راضي به مصاحبه ميشود به شرطي كه كار مشتريها لنگ نماند. از شروع كارش ميپرسيم و او ميگويد: «سال 64 بود كه ابتداي پيچ شميران مغازه پدرخانمام را از او اجاره كردم و مشغول بهكار شدم. آن زمان نهايتا 2 يا 3 مغازه بود كه اين كار را ميكردند و مردم زياد با ويتامينه يا معجون آشنا نبودند. من وقتي به اين مغازهها سر زدم از كارشان خوشم آمد و حس كردم كه ما هم ميتوانيم اين كار را انجام دهيم براي همين همان مغازه پيچشميران شد محل كار من. آن زمان بهخاطر كمبودن چنين محصولي، مشتريهاي زيادي داشتيم و خيلي از آنها هم بهخاطر سالهاي جنگ رزمنده بودند.
خود من هم برادر شهيد هستم و شايد يكي از دلايلي كه رزمندهها زياد پيش من ميآمدند همين بود. تركيباتي كه در معجون استفاده ميكرديم ثابت بود و طي اين سالها هم ثابت مانده است. تنها تغييري كه در محصول داديم اين است كه جاي بستني شكلاتي از بستني سنتي خامهدار استفاده ميكنيم كه هم معجون را سفتتر ميكند و هم طعم خوبي به آن ميدهد». قديم تنها محصول مغازه حاج آقا همين ويتامينه بود اما بهخاطر درخواست مشتريها، شيرموز و بستني سنتي هم اضافه شده و با رونقگرفتن كار، مغازه كوچك پيچ شميران تبديل شده است به مغازهاي دودهنه در خيابان بهار.
- شيطان را بهكار راه نده!
قيمت ويتامينههاي اينجا دوسوم فروشگاههاي مشابه است و همه تركيبات قبل از مخلوط شدن وزن ميشود تا كم و كاستي در كار نباشد. وزن كردن مواداوليه، صحبتهايمان را به سمت روزي حلال ميبرد و اينكه چطور در كارهاي اينچنيني بايد دقت كرد كه كمفروشي نشود؛ حاجآقا پاسخ ميدهد؛ «خدا در قرآن خيلي روي كمفروشان حساس است و آنها را حسابي توبيخ كرده. ما هم روزي حلال داريم و هم درآمد حلال كه با هم متفاوت است. هرچيزي ميتواند براي آدم روزي حلال باشد؛ مثلا سلامتي هم ميتواند روزي حلال باشد. خواندن يك كتاب خوب، روزي حلال است. دوست خوب، روزي حلال است. اما درآمد حلال مسئله جدايي است؛ در كار ما بايد دقت كرد كه اين تركيبات بهخوبي با هم مخلوط شوند تا طعم ويتامينه عوض نشود و مشتري ناراضي نباشد. در ويتامينهاي كه ما درست ميكنيم شير، بستني، خرما، دارچين، قهوه و كاكائو با هم مخلوط ميشوند و مشتري عملا تركيبات را بهطور جداگانه نميبيند. اين تركيبات آدم را وسوسه ميكند كه مثلا شير كمتر بريزد يا بستني بدون خامه هم بدهد! و هزار وسوسه شيطاني ديگر كه قطعا اگر اتفاق بيفتد در درآمد كاسب تأثير ميگذارد و او را از خدا دور ميكند.
ما بايد خيلي مراقب باشيم كه راه كسب درآمد حلال، مسيري براي به جهنمرفتنمان نباشد.» دو سوم مشتريهايي كه در مغازه نشستهاند بهنظر ميرسد كه سالهاست صابر منتظرالقائم را ميشناسند. صداي اذان از بلندگوهاي مسجد بلند و چند دقيقه بعد بساط نماز جماعت برپا ميشود. هنوز سؤالي نپرسيدهايم كه آقا صابر شروع ميكند به گفتن؛ «زماني به پيشنهاد يكي از دوستان كه اهل تقواست تصميم گرفتيم در مغازه نماز جماعت برپا كنيم و همين كار را هم كرديم. بعضي وقتها مجبور بوديم در پيادهرو فرش بيندازيم و نماز را بخوانيم ولي اكثر مواقع در مغازه با همسايگان نماز ميخوانديم و اين قضيه چند سال ادامه داشت. خيلي مواقع مشتريها ناراحت ميشدند و مخصوصا در فصل سرما بيرون در ميايستادند تا نماز تمام شود. اين خود من را هم ناراحت كرده بود براي همين تصميم گرفتم حداقل نماز را اول وقت و به تنهايي در مغازه بخوانم و شكر خدا اين مسئله هنوز هم ادامه دارد. البته در ماهرمضان هم نماز را به جماعت ميخوانيم و افطاري مختصري هم براي روزهداران داريم.»
از نماز اول وقت و تأثير آن بر كارش ميگويد و اينكه چطور در بالا رفتن درآمدش هم تأثير گذاشته است؛ «بارها شده كه رفتار نادرستي از من سر زده و خدا در كم و زيادشدن روزي اثر آن را به من نشان داده است. براي همين بعضا به مشتريهايي كه موقع اذان در مغازه هستند پيشنهاد ميكنم كه براي نماز به مسجد محل بروند تا تأخير در نماز بهوجود نيايد تا هم امر به معروف كرده باشم و هم آنها معطل نماز خواندن من نشوند.»
- دل كسي را نرنجانيد
صابر منتظرالقائم كار را جوهر، مرد ميداند و اعتقاد دارد كه هر كاري سختيهاي خاص خودش را دارد اما اگر كسي به اين اعتقاد داشته باشد كه «كسب روزي براي خانواده مانند جهاد در راه خداست» هيچ موقع خسته نميشود و سختيها برايش مشكلساز نخواهد بود؛ «سختي كار ما اين است كه از 4 بعد از ظهر تا 12شب سرپا هستيم و مشغول همزدن پارچهاي ويتامينه و شيرموز كه اين احتمال واريس را زياد ميكند اما سختتر موقعي است كه مشتري ناراضي از مغازه خارج شود. خاطرم هست يك روز جواني سفارش ويتامينه داد و بعد از اينكه آن را خورد، رو به من گفت كه حاجي من در تمام عمرم حتي يكبار هم ويتامينه و شيرموز را حساب نكردهام و هميشه به نوعي از دادن پول آن فرار كردهام اما وقتي كار شما را ديدم دلم نيامد پول را نداده بروم. من هم گفتم كه شما اينبار هم مهمان ما باش ولي جوان پول را داد و رفت. كار او اساسا اشتباه بود ولي اينكه حتي اين نوع مشتري هم از كيفيت و قيمت رضايت دارد خيلي خوب است. كاسب بايد خيلي مراقب باشد كه دل مشتري از رفتار و كيفيت كالاي او چرك نشود و خدايي نكرده نشكند. اينكه بعضيها بهخاطر كمي تخفيف با مشتري چانه ميزنند و بعضا كار به دعوا هم ميكشد بهخاطر اين است كه يقين ندارند روزي دست خداست و او روزي همه را مقدر كرده است. اگر اين روحيه در كاسبهاي ما رشد كند بيشتر مشكلات حل ميشود.»
- در همسايگي آفتاب
5سال همسايه ديوار به ديواربودن اين فرصت را ميدهد كه همسايهات را بشناسي و اين مسئله درباره رضا درمان كه فروشنده مغازه ديوار به ديوار ويتامينهفروشي حاج صابر منتظرالقائم است هم صدق ميكند. «رفتار محمدي» تنها توصيفي است كه آقاي درمان از همسايهاش دارد و ميگويد: «طي اين چند سال من حتي يكبار هم نديدم كه لبخند از لبهاي حاج آقا كنار برود و عصباني شود.آنقدر با مشتريها خوب و گرم برخورد ميكند كه اگر از دور آنها را ببيني فكر ميكني قوم و خويش هستند. بارها ديدهام كه براي مقدار كم پولي كه نداشته به مشتري برگرداند، پسته بيشتري در ليوان او ريخته و گفته كه همديگر را حلال كنيم اگر كم و زياد شد». رضا درمان از سفرههاي افطار امامحسن(ع) حاجآقا منتظرالقائم گفت و اينكه چطور تمام 30روزماه مبارك موقع افطار كاسبان و رهگذران اول در خيابان نماز جماعت ميخوانند و بعد سفره پهن ميشود و همه از نان و پنير و خرما به همراه چاي ميخورند؛ «واقعا اين رفتار از كمتر كسي برميآيد كه اينقدربه فكر مردم باشد؛ هم در كاسبي خدا را درنظر بگيرد و هم در رفتارش با مردم. فكر ميكنم همين مسئله است كه خدا اينطور مغازه او را پر از مشتري كرده و لحظهاي خالي نميشود. ما بارها شنيدهايم كه ثواب افطاردادن به روزهدار بسيار زياد است؛ خود ما هم از نظر مالي تمكن داريم و هم وقتش را داريم كه افطار مختصري براي عابران روزهدار درست كنيم اما واقعا اين كار را نميكنيم. اين بزرگي و خلوص حاج صابر است كه همه ماهرمضان را به روزهداران خدمتگزاري ميكند».
- عاشق امامحسينع
سيدمحسن صدرينيا از مشتريهاي چندساله ويتامينه حاج آقاي منتظرالقائم است كه شروع آشنايي خود را اينطور توصيف كرد: «شايد 10سال پيش بود كه هنگام نماز مغرب با يكي از دوستان به اين مغازه آمديم و هنوز در را باز نكرده بوديم كه حاجآقا گفت بياييد وضو بگيريد تا با هم ثواب نماز را شريك شويم. ما كه انتظار چنين رفتاري را نداشتيم خيلي سريع وضو گرفتيم و پاي نماز ايستاديم. چند روز بعد دوباره به آنجا سر زدم و آنقدر رفتار حاجآقاي منتظرالقائم خوب بود كه شيفته او و ويتامينههايش شدم و بعد از آن حداقل 2 هفته يكبار به او سر ميزنم و معجون ميخورم». خاطره ديگر صدرينيا درباره اسم پسرش است كه آرتين نام دارد و ميگويد: «از نخستين باري كه حاجآقا اسم پسرم را پرسيد و من نامش را گفتم او را حسين صدا زد و گفت كه من عاشق امامحسينم و معلوم است كه پسر تو هم عشق امامحسين(ع) دارد كه اينطور به پرچمها زل زده، براي همين او را حسين صدا ميزنم».