تاریخ انتشار: ۱۸ مرداد ۱۳۹۵ - ۰۷:۳۱

همشهری دو - محمود‌ قلی‌پور: حاجی نشسته و برایم از روزی می‌گوید که کارگر مغازه آهنگری بود و سال به سال از پولی که درمی‌آورد می‌توانست تنها یک دست کت و شلوار بخرد.

از پنجره اتاقش در مركز آموزشي تربيتي‌اش در دماوند منظره زيبايي از شهر پيداست. حرف‌ها كه پيش‌تر مي‌رود دوست دارم درباره تاسيس همين مركز كه حالا نزديك به 50كودك بي‌سرپرست و بدسرپرست را نگهداري مي‌كند بپرسم. دوست ندارم به ميان حرف‌هايش بپرم و رشته كلام را بگسلم. از روزهايي مي‌گويد كه اوضاع مالي‌اش بهتر شده بود و مغازه‌اي كوچك روبه‌روي مجلس باز كرده بود. مي‌گويد: «همان‌جا كاسبي به ما روكرد چون به قيمت مي‌فروختيم. جيب مردم را خالي نمي‌كرديم. به عقل و عرف، روي قيمت‌ها مي‌كشيديم و حتي كمتر». جلوتر كه مي‌آيد ريتم حرف‌زدنش آرام‌تر مي‌شود. اطمينان و آرامش بيشتري توي حرف‌هايش است؛ ديگر با آن شور و هيجان سخن نمي‌گويد. از بازار و كسب و كار مي‌رسد به آنجا كه زميني در دماوند مي‌خرد؛ زميني كه دوست داشته بعد از بهتر شدن اوضاع كاري‌اش ويلاي شخصي‌اش شود، تا آخر هفته‌ها دست خانواده را بگيرد و برود به يك جاي خوش آب و هوا.

مي‌رود. به جاي خوش و آب و هوايي هم مي‌رود. مي‌گويد: «خواب بودم. خواب ديدم در بهشت قدم مي‌زنم». همين را مي‌خواستم بشنوم. مي‌خواستم از تاريخ همين باغ برايم بگويد. مي‌گويد خواب ديدم كه مرده‌ام و در بهشت در حال قدم زدن هستم. اما خداي من! اين بهشت كه همان باغ گيلاس دماوند است. از خواب بيدار مي‌شود. خواب را براي چند نفر از بزرگان و روحانيون تعريف مي‌كند. تعبير يكي از بزرگان اين است كه بايد باغ را با خود به آن دنيا ببرد. اما مگر مي‌شود باغ را با خود به دنياي ديگر برد؟ اما حاجي راهي پيدا مي‌كند كه بشود باغ را به آن دنيا برد. خانواده را دور خود جمع مي‌كند و مي‌گويد وقتي مي‌توانم اين باغ را با خود به دنياي ديگر ببرم كه از آن استفاده ديگري كنم. مي‌خواهم امارتي بسازم و فضايي فراهم كنم كه كودكان بي‌سرپرست را در آن آموزش بدهم و تربيت كنم. حمايت خانواده و به‌خصوص پسرش، آنقدر از اين طرح پدر زياد بود كه چند وقت بعد شروع مي‌كنند به شناسايي بچه‌هاي بي‌سرپرست براي انتقال به مركز آموزشي تربيتي خودش. همه‌‌چيز خوب پيش مي‌رود.

حاجي درباره بچه‌هاي مركز صحبت مي‌كند اما خيالم رفته آنجا كه اينك در بهشتي هستم كه او در خواب ديده است؛ باغ گيلاس با ساختماني زيبا و نهر آبي كه در آن روان است. زير لب آرام مي‌گويم: «جنات تجري من تحتها الانهار».