهشی چه‌قدر اهمیت دارند. نوجوان‌ها می‌خواهند بدانند اگر در باره‌ي ادبیات نقد و پژوهش نشود، چه اتفاقی می‌افتد؟

سؤال‌های سختي طرح مي‌كني! من چه می‌دانم اگر کار پژوهشی نشود، چه اتفاقی می‌افتد؟! اما خب صبر کن ذهنم را جمع کنم. ببین، نویسنده‌ی بزرگی مثل «توماس مان» که جایزه‌ی نوبل هم برده، می‌گوید که کار هنرمند تبدیل‌کردن اندیشه به حس و تبدیل حس به اندیشه است.

حرف قشنگی است، اما من فکر می‌کنم بخش دوم حرف ایشان یعنی تبدیل حس به اندیشه، زیاد وظیفه‌ی هنرمند نیست و این کار را باید منتقدان و پژوهشگران انجام بدهند. آن‌ها به ما کمک می‌کنند که غیر از این‌که داستان و یا شعری را می‌خوانیم و از آن لذت می‌بریم، از آن فاصله بگیریم و کمی هم درباره‌اش فکر و تحلیل کنیم.

کشف و خلاقیت فقط جنبه‌ی حسی ندارد، بلکه جنبه‌ی فکری هم دارد. اگر ما آدم اهل فکری باشیم از خواندن ادبیات لذت بیش‌تری می‌بریم. این دو تا جای هم‌دیگر را تنگ نمی‌کنند.

می‌شود با خواندن یک داستان، از آن لذت برد و در عین‌حال درباره‌اش فکر کرد. اگر فقط لذت حسی و روحی باشد، ما نمی‌توانیم آن را با دیگران تقسیم کنیم، اما خوبی فکرکردن درباره‌ی داستان این است که ما می‌توانیم با دیگران هم درباره‌اش حرف بزنیم و سواد هم‌دیگر را بیش‌تر کنیم.

 

 

  • لاک‌پشت پرنده هم از دستاوردهای فکری و حمایتی شما بود؟ فکر این جشنواره‌ي کتاب از کجا آمد و چه‌قدر کارایی داشته تا الآن؟

من 21 سال پیش، یعنی سال 1374 فصل‌نامه‌ای با نام «پژوهش‌نامه‌ي ادبیات کودک و نوجوان» تأسیس کردم که تا به حال 66 شماره از آن منتشر شده.

این نشریه، نقدها، پژوهش‌ها و میزگردهایی درباره‌ی کتاب‌های داستان و شعر کودکان و نوجوانان منتشر می‌کند. بعد از چند سال من و دوستانم به این نتیجه رسیدیم که حرف‌های پژوهش‌نامه اگرچه به‌درد‌بخور است، اما به زبان خودمانی کمی قلنبه‌سلمبه است.

به این فکر افتادیم که در کنار پژوهش‌نامه مجله‌ی جدیدی تأسیس کنیم که در آن، گروهی از داوران متخصص، نه فقط کتاب‌ها بلکه اسباب‌بازی‌ها، بازی‌های فکری، فیلم و انیمیشن، موسیقی و محصولات دیجیتال مناسب کودک و نوجوان را انتخاب کنند و با زبانی ساده و حجمی کم، به همه‌ی بزرگ‌ترهایی که دنبال خرید و یا تهیه‌ی محصولات خوب هستند، معرفی کنند.

چون صدور مجوز برای نشریه هفت سال طول کشید، ما گفتیم که فعلاً بخش کتاب لاک‌پشت پرنده را فعال کنیم. یعنی کتاب‌های خوب را در پژوهش‌نامه معرفی و هر‌سال به بهترین کتاب‌ها جایزه‌ی طلایی و نقره‌ای هم اهدا کنیم.

این فکر را با دوستان فهیم و خوبمان آقای مهندس مهدی فیروزان و خانم مژگان امجد در مؤسسه‌ی شهرکتاب در میان گذاشتیم و آن‌ها پذیرفتند که شهرکتاب و پژوهش‌نامه به‌طور مشترک، بخش کتاب لاک‌پشت پرنده را راه اندازی کنند.

این کار چهار سال است که انجام می‌شود. بالأخره مجوز مجله‌ی لاک‌پشت پرنده هم صادر شد و ما در زمستان سال 1394 سه شماره از آن را منتشر کردیم و کارمان معرفی محصولات فرهنگی در پنج زمینه شد که گفتم.

حالا امیدواریم این مجله دوام بیاورد. به نظرم خیلی از نویسندگان و تصویرگران و دست‌اندرکاران کتاب‌ کودک و نوجوان امروزه لاک‌پشت پرنده را می‌شناسند و برای انتخاب‌هایش اعتبار و احترام قائلند.

 

  • دلتان می‌خواهد برای ادبیات کودک و نوجوان چه کاری انجام بدهید که تا حالا انجام نشده؟ دوست دارید داستان بنویسید؟

جوابش را در سؤال‌های قبلی گفتم و این‌جا تکرار می‌کنم: دلم می‌خواهد داستان بنویسم.

 

  • حرف آخر...

سلام و تبریک مرا بابت سال نو به نویسندگان و گردانندگان و خوانندگان هفته‌نامه‌ي دوچرخه برسانید. امیدوارم چرختان همیشه بچرخد.

 

فقط به خاطر يك تركش كوچولوي ادبيات كودكي

دوره‌ی نوجوانی‌ام مصادف با انقلاب و جنگ بود. هفت سال توی مسجد امام صادق (ع) (آریاشهر) با دوستانم (به قولی، یاران موافق) کار کردم، هزار و یک کار ریز و درشت، از برگزاری کلاس و اجرای نمایش‌نامه و پلاکاردنویسی گرفته تا پاس‌دادن و راهپیمایی و جبهه‌رفتن که البته بیش‌تر برای کار فرهنگی بود.

به‌طور کلی جبهه‌ی بی‌خطری بود! هروقت جبهه می‌رفتم، عملیات تمام شده بود و هروقت برمی‌گشتم یک‌دفعه مارش عملیات می‌زدند! چندباری هم که در عملیات جنگی شرکت کردم، خیلی خوش گذشت، چون بار اول بین عملیات خیبر و بدر، ما را در قالب لشکر27 رسول الله(ص)، از پادگان الله‌اکبر در اسلام‌آباد ضربتی و بکوب به منطقه‌ی قلّاجه در جبهه‌ی ایلام بردند و بعد از این که چادر زدیم، خبر آمد که این یک حیله‌ی جنگی بوده تا چندین کیلومتر آن طرف‌تر از ما لشکر پنج نصر (بچه‌های مشهد) عملیات کنند!

قبل از عملیات کربلای چهار، کنار رود بهمنشیر در قالب چند گردان در منطقه‌ی کارون مستقر شدیم. شب عملیات ما را با کامیون تا نزدیکی‌های خط مقدم بردند. شب توی یک مرغداری متروک با سلاح و تجهیزات خوابیدیم تا نوبتمان بشود.

یکدفعه، یک هواپیمای عراقی آمد و چند‌تایی راکت انداخت که یکی از آن‌ها بغل دیوار مرغداری به زمین خورد، قدقدی کرد، اما منفجر نشد! خلاصه عملیات منتفی شد و برگشتیم.

هفته‌ي بعدش کربلای پنج در منطقه‌ی شلمچه شروع شد که سهم من در کنار بچه‌هایی که مثل کوه متلاشی می‌شدند، فقط یک ترکش کوچولوی ادبیات کودکانی بود که به پهلویم خورد.

در عین حال به قولی، از آن ترکش‌های رهایی‌بخش بود، چون با این که مرا از پا انداخت، اما باعث شد به مصداق بادمجان بم (که آفت ندارد) بنده را جمع کردند و با جیپ و قایق عقب آوردند!