خودشان هم ميدانند كه سقف آرزويشان بسيار بلند است ولي نااميد نيستند و براي سيركردن شكم همان تعداد نفراتي كه از دستشان برميآيد تلاش ميكنند. هرماه غذاي گرم ميپزند و دستهجمعي راهي در خانههاي نيازمندان ميشوند. دست گرمشان را بر شانههاي پايين شهر ميكشند تا همنوعانشان براي لحظاتي طعم فقر و نداري را فراموش كنند. اين گروه چندماهي است كه بهصورت منظم از نيازمندان دلجويي ميكنند. آنها علاوه بر توزيع غذاي رايگان، فعاليتهاي فوق برنامه هم داشتهاند. مثلاماه گذشته زماني كه با صحنه بيرون ريختن اسباب و اثاثيه يك مستأجر بهخاطر عقبافتادن اجاره مواجه شدند، پولهايشان را روي هم گذاشتند و براي آن مستأجر آواره كوچه و خيابان، خانهاي كوچك رهن كردند.
- از 180پرس غذا به 800پرس رسيديم
محمدمهدي عليميرزايي روزهاي اولي كه ايده كمك به خيرين در ذهنش جوانه زد بهصورت خانوادگي غذاها را به مناطق محروم ميبرد. او از باجناقهايش كمك ميگرفت و هرماه دل تعدادي از محرومان را شاد ميكرد. بعد از مدتي اين ايده به ذهنش رسيد كه گروهي در تلگرام درست كند و آدمهاي خير را فرا بخواند؛ «درماه اول (آذرماه94) حدود 180پرس غذا جمعآوري كرديم. ماههاي بعد به رقم 300 و 500 رسيديم. ماه آخر هم بيش از 800 پرس غذا جمعآوري كرديم. قبلا به تعداد غذاها، خانواده نيازمند پيدا ميكرديم. از مسجد و سوپرماركت محله پرسوجو ميكرديم كه چهكسي ضعيفتر است. بهتدريج اعضاي گروه هم به كمكمان آمدند. آدمهاي مستمند را معرفي ميكردند و ما هم پس از تحقيق، نام آن افراد را در ليست ارساليهايمان ميگذاشتيم. با دوستي آشنا شديم كه خودش كمپ ترك اعتياد داشت و كارتنخوابها را جمعآوري ميكرد و هزينههايشان را ميداد. او هم افرادي را به ما معرفي كرد. بعد از مدتي پاتوق كارتنخوابها را ياد گرفتيم. بهتدريج تعداد افراد خير گروه ما زياد و زيادتر شد.»
- از ايده «يخچال مهرباني» كمك گرفتيم
انسانهاي نيكوكار هر كدام بخشي از زخمهاي فقرا را درمان ميكنند؛ يكي خرج تحصيلشان را ميدهد و ديگري به فكر تأمين جهيزيه و مخارج ازدواج ميافتد. اينكه چرا گروه كمپين «شهر بدون گرسنه من» براي سير كردن شكم گرسنگان تلاش ميكنند دليل جالبي دارد؛ «اولين نياز هر انسان خوراك و پوشاك و مسكن است. خريد مسكن در توان ما نبود. براي تأمين پوشاك «ديوار مهرباني» راه افتاده بود و نيازي نبود كه ما دوباره پوشاك جمعآوري كنيم. من كمتر كسي را ديدهام كه براي توزيع غذا اقدام كند. ايده «يخچال مهرباني» در تهران خيلي به ما كمك كرد. اين ايده به ذهن من رسيد كه ما خودمان غذاي گرم ببريم و گرسنههاي پايين شهر را سير كنيم.»
در گروه تلگرامي كمپين، هر فردي فقط و فقط بايد مطالب مربوط به كارهاي توزيع غذا را ارسال كند. اعضاي گروه با اضافه كردن افراد خير تلاش ميكنند كه واريزيهاي هرماه پربارتر از قبل باشد؛ «ما خيلي از خيران را به وسيله تلگرام جذب كرديم. از طريق سايت اينترنتي بازديدكننده زيادي نداشتيم. در تلگرام هر كسي دوستان خيرش را به گروه اضافه ميكرد. فرهنگسازي كرديم كه بچههاي گروه افراد مفيد را به گروه بياورند. در گروهمان دختر 14سالهاي داريم كه از پول توجيبياش به نيازمندان كمك ميكند. پزشك و مهندس هم داريم. گروه تلگرامي را با 15نفر شروع كرديم و الان به 220نفر رسيدهايم. هدفمان اين است افرادي كه مؤثر هستند و مشاركت ميكنند در گروه باشند.»
- چگونه با 2800تومان يك پرس پلومرغ بپزيم؟
صبح روز بيست و هشتم فروردين همراه با محمد مهدي عليميرزايي عازم بازار ميشويم. او هميشه يك روز قبل از موعد توزيع، مواداوليه غذاها را ميخرد تا روز بعد تحويل آشپزخانه بدهد. وقتي ميفهمم پدرزنش توزيعكننده برنج است به اين ضربالمثل فكر ميكنم كه خدا در و تخته را خوب با هم جور ميكند! مدير كمپين شهر بدون گرسنه من بدون هيچ دردسري يك راست پيش پدرزن گرامي ميرود. او كه از قديميهاي بازار است هرماه هزينه چند كيسه برنج را به قيمت خريد با دامادش حساب ميكند.
موقع خداحافظي، عليميرزايي به پدرزن ميگويد: «مثل دفعه قبل پول يكي از كيسهها رو هم نميدم. چون زورم زياده، به حسابدارتون بگين در جريان باشه». لبخند بر صورت جفتشان نقش ميبندد و هر دو از اين معامله راضي بهنظر ميرسند. آقاي پدرزن به همكارانش سفارش ميكند كه محصولاتي مثل رب و زرشك و زعفران را به قيمت خريد به دامادش بفروشند. عليميرزايي در هر مغازه با رضايت فروشنده، چند عدد كالاي اضافه هم برميدارد تا ديگران را در كار خير شريك كند! او با اين شيوه، غذاها را با كمترين قيمت ممكن توليد ميكند. هم اجناس ارزان ميخرد و هم پول آشپزخانه نميدهد. ركوردي در كارنامهاش دارد كه در كتاب ركوردهاي گينس قابل ثبت است؛ «يك بار قيمت يك پرس پلومرغ برايمان 2هزار و 800تومان درآمد. چون پول پخت هم نميدهيم برايمان خيلي ارزان تمام ميشود. يك آشپزخانه خيريه آماده كردهايم كه مجاني برايمان غذا درست ميكند. هميشه يك آشپز ميآورديم كه براي پخت غذا حدود 70هزار تومان ميگرفت. از وقتي فهميد ما چه هدفي داريم او هم از دستمزدش صرفنظر كرد.» وقتي قيمت يك پرس غذا ارزان تمام بشود، اعضاي گروه ميتوانند با پولي كه دارند غذاي بيشتري توزيع كنند. در طولماه معمولا حدود يك ميليون تومان پول جمع ميشود كه با اين پول حدود 400پرس غذا ميپزند.
- دختر 14سالهاي كه پيتزا به نيازمندان ميدهد
زماني كه سوار ماشين ميشويم از عليميرزايي ميپرسم كه چرا پلومرغ را براي پخت و توزيع انتخاب كرده است. او انگشت اشارهاش را به سمت كف ماشين ميگيرد و با يك تصوير جوابم را ميدهد. كف ماشين مقداري خورشقيمه ريخته شده كه فرشها را نارنجي كردهاست؛ «پلومرغ ميپزيم بهخاطر اينكه نسبت به قيمه و قرمه سبزي ريختوپاش كمتري دارد. البته به مردم گفتهايم در خانههايشان هر غذايي ميخواهند بپزند ولي خودمان فقط پلومرغ درست ميكنيم. غذاهايي كه مردم ميدهند متنوع است؛ از عدسپلو بگيريد تا ماكاروني و خورشكرفس. بعضيها از رستوران جوجهكباب ميخرند و تحويل ميدهند. در اين زمينه محدوديتي نداريم. دختر 14سالهاي در گروهمان داريم كه از پول توجيبياش پيتزا ميخرد. ميگويد من دوست دارم فقط پيتزا بدهم.» با پولي كه مردم اهدا ميكنند در مجموع 160 كيلو مرغ و 6 كيسه برنج ميخرند. آقاي آشپز قرار است اين 160 كيلو مرغ را تبديل به 420 تكه مرغ سرخشده كند. پياز و هويج و فلفل دلمهاي و سيبزميني هم در ادامه مسير خريداري ميشود. عليميرزايي مواد لازم را در چندين يخچال نگهداري ميكند تا فردا 7 صبح تحويل آشپزخانه بدهد.
- سفر درون شهري براي گرفتن يك پرس غذا
ظهر روز بيست و نهم همراه با تعدادي از اعضاي گروه به آشپزخانه ميروم. زماني ميرسم كه كفگير به ته ديگ خورده و غذاها با نظم وترتيب يك جا نشستهاند. كارگران آشپزخانه 420پرس غذا را داخل ظرفهاي يكبار مصرف بستهبندي كردهاند. عليميرزايي پس از بيرون آمدن از آشپزخانه فهرست آدرسها را مرتب ميكند. اين فهرست شامل مكانهايي ميشود كه غذا ميدهند و غذا ميگيرند. هرماه به يكسري آدرسهاي مشخص ميروند. البته ممكن است در طولماه مكانهاي جديدي هم به قبليها اضافه شود؛ «دوستي، مؤسسه نگهداري بيماران رواني را به ما معرفي كرد. آنجا بيماراني دارند كه مؤسسه به زحمت خرج درمانشان را ميدهد. خانوادههاي اين افراد براي هزينه شام و نهارشان خيلي همكاري نميكنند و معمولا بيماران گرسنه ميمانند. شام و نهار آنها سوپ و سيب زميني آبپز است.»
رانندههاي گروه خودشان را ملزم ميدانند كه تمام غذاهاي پختهشده را از در منازل مردم جمعآوري كنند؛ «حتي براي يك پرس غذا به دورترين نقطه شهر هم ميرويم. بچهها براي يك پرس غذا به طرقبه (شهر ييلاقي اطراف مشهد) ميروند. آن يك پرس غذا ميتواند يك نفر را سير كند. اگر از داخل شهر يك پرس غذا بخريم، قيمتش ارزانتر ميشود ولي ما با اين كار به يك عضو گروهمان احترام گذاشتهايم.»
- دردسرهاي روز واقعه
قرار بچهها ساعت 17و 30 دقيقه جلوي آبنماي پارك ملت است. عليميرزايي تمام فضاهاي خالي ماشينش را با جعبههاي غذا پر كرده است. ماشين از شدت ازدحام بستههاي غذا نميتواند نفس بكشد. داخل هر ماشين بين 150تا 200پرس غذا گذاشتهاند. 5 ماشين بسيج شدهاند تا 800 پرس غذا را بهدست نيازمندان برسانند.
عليميرزايي موبايل بهدست كنار ماشين ايستاده و منتظر است كه اعضاي گروه غذاهاي خودشان را بياورند. باجناقهايش هم براي كمك در توزيع آمدهاند. بعضيها روز قبل اطلاع دادهاند كه چه مقدار غذا در منزل پختهاند. زنگ موبايلش يك لحظه هم قطع نميشود. بيشتريها دقيقه نودي هستند و همان لحظه آخر يادشان ميافتد كه بايد غذا بپزند. بعضي از رانندهها غذا اضافه آوردهاند و ميخواهند مشورت كنند كه غذاها را به فلان آدم نيازمند بدهند يا نه. بعضيها غذا كم آوردهاند و نياز دارند كه دوباره تامين بشوند. هر يك از خودروها يك محدوده شهر را انتخاب كردهاند و مدير كمپين براي رساندن 2 خودرو به يكديگر بايد كلي برنامهريزي كند. عليميرزايي توضيح ميدهد كه اين ماجراها تكراري است و برايش تازگي ندارد؛ «من موبايلم را ساعت 9صبح روز بيست و نهم شارژ ميكنم ولي 6 بعد از ظهر ديگر شارژ ندارد. چون مدام زنگ ميخورد. بعضا اتفاق افتاده كه من همه ماشينهايم را فرستادهام و يك نفر خبر ميدهد كه غذاي من تازه آماده شده. بعضي وقتها يك ماشين غذا كم ميآورد. بايد از يك ماشين ديگر غذا بگيري و به آن يكي برساني. مديريت كردن قضيه كار سختي است. بين ساعت 3بعد از ظهر تا 9شب دوستانم نميتوانند با من صحبت كنند چون عصبي ميشوم و استرس دارم.»
غذاهايي كه از آشپزخانه ميآيند غالبا به مدرسه و كمپ ترك اعتياد و منطقه كارتنخوابها ميروند. غذاهاي پخته شده از طرف مردم را هم براي مناطق مسكوني كنار ميگذارند. اين تقسيمبندي حكمتي دارد كه عليميرزايي از آن با خبر است؛ «به برخي مناطق غذاهاي يكدست (آشپزخانه) ميفرستيم. مثلا براي مركز نگهداري بيماران رواني 200پرس پلومرغ ارسال ميكنيم. اگر آنجا تعدادي قرمهسبزي و قيمه و ماكاروني بفرستيم، بين بيماران سر انتخاب غذا اختلاف ميافتد. ولي براي خانهها غذاي متنوع ميفرستيم. آنجا اعضاي خانواده غذاي همديگر را ميخورند و مشكلي هم پيش نميآيد.»
- اگر معتاد گرسنه بماند...
دوست داشتم همراه با عليميرزايي به محل سكونت كارتنخوابها هم بروم ولي متوجه شدم كه ماموريت توزيع در آن منطقه به راننده ديگري واگذار شده است. عليميرزايي كه ماههاي گذشته خودش غذاي كارتنخوابها را توزيع كرده ميگويد: «كارتن خوابها براي ما در اولويت هستند. اصلا نگاه نميكنيم كه طرف اعتياد دارد يا ندارد. فرد معتاد اگر گرسنه بماند دنبال كيف قاپي و زورگيري ميرود».
برايم جالب است كه بدانم آيا معتادان به سمت غذاها حملهور ميشوند يا خير. آيا ممكن است آنها براي فرد توزيعكننده ايجاد دردسر كنند؟ «اين ديد وجود دارد كه حمله ميكنند ولي اينطوري نيست. بار اولي كه ميخواستم بروم چنين ديدي داشتم. جيبهايم را خالي كردم و ساعتم را درآوردم. دوستي دارم به نام آقاي آذري كه كارتنخوابها را نگهداري ميكند، او خودش قبلا كارتنخواب بوده و همه كارتنخوابها او را بهعنوان پير و مراد ميشناسند. نخستين بار من با او رفتم. از ترس به او چسبيده بودم. بعد ديدم كه نه؛ اتفاقا اينها آدمهاي آرامي هستند. خود من هم ذهنيت اشتباهي داشتم.»
اينطور كه ميگويد بين كارتنخوابها همه جور آدمي ديده ميشود. «تعدادشان خيلي زياد است. چند دختر جوان داريم كه كارتنخواب هستند. اينها به كمپ نميآيند چون مجبور ميشوند ترك كنند. قصد داريم براي خانوادههاي آنها هم پول جمع كنيم تا سرپناه داشتهباشند.»
- يك زنگ و يك خاطره
عليميرزايي از هر خانهاي كه زنگش را زده خاطرهاي به ياد دارد. قشنگترين لحظه مربوط به زماني است كه دست فرد نيازمند به ظرف غذا گره ميخورد و دلش گرم ميشود؛ «هيچ وقت يادم نميرود. پيرمردي بود كه دختربچه كندذهني داشت. خرج خانواده برعهده پيرمرد بود. وقتي داشتيم غذاها را ميداديم اشك شوق ميريخت. من عكس اين پيرمرد را نگه داشتهام. خودم خيلي منقلب شدم. پيرمرد باورش نميشد كه يك نفر زنگ در خانهاش را بزند و بدون بهانه غذا اهدا كند. يك بچه معلول مادرزادي هم در فهرستمان داريم كه هر وقت ما را ميبيند خيلي خوشحال ميشود. سعي ميكنيم هرچند وقت يكبار به او سر بزنيم. موردي داريم كه دستهايش در يك حادثه قطع شده و 2 كودك معلول ذهني دارد. او از كارافتاده است و نميتواند شكم بچههايش را سير كند.»
- بيوگرافي
محمد مهدي عليميرزايي ميگويد: صبحها در يك شركت بازرگاني كار ميكنم كه ماموريت اصليام صادرات و واردات است. كار اصليام برنامهنويسي تحت وب است. فارغالتحصيل كارشناسي نرمافزار از دانشگاه آزاد مشهد هستم. در مجموع سرم شلوغ است و اوقات فراغت زيادي ندارم. وقت زيادي روي تلگرام نميگذارم. در تلگرام به جز گروه خودمان، عضو هيچ گروه و كانالي نيستم.
- پول نمي دهيم
عليميرزايي به شفافسازي اهميت زيادي ميدهد و بچههاي گروه را در جريان همهچيز قرار ميدهد. او ميگويد: «هميشه از پولهايي كه بچهها ميريزند مقداري باقي ميماند. وقتي بين راه، انسان فقيري ميبينم از محل آن پولها برايش غذا ميخرم. ما تا به حال پول نقد به كسي ندادهايم. بچهها اين مجوز را به من دادهاند كه براي فقراي سرچهارراه هم غذا بخرم. تا جايي كه از دستم برميآيد شفافسازي ميكنم. بچهها از 3-2 روز قبل از توزيع، پول بهحساب من ميريزند. همه اين واريزيها ثبت ميشود و من جزئياتش را داخل گروهمان درتلگرام قرار ميدهم. تمام هزينههايمان را همراه با فاكتورها اعلام ميكنيم كه چقدر پياز و مرغ و فلفل دلمهاي خريدهايم.»
- آخ جون پلومرغ!
رانندهها منطقه اعزامي خودشان را ميشناسند. كالزركش، نوده و التيمور جزو مناطقي هستند كه هرماه تغذيه ميشوند. سوار بر ماشين عليميرزايي عازم يكي از مدارس محروم اطراف مشهد ميشويم. اين مدرسه 30دانشآموز دارد و مدير گروه براي خانواده هر دانشآموز 5 پرس غذا درنظر گرفته است. او صبح با مدير مدرسه تماس گرفته و اطلاع داده كه بعدازظهر غذاها را ميآورد. دانشآموزان براي گرفتن غذاها داخل حياط صف كشيدهاند. مدير از بچهها ميخواهد كه صف را رعايت كنند. تعدادي از بچهها با پدرانشان آمدهاند. يكي از بچهها در بستهها را باز ميكند و فرياد ميزند: «آخجون پلومرغ». از لحن صدايش ميشود فهميد كه مزه پلومرغ را فراموش كردهاست. برق شادي در چشمان ديگر دانشآموزان موج ميزند. درگوشي به هم خبر ميدهند كه امشب چه غذايي زينتبخش سفره كوچكشان خواهد شد. پدر يكي از دانشآموزان ظرف غذا را برميدارد و با خودش ميبرد داخل اتاقكي كه نهايتا 6 مترمربع مساحت دارد. داخل آن مغازه محقر كه در نزديك مدرسه واقع شده چند عدد پفك و شيشه نوشابه ديده ميشود. با خودم فكر ميكنم اگر كاسبياش خيلي پررونق باشد و كل اجناسش را هم بفروشد نهايتا 200هزارتومان گيرش ميآيد. پولي كه بايد با آن شكم 12نفر كوچك و بزرگ را سير كند. مرد مغازهدار كاپشن نظامي رنگورورفتهاي بر تن دارد. كاملا معلوم است كه كاپشن پلنگي را از زمان خدمت سربازي به يادگاري نگه داشته. در طول اين سالها نتوانسته براي خودش لباسي نو بخرد و به همان استحقاقي سربازي اكتفا كرده است.