از زندگي حاجآخوند ملاعباس تربتي بگير كه سيرش اطاعت محض از گفتههاي ائمه بود و حتي فقهاي بزرگ هم او را تكريم ميكردند تا احوالات شيخجعفر مجتهديها كه سلوكشان زير سايه ائمه، ولي متفاوت بوده است. در اين بين حتما چشمتان به اسمهايي ميخورد مثل شيخرجبعلي خياط، حاج مرشد چلويي و امثال آنها كه درس و مدرسه نديدهاند ولي در سير و سلوك به درجات عالي رسيدهاند. اما مسئله اين است كه ما عادت كردهايم بعد از مرگ بزرگي، او را تكريم كنيم. چه بسا امثال آيتالله سيدعلي قاضيها بودهاند كه زمان حياتشان عدهاي ميخواستند آنها را بكشند ولي اين روزها هرجا درباره عرفان اسلامي صحبت ميشود نام علامه قاضي هم به ميان ميآيد. درباره سلوك آقاي قاضي هست كه در حرم حضرتعباس(ع) برايش فتحباب صورت گرفته؛ حال فكر كنيد كسي تمام عمر خودش كه هيچ، 12نسل قبلتر از او هم خادم ساقي تشنه لب كربلا بوده باشد! ديگر چه كم دارد اين شخص؟ «حاج عباس كشوان» را همه كربلا ميشناسند؛ مردي كه كليددار حرم حضرتعباس(ع) بوده و اين روزها وارد دهه هشتم زندگيش شده است. در سفر به كربلا كه 2هفتهاي از آن ميگذرد، يك ساعتي را در كنار او گذراندم و براي من و همسفرم از هر دري سخن گفت.
نام حاج شيخ عباس محمد علي كشوان آلشيخ را چندين بارشنيده بودم و وقتي عازم كربلا شدم قصد كردم هرطور شده اين پيرمرد مهربان و نوراني را ملاقات كنم؛ پيرمردي كه اجدادش چند قرن پيش، از ايران به عراق مهاجرت كردهاند و 12نسل از خانوادهاش كليددار حرم حضرت ابوالفضل(ع) بودهاند و اكثرشان هم در روز عاشورا به ديدار حق شتافتهاند، حالا خودش پس از گذشت 48سال كه خادم و كليددار اين حرم مطهر بوده بهدليل كهولت سن بازنشسته شده و در خانه به سر ميبرد.
از حرم حضرت عباس(ع) كه بيرون بيايي و باب قبله را دور بزني به خياباني ميرسي كه در آن از هر كس نام شيخ عباس كشوان را بپرسي تو را تا در خانهاش راهنمايي ميكند؛ خانهاي در كوچه پسكوچههاي كربلا كه فاصلهاش تا بينالحرمين تنها 10دقيقه است، جايي كه كليددار كهنسال حرم حضرت عباس(ع) در آن زندگي ميكند. حدود ساعت 5بعدازظهر به خانه شيخ عباس ميرسم؛ خانهاي كوچك و ساده كه از همان ابتداي ورودت آرامشي عجيب را به تو تزريق ميكند.
وارد اتاق كه ميشوم تعدادي زائر ايراني را ميبينم كه براي ملاقات شيخ عباس منتظر نشستهاند. روي نخستين صندلي مينشينم و چشمان كنجكاوم به سرعت ديوارهاي خانه را دور ميزند، 2قاب عكس از شيخ عباس كه يكي متعلق به زمان كليددارياش در حرم حضرت عباس(ع) است و ديگري عكسي جديدتر كه شايد يك سال پيش گرفته شده، يكدست مبل ساده و يك تلويزيون و ديواركوبهاي قرآني كل وسايل خانه را تشكيل داده است.
به سمت اتاق شيخ عباس كه نگاه ميكنم پيرمردي نوراني را ميبينم با دشداشهاي سفيد، روي صندلي نشسته و قرآني كنار دستش قرار دارد و كمي آنطرفتر بستههاي كوچك تربت كه به مهمانانش هديه ميدهد. كنار دست شيخعباس، مردي نشسته كه معمولاً حاضران را دعوت به سكوت ميكند تا شيخ عباس باب صحبت را باز كند.
پيرمرد مهربان با لهجهاي عربي شروع به صحبت ميكند و پس از سلام و خوشآمد با نخستين حرفش تلنگري عجيب را به من وارد ميكند؛ «اگر يك روز نماز صبحتان قضا شود يك سال در كارهايتان گره ميافتد». حالم دگرگون ميشود. حرفهايش را اينطور ادامه ميدهد: «در خانهاي كه نماز خوانده شود، ملائكه خدا در آنجا حاضر ميشوند، خواندن زيارت عاشورا هم بركات فراواني دارد و كليد حل مشكلات است».
- 500سال ارادت
شيخ عباس ميگويد نامخانوادگياش يعني كشوان از شغل كفشداري حرم گرفته شده (در زبان عربي كشوان بهمعناي كفشداري است) و از 490سال پيش كليد حرم وسرداب حضرتعباس(ع) دست خاندان او بوده است؛ «اجداد ما براي زائران اهلبيت حرمت زيادي قائل بودند، يادم ميآيد كه يكبار پدرم حاج محمد علي كه او هم خادم حرم حضرت عباس(ع) بوده تعريف ميكرد يك روز كه در حرم را باز ميكرده با عربهاي بياباني در صحن مطهر مواجه شده كه از لحاظ لباس و نظافت وضعيت مناسبي نداشتند و ممكن بود بهدليل نجاست، صحن حرم را آلوده كنند. با طلوع آفتاب به آنها گفته كه آفتاب درآمده و حالا ميتوانند بروند اما پدربزرگم كه شاهد اين صحنه بوده رفتار تندي با پدرم كرده و به او گفته كه ايبيحيا تو حق نداشتي به آنها بگويي كه بروند! اگر اينجا را نجس ميكردند من با محاسنم آن را پاك ميكردم، بعد هم براي دلجويي از آنها مقداري پول و خوراك بهشان داد».
- عاشق لرها هستم
اين كليددارحرم حضرتعباس(ع) كه در طول مدت حضورش در اين حرم مطهر معجزات زيادي را ديده به بيان خاطرهاي از ديدن يكي از معجزات حضرت عباس(ع) ميپردازد و ميگويد:« من پشت سر اقوام لر، حتي اگر بيسواد هم باشند نماز ميخوانم بس كه اينها ساده و بيريا هستند، شب جمعهاي بود و ما در حرم قمر بنيهاشم مشغول خواندن دعاي كميل بوديم، حرم تقريباً خلوت بود كه ديدم يكي از همين لرهاي با صفا با پسربچهاي 8-7ساله در بغل وارد حرم شد و به فاصله 5متري ضريح حضرت عباس(ع) ايستاد.پسربچهاي كه در بغلش بود كاملا فلج بود و تنها چشمها و دهانش حركت داشت، حتي اين بچه قدرت تكلم و شنوايي هم نداشت و مثل يك تكه گوشت در دست پدرش آرام گرفته بود.من ديدم كه اين مرد با صداي بلند رو به ضريح كرد و گفت: اي ابوالفضل(ع)، من از تو اولاد سالم خواستم، اين چه اولادي است كه به من دادي، اين بچه مريض است و باعث اذيت من شده! از شنيدن اين حرفها متعجب شده بودم كه ناگهان ديدم اين مرد، بچه را به طرف ضريح پرتاب كرد، بهطوري كه صداي برخورد سر بچه با ضريح حضرت عباس(ع) در كل حرم پيچيد و عدهاي از بيرون آمدند و سؤال كردند كه چه اتفاقي افتاده است؟ اين مرد، بچه را پرتاب كرد و خودش از حرم بيرون رفت، من خيلي گريه كردم و از حضرتعباس(ع) خواستم دل اين مرد را روشن نگهدارد، بچه را بلند كردم و گوشهاي خواباندم، حدود ساعت2:30 شب بود كه ديدم دست و پاي بچه تكان ميخورد. اول فكر كردم بهخاطر بيخوابي اشتباه ميبينم، همكارم را صدا زدم اما او هم حركت دست و پاي بچه را تأييد كرد. به سمت پسرك رفتم و سرش را روي پايم گذاشتم، ديدم چشمانش را باز كرد و سراغ پدر و مادرش را گرفت، همان لحظه فهميدم معجزه شده، به بچه گفتم ميتواني بلند شوي گفت بله و از جايش بلند شد».
شيخ عباس كه اشك از چشمانش جاري شده بود ادامه ميدهد: «عبايم را روي شانه پسربچهاي كه بعداً فهميدم نامش حسين است انداختم، ابتدا او را دور ضريح مطهر طواف دادم و بعد به داخل دفتر بردم. آن موقع اگر معجزهاي رخ ميداد ما بايد همان لحظه به چند جا مثل استانداري، فرمانداري و سازمان اوقاف اطلاع ميداديم، آن زمان مثل الان نبود كه معجزات را اعلام نكنند».
گلايه اين روزهاي شيخ عباس از اين است كه چرا كرامات اهلبيت را به مردم نميگويند؛« خيلي بد است كه ديگر معجزات را خبر نميدهند انگار كه ميخواهند مردم را از اهلبيت دور كنند،.خلاصه ما اعلام كرديم و صبح زود هم از بلندگوي حرم، خبر شفاي كودك را به مردم داديم، همان روز وزير كشور عراق براي ديدن حسين به حرم آمد و از من خواست بپرسم اين كودك لحظهاي كه پرتاب شده چه چيزي ديده است. رو به پسربچه كردم و گفتم حسينجان وقتي بابا تو را پرتاب كرد چه شد؟ پسرك گفت: من پرتاب نشدم فقط حس كردم روي هوا هستم كه يكدفعه دوتا دست از داخل ضريح بيرون آمد و من را گرفت، من را روي زمين گذاشت و به هرجاي بدنم كه دست كشيد آن نقطه از بدنم خوب شد و دوباره اين دستها به داخل ضريح برگشت، من آقايي را ديدم كه دست نداشت و بدنش خوني بود... چند ساعت بعد پدر بچه كه خبر شفا گرفتن فرزندش را شنيده بود وارد حرم شد، پسرش را به آغوش كشيد و هايهاي گريه كرد».
پس از صحبتهاي شيخ عباس يكي از مداحان كه در جمع حضور داشت لحظاتي را براي جمع نوحهخواني كرد. اشك چشمان شيخ را پوشانده بود و با همان حال شروع كرد به دعا كردن؛ «خدايا به حق حضرت عباس(ع) بلا را از مردم رفع كن، ستم هر ستمگر را بهخودش برگردان، آبروي مسلمانان و شيعيان را هرجا كه هستند حفظ كن. خدايا چنان كن سرانجام كار، تو خشنود باشي و ما رستگار».
ساعت وقت غروب شرعي كربلا را نشان ميدهد و صداي قرآن ميآيد، جمع حاضر حال غريبي دارند. تعدادي از زائران بهصورت شخصي سؤالاتي را با شيخ عباس در ميان ميگذارند و پس از دريافت جواب راهي بينالحرمين ميشوند تا در بهشت روي زمين با خداي خود خلوت كنند. با خودم زمزمه ميكنم؛ «اي كه حاجت ز حسين ميطلبي دقت كن/ پرچم شاه به سوي حرم عباس است».
- چند جمله حرف حساب
شيخ عباس در صحبتهايش از ارادت حضرت عباس(ع) به حضرتزينب(س) ميگويد و اينكه وقتي حضرت عباس(ع) نوزاد بود گريه ميكرد و تنها در آغوش خواهر بزرگوارش آرام ميشده است؛ «هرگاه در زندگي گره و مشكلي برايتان ايجاد شد و به در بستهاي خورديد به عباس(ع) پناه ببريد. 2 ركعت نمازبخوانيد و پس از آن تسبيحات حضرت زهرا(س) را بگوييد و صد صلوات بفرستيد و اين را هديه كنيد به حضرت ابوالفضل و حضرت زينب، عباس(ع) را با تمام وجود صدا بزنيد و او را به عصمت و آبروي زينب(س) قسم دهيد. شك نكنيد كه آقا شما را دست خالي برنميگرداند، حتي اين نماز و اين پناه به عباس(ع)، اعدامي را هم از اعدام نجات داده است». جمع انگار تشنه نصيحت بيشتر است و شيخ با اين جملات همه را سيراب ميكند: «از امامزمان (عج) پرسيده شد چگونه امامحسين(ع) را زيارت كنيم؟ ايشان 3 بار فرمودند زيارت عاشورا و بار چهارم گفتند زيارت جامعه. من نديدم در خانهاي كه زيارت عاشورا خوانده ميشود فقر به آن راه پيدا كند، اما من زيارت عاشورا را بالاتر از نماز شب نميدانم».