متعجب نگاهش ميكنيم و حتي به ذهنمان خطور نميكند كه شايد يك درصد اشتباه كرده باشيم. بعد روزها ميگذرد، ماهها از پشت هم ميگذرند و دقيقا همان رفتاري را كه مدتها قبل با كسي كرده بوديم، يكي با ما انجام ميدهد، آنوقت است كه آهمان بلند ميشود كه اي داد، اين چه رفتاري بود، چگونه در برابر چنين توهيني سكوت كنم و از همين حرفها. اما هنوز به فكر آن بيچارهاي نيفتادهايم كه سالها قبل، با توهين ما مواجه شده بود، چون هنوز معتقديم كه ما به كسي توهين نكردهايم و رفتارمان از روي عقل و منطق بود.
سالها ميگذرد از روزي كه ناخواسته به كسي توهين كردهايم و سالهاي كمتري ميگذرد از روزي كه كسي ناخواسته به ما توهين كرده اما يك روز باز هم ناخواسته و ناغافل، وقتي احيانا داريم توي پيادهرو قدم ميزنيم يا در جمعي نشستهايم، ناگهان همان برخورد را بين 2نفر ديگر ميبينيم. براي آن 2نفر، ما يك ناظر سوم هستيم كه بدون هيچ دخالتي، ماجرا را تمام و كمال بدون هيچ حب و بغضي ميبيند و چون خارج ماجراست با راحتي بيشتري ميتواند آن ماجرا را قضاوت كند. همين كه آن صحنه تكراري را ميبينيم، ناگهان انگار پردهها كنار ميرود و درمييابيم كه آن برخوردي كه ديگري با ما كرد، عين همان رفتار ناصحيح ما با شخص ديگري بود. اگر خيلي انسان باشيم، سعي ميكنيم آن شخص را پيدا كنيم و از دلش دربياوريم اما واقعيت اين است كه زندگي با چنان سرعتي پيش ميرود كه ما را با خود ميبرد و اجازه نميدهد بايستيم، فكر كنيم، تصميم بگيريم، دوست قديمي دلشكسته را پيدا و از او دلجويي كنيم. شايد هم اين حرف يك بهانه بيشتر نيست كه زمان با سرعت ميگذرد و... اما هميشه بايد بهدنبال فرصتي بود تا اين بهانه را كه «زمان كه در گذر است» كنار بگذاريم و كمي مكث كنيم.
آقاي نادري اين حرفها را خوب فهميده است. اذان صبح را هنوز نگفته بودند و سفره سحري را جمع نكرده بوديم كه يك پيام كوتاه برايم فرستاد. به گوشي موبايل نگاه ميكنم، از ديدن اسمش، دلم ميگيرد، نوشته: «حلالم كن». دارم وضو ميگيرم و به اين فكر ميكنم براي چند نفر بايد بنويسم «حلالم كن».