نيمههاي شب، ثانيههايي از راه ميرسد كه در مدار زندگي، از عيار ويژهاي برخوردار است. شايد معترضانه بپرسيد: مگر ثانيه با ثانيه فرق ميكند؟ ثانيهها همه، از يك جنس و تبارند! همه ثانيههاي عالم، طعم تيكتاك ساعت دارند و لباسي از جنس گذر عمر. اما اگر اندكي از فضاي شهر مدرن و پرهياهو، خود را بيرون بكشيد و در دامنه يك كوه آرام، به درختي كهنسال تكيه بزنيد، تأييد خواهيد كرد كه ثانيهها متفاوتند. تفاوت ثانيهها بهخاطر اتفاقاتي است كه از دل آن متولد ميشود و اعمالي است كه از زمين بكر آن جوانه ميزند. ثانيههاي نيمه شب، لحظاتي است كه اصليترين ويژگي آن، آرامش و خلوت است و مهمترين جلوه آن، رهايي از آرزوهاست. نيمههاي شب جزصداي خش خش رفتگر كوچه و صداي آرامشبخش وزش نسيم، صداي ديگري به گوش نميرسد و ديگر از طعم برج و سيمان و دود و پول، خبري نيست.
دقايق نيمه شب، دقايق مهمي است. شايد از مهمترين دقيقههاي ناب زندگي! بايد اهميت و برتري اين لحظات را باور كنيم. ميتوان در اين لحظات قدري از پيوند با تلويزيون، موبايل يا تفننهاي هميشگي كم كرد و به خلوت پرداخت. ميشود بخشي از تاريكي شب را خرج آرامش روح و روان خود كرد. كنجي خلوت، قدري دورتر از دستگاههاي الكترونيك، بدون دغدغه شارژ موبايل و دور از رختخواب، ميشود سجادهاي پهن كرد و جانب قبله را جست. ميشود به درون خود نگاهي انداخت و شجاعانه و صريح، با معبود خود خلوت كرد و صميمانه حرف زد.
سجاده نيمه شب، پايان تكاپوهاي دنيايي و آرزوپردازيهاي كودكانه است، فرصت نيكويي است براي جمعبندي؛ بررسي اينكه چقدر تلاشهاي روزانه، ما را رشد داده و بزرگ كرده؟ دويدنهاي روزمره، چقدر بر توانمنديهاي ما در انجام كار خوب و پرهيز از كار خطا افزوده است؟ چقدر از نگاه آخرتمحور دور شدهايم.
بايد قدر لحظات نيمه شب را دانست كه :
هر گنج سعادت كه خدا داد به حافظ
از يمن دعاي شب و ورد سحري بود