تحولات یادشده با طرح پرسشهایی دربارهی مبانی هستیشناسی، چون رابطه زبان و ذهن چیست؟ و زبان در مغز چگونه یاد گرفته میشود؟ فراگیر شدند. چامسکی در انقلاب اول و لیکاف در انقلاب دوم بسیار تاثیرگذار بودهاند.
کتاب زبانشناسی شناختی نوشته و ترجمهرضا نیلیپور به تازگی به کوشش انتشارات هرمس منتشر شده است. این کتاب شامل گفتوگوی نیلیپور با لیکاف و چند مقاله و گفتوگو درباره نظرات لیکاف و جانسن حول دومین انقلاب معرفتشناختی در زبانشناسی است.
نشست هفتگی مرکز فرهنگی شهرکتاب، سهشنبه دوازدهم مردادماه به نقدوبررسی کتاب یادشده اختصاص یافت. در این نشست ضیاء موحد، رضا نیلیپور و آزیتا افراشی حضور داشتند.
- سرنخی برای ورود معنا
نیلیپور ضمن تشریح دامنهی فعالیتهای لیکاف به تبیین و تعریف نقش استعارهها از نظرگاه وی پرداخت و تصریح کرد: به اعتقاد لیکاف منشاء علم و شناخت در دورههای مختلف تاریخ متفاوت است؛ در هر دوره استعارهای به مبنای علمی بدل شده است. از اینروی مکاتب فلسفی و زبانشناسی در قالب همان استعارهها جای میگیرند. اما باید در نظر داشت اختلاف در مبانی نظری و فلسفی (علوم شناختی همان علوم انسانی است) متفاوت است؛ این تفاوتها از حیث چیستی و روششناختی نمود مییابند. بنابراین وقتی از علوم شناختی گفته میشود باید در نظر داشت که مراد یک نوع علم شناختی (از حیث بنمایههای فلسفی و جهانبینی) نیست. برای تعریف این تمایزها باید دورههای مختلف را در نظر آورد.
وی افزود: اگر عصر روشنگری مبنا قرار گیرد، در مقاطع تاثیرگذار پس از آن، باید به نقش خاص علوم در دوران جنگهای جهانی نظر داشت؛ از آنپس در مقطع دیگر جنگ سرد آغاز شد؛ در این دوران نیز جهانبینی خاصی وجود داشت که موجب استقلال علوم و شکلگیری مرزبندیهایی شد. دورهی بعدی (همزمان با جنگ سرد) جهان دوقطبی نام دارد و دیوار برلین نماد آن است. در این دوران ابرقدرتها و دانشمندانی که در خدمت ایشان بودند، دریافتند که برای دستیابی به جنگافزارهای پیشرفتهتر باید علوم وحدت یابند. از اینروی علوم شناختی نسل اول (این نامگذاری از سوی لیکاف است) در دانشگاه ام آی تی تولد یافت. بر اساس نظرگاه لیکاف و همراهانش این علوم بر مبنای فلسفهی آنگلوآمریکن شکل گرفت. این نظرگاه ذهن و عملیات ذهنی را از مغز و بدن مستقل میداند؛ کارکردهای شناختی را میتوان بدون توجه به شواهد تجربی و بیولوژیکی مغز مطالعه کرد.
نیلیپور دامنهی علوم یادشده را برشمرد و اظهار داشت: عموما بنمایههای فلسفی علوم شناختی نسل اول ماشینمحور است؛ بنابراین اگر بپذیریم که این علوم مستقل از فعالیتهای مغز، بدن، تجربه و عواطف انسانی هستند و میتوان کارکردهای شناختی را بدون توجه به شواهد تجربی و بیولوژیکی مغز مطالعه کرد، باید در نظر داشت که زبانشناسی نیز از بطن آن بر میآید؛ مصداق آن زبانشناسی زایا گشتاری چامسکی است. لیکاف در کتاب فلسفهی بدنمند بر سودمندی مکاتب فلسفی غرب تاکید میکند؛ او بر این باور است که آنها شیوهی معنیدارشدن ذهن را به ما آموختهاند. البته لیکاف به برخی نواقص و آسیبهای آن فلسفه نیز اشاره میکند؛ به باور او، با توجه به شواهد تجربی ماهیت ذهن انسان به مدد فلسفهی غربی تحلیلپذیر و در دسترس نیست؛ او باور رویکردهای فلسفی یادشده مبنی بر دستیابی به حقیقتی جاودانه را نیز در دستهی آسیبهای وارد بر آنها میگنجاند.
وی تاکید کرد: لیکاف بر این عقیده است که این علوم شناختی به نوعی اصول فلسفهی پیشینی متعهدند؛ به زعم وی این نظریه علمی در پوشش نوعی جهانبینی فلسفی پنهان است؛ لیکاف این مولفه را نیز در دستهی اشکالات نحلههای گوناگون فلسفهی غرب جای میدهد و آنها را از این منظر به چالش فرامیخواهند. لیکاف نظریهی زبانشناسی چامسکی را نیز حاوی اشکالاتی میداند؛ او ضمن تاکید بر فطریبودن زبان آن را مستقل از تعقل انسانی میداند و از این روی مباحث ژرفساخت و قواعد گشتاری را بهعنوان مشکلاتی در تحلیل ساخت زبان طرح میکند.
نیلیپور در ادامه مدل محاسباتی زبانشناسی گشتاری لیکاف را تشریح کرد؛ وی گفت: شکلهای منطقی در ارتباط با ساختارهای آوایی قرار دارند؛ در نتیجهی محاسباتی، ساختارهایی به وجود میآید. این در حالی است که در مدل شناختی با طرحوارهها و عناصر شناختیای سروکار داریم که در بیان پدیدهها و روابط بین آنها موثرند؛ همچنین با ساختارهایی برنامهریزیشده برای بیان اندیشهها رویاروییم. نگاه انتقادی لیکاف به نظریهی چامسکی از سالهای نخست حضور وی در دانشگاه ام آی تی شکل گرفت. او طی مقالهای اذعان داشت آنچه ما در پی تدوین آن (در حوزهی زبانشناسی) هستیم، نظریهی تازهای است که ریشه در اندیشه و فرهنگ انسانی دارد؛ این نظرگاه در برابر نظریهی دستوری گشتاری محدودی است که چامسکی طراحی و تدوین کرده است؛ بنابراین او همواره به دنبال سرنخی برای ورود معنا به مطالعات زبانشناسی بود.
وی افزود: جهانبینی لیکاف در هفت پرده متحول شده است. او مطالعات خود در دانشگاه ام آی تی را با ادبیات و ریاضی آغاز کرد؛ بنابراین همواره ادبیات را در نظر داشته است. لیکاف در روند فراگیری زبانشناسی، بر مقولهی کاربرد زبانشناسی در نظریههای ادبی تاکید کرد. در مرحلهی بعد به دانشگاه ایندیانا رفت و در آنجا متون آزادیخواهانهی اورول را تدریس کرد؛ از آنپس به جرم کمونیست بودن (در بحبوحهی جنگ سرد) از دانشگاه اخراج شد. لیکاف پس از این دوره مطالعات زبانشناسی (چامسکی) را در دانشگاه ام آی تی پی گرفت؛ این مرحله با دورانی موسوم به دوران جنگهای زبانشناسی همزمان است. از آنپس به دانشگاه برکلی رفت و مطالعات خود را در مسیر یادشده ادامه داد تا در نهایت دریافت که معناشناسی زایشی ناکارآمد است؛ به اعتقاد لیکاف منطق نمیتواند پاسخگوی تحلیل معنی جملات انسان باشد. در پی این امر مطالعات او دربارهی استعارههای مفهومی شکل گرفت (۱۹۷۸).
- مجموع زوایای مثلث
موحد در ابتدا بر اهمیت و نیز صحت غالب نظریههای لیکاف تاکید کرد و اظهار داشت: مسالهی معنا برای من نیز اهمیت دارد؛ جهان حاوی معناهای انتزاعی چندان درکپذیر نیست. این تز در نیمهی آخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به همت هوسرل و فرگه مطرح و بر فلسفهی تحلیلی مسلط شده است. هوسرل بر این عقیده بود که ذهن ما میتواند معنا را خلق کند یا بفهمد یا بسازد؛ به زعم او ذهن منفعل نیست، بلکه عمل هم میکند؛ مثلا ما پشت یک درخت را نمیبینیم، اما نمیتوانیم آن را بدون پشت ببینیم. هوسرل اصرار داشت که این رویکرد ذهن ابژکتیو است. او بر نکتهی دیگری تاکید دارد مبنی بر اینکه از شیء به معنا بینهایت راه وجود دارد؛ حال آنکه از معنا به شیء تنها یک راه میتوان یافت.
وی افزود: هوسرل در تایید این نظریه ده تز را مطرح کرده است. معادل این ده تز در آثار فرگه نیز وجود دارد. فرگه معتقد است که معنا را کشف میکنیم نه ابداع؛ مثلا مجموع زوایای یک مثلث ۱۸۰ درجه است؛ این یک امر تجربی نیست. در آن مقطع بسیاری صاحبنظران بر اساس سایکولوژی با این نظرگاه مخالفت میکردند؛ اما تا پیش از قرن بیستم دیدگاههای ایشان غالب نشد. با توجه به این پیشینه به نظر میرسد لیکاف قدری غیرمنصفانه عمل کرده است؛ او خود بر این عقیده است که استعارههای زبانی ریشه در احوال جسمانی دارند.
موحد در ادامه اختلاف دیدگاه چامسکی و لیکاف را تشریح کرد؛ وی گفت: چامسکی عقیده دارد که نحو زبان مستقل از اندیشه و تعقل انسان است؛ برای جملات یک ژرفساخت جهانی (و یک گرامر جهانی) وجود دارد؛ قواعد گشتاری برای مطالعهی دستور زبان کافی هستند؛ مقولههای نحوی از مقولههای تفکر انسان مستقلاند؛ کاربرد زبان در دستور زبان نقشی ندارد و نحو زبان از تصورات اجتماعی و فرهنگی گویشوران مستقل است. حال آنکه لیکاف معتقد است ذهن انسان ذاتا بدنمند است؛ اندیشهها اغلب ناآگاهانهاند؛ مفاهیم انتزاعی کلا استعاری هستند.
وی ادامه داد: لیکاف همچنین مدعی است که میتوان ریاضیات را نیز در این قواعد گنجاند. در انتها باید تاکید کرد که فلسفهی تحلیلی هیچگاه به تمامی تسلیم چامسکی نشده است. ادعای لیکاف نیز بسیار بزرگ است؛ معنا از ابتدای تاریخ فلسفه در مرکز توجه بوده و در تمام قرن بیستم نیز از مکاتب مختلف متاثر بوده است؛ حال آنکه لیکاف هیچیک از آنها را نپذیرفته است. او نظرگاه خود را در حوزههای متعدد بسط داده است؛ اگر ایرادی بر کار او وارد باشد همین رویکرد است؛ لیکاف میخواهد تمامی امور عالم را در نظریهی جسمانیت خلاصه کند.
- مفاهیم انتزاعی و استعارهها
افراشی بهمنظور تشریح مولفههای کلی معناشناسی شناختی، برخی رویکردهای چامسکی را بازگو کرد و اظهار داشت: چامسکی با یاکوبسن آشنایی داشت. به اعتقاد من نظریهی استعارهی لیکاف که امروز به کانون معناشناسی شناختی مبدل شده است تا اندازهی زیادی به مفهوم استعاره از نظرگاه یاکوبسن پیوند دارد. یاکوبسن بر اساس تحقیقات خود دربارهی زبانپریشها استعاره و مجاز را بهعنوان دو فرآیند شناختی معرفی کرد؛ بنابراین میتوان دریافت مفهوم استعاره در نظرگاه لیکاف، متفاوت از این مفهوم در ادبیات است. نظرگاه لیکاف با فرآیندی از درک و دریافت و شناخت تعریف میشود؛ شاید بهتر بود این مفهوم نام دیگری میداشت تا این اندازه ابهام در پی نداشته باشد. در اینجا پرسشی مطرح است؛ چرا استعاره به کانون زبانشناسی شناختی تبدیل شده است؛ چرا به مفاهیمی چون مجاز، چندمعنایی و سایر فرآیندهای معنایی به اندازهی استعاره توجه نمیشود؟
وی افزود: پاسخ به این پرسش با ارجاع به مفهوم بدنمندی ممکن است. رویکردی که بر مبنای بدنمندی شکل میگیرد به چه معناست؟ بدنمندی در حوزههای مختلف، تعاریف متفاوت دارد که مکمل یکدیگر هستند. با توجه به آنچه گفته شد، باید دریافت وقتی تواناییهای شناختی ریشه در تجربیات فیزیکی دارند مفاهیم انتزاعی چگونه درک میشوند. در پی پاسخ به این پرسش، استعاره اهمیت مییابد. لیکاف با در نظر داشتن این مباحث الگویی بدیع را ارائه داده است. بر اساس این الگو مفاهیمی متعلق به حوزهی مبداء و مفاهیمی دیگر متعلق به حوزهی مقصد هستند؛ مفاهیم حوزهی مبداء تجربهپذیرند؛ بر مبنای آنها میتوان مفاهیمی را در حوزهی مقصد درک کرد؛ به زعم لیکاف، بین این دو دسته از مفاهیم روابط نظاممندی وجود دارد. او با این رویکرد استعاره را بهعنوان پاسخی برای پرسش پیشین مطرح میکند. البته با تاکید بر اینکه استعاره تنها پاسخ این پرسش نیست، باید به امتیاز آن نسبت به دیگر پاسخها اشاره شود؛ شواهد عصبشناسی و رویکردهای آزمایشگاهی میتوانند نظریهی یادشده را تا حد زیادی تایید کنند. به اعتقاد من در روزگار فعلی نمیتوان بدون توجه به شناختگرایی به مفهوم معنا در حوزهی زبان پرداخت.
افراشی بر ضرورت پرداختن به مفاهیم دیگری در ارتباط با استعارهها (چون طرحوارههای تصوری) اشاره کرد و اظهار داشت: مطلوب است این مفهوم را بر اساس تعریف واضع آن (جانسن) دریابیم؛ طرحوارهها، الگوهای تکرارشوندهای از فعالیتهای حسی و حرکتی ما هستند. آنها سهم بزرگی در شکلدادن به مفاهیم انتزاعی دارند؛ چنانچه این الگوها برای کسی کامل نشود دست یافتن به مفاهیم انتزاعی با مشکل رویارو میشود. در رویارویی با ریاضیات و ارتباط آن با شناخت نیز مطلوب است به ازای هر نظام قرادادی ساختهی بشر به دنبال خاستگاههای شناختی بگردیم.
وی در انتها بر اهمیت کتاب محل نقد تاکید کرد و دربارهی آن گفت: به اعتقاد من کتاب زبانشناسی شناختی تنها کتاب در خور استناد در گسترهی زبان فارسی در حیطهی زبانشناسی است. مطالب این کتاب بسیار دقیق و درست هستند؛ آنچنانکه در تطبیق مفاهیم با معادلهای آنان در زبانهای دیگر، کمتر میتوان موردی متضاد یافت؛ حال آنکه امروز مخاطبان ایرانی در حوزهی زبانشناسی شناختی با شبه علم رویارو میشوند؛ غالب آنچه با این عنوان خوانده میشود، زبانشناسی شناختی نیستند. نقل قولهای لیکاف در این اثر با دقت طرح شده است. گفتوگوی نیلیپور با لیکاف به نتیجه رسیده و به طرح موضوعات مهمی از سوی او منجر شده است. متن کتاب بسیار ساده و البته دقیق است. فصل آخر راهی را باز میکند برای مطالعهی ادبیات با رویکرد شناختی که از این حیث بسیار در خور توجه است؛ البته مطلوب بود در این فصل به شعرشناسی شناختی نیز اشاره شود.
افراشی در انتهای مباحث خود به طرح اجمالی تفاوتهای میان استعاره در ادبیات و استعارههای جاری در زبان روزمره پرداخت.