بدترين نوع تغيير هم اين است كه ميگوييم: «تا حالا اشتباه ميكردم، از اين به بعد ميدونم چطور باشم. مگه از خوب بودن و صداقت چي ديدم كه بازم بخوام خوب باشم. ميخوام از اين به بعد زرنگ باشم». اينگونه آدمها فقط حرف ميزنند و هر كاري كنند يا هميشه آن آدم خوب هستند يا واقعاً قابليت بد شدن دارند و تاكنون در حال فيلم بازي كردن بودهاند و خوبيهايشان در جهت كسب سود و منفعت برايشان بوده است. به واقع من معتقدم هر كسي با ذاتش زندگي خواهد كرد؛ يا تا هميشه با آن ذات خوب به زندگي ادامه ميدهد و يا سرانجام آن رفتارهاي دروغين را كناري ميگذارد و ذاتش را نشان ميدهد. اصلاً چه شد كه به اين چيزها فكر كردم؟
همين چندروز قبل بود كه صبح زود از پاركينگ سر و صداي آرامي بلند شد. رفتم توي راهپله و ديدم آقاي سعيدي و خانوادهاش طبق معمول هر تعطيلياي كه پيش ميآيد، وسايل سفر را جمع كردهاند و آماده بيرون زدن از شهر هستند. برگشتم توي خانه اما چنددقيقه بعد سر و صداي بلندي از توي كوچه باعث شد دوباره از خانه بيرون بروم. ماشيني جلوي در پاركينگ پارك كرده بود. آقاي سعيدي اصلا اهل داد و فريادكردن نبود اما آدم است ديگر، ناراحت ميشود، داد ميزند، عصباني ميشود و هر كاري كه از آدميزاد برميآيد انجام ميدهد. داد ميزد و ميگفت: «خوبه يهكم آدم انصاف داشته باشه. فرهنگ شهرنشيني داشته باشه».
وقتي رسيدم دم در، برگشت سمت من و گفت: «به خدا اينا دارن درست زندگي ميكنن. بيخيال همه دنيا، ماشينشون رو پارك ميكنند جلو در پاركينگ ملت و ميرن به امون خدا. باور كن الان اصلا هم نگران نيست كه نكنه كسي كار واجب داشته باشه و ممكنه از اين در بخواد بيرون بياد. من از فردا يكي ديگه ميشم. به من چه كه بيام جلو در خونه رو آب و جارو كنم. به من چه كه مدام به كوچه برسم. از فردا منم ميشم يكي مثل صاحب همين ماشين. هرجا دلم بخواد پارك ميكنم. به من چه كه ميام كوچه رو تميز ميكنم». آن روز، بعد يك ربع ساعت، مردي آمد و با عذرخواهي بسيار ماشينش را برداشت و آقاي سعيدي هم كه ديگر آرام شده بود، رفت سفر.امروز از پنجره ميديدم كه آقاي سعيدي دارد دم در خانه را آب و جارو ميكند.