فلسفهی فیشته در سیر ایدهآلیسم آلمانی پس از فلسفهی نقدی کانت نفشی اساسی ایفا کرد. این کتاب مشهورترین اثر فیشته است و دو درآمدی که وی بعدها به آن افزود پرتوی روشنگر بر نظام وی افکند. این اثر بنیاد نظام فلسفی فیشته در دورهی ینا (۱۷۹۹ ـ ۱۷۹۴) را که از جمله شامل فلسفهی دین، فلسفهی اخلاق، فلسفهی حق و ... است تشکیل میدهد. نظامی که تاثیری شگرف بر سیر اندیشهی سه تن از بزرگترین فیلسوفان آلمانی، هگل و شلینگ و شوپنهاور، نهاده است.
نشست نقدوبررسی کتاب «بنیاد آموزهی فراگیر دانش» سهشنبه ۵ مرداد در مرکز فرهنگی شهرکتاب برگزار شد. در این نشست سیدمحمدرضابهشتی، میثم سفیدخوش و سیدمسعودحسینی حضور داشتند.
- شرط امکان دانش
حسینی در ابتدا ضرورت ترجمهی این اثر و برخی مولفههای آن را تشریح کرد؛ وی گفت: میتوان هفت دلیل عمده را برشمرد که موجب دشواری این اثر شدهاند. فیشته نظام فلسفی خود را چندینبار دگرگون کرده است؛ این خود باعث دشواری آثار او شده است. این کتاب برای انتشار نوشته نشده است؛ البته این عامل موثر در دشواری آن عرضی است؛ کتاب بنیاد آموزهی فراگیر دانش در سالهای ۱۷۹۴ و ۱۷۹۵ در دو بخش برای استفادهی دانشجویان نوشته و منتشر شده است. عامل عرضی دیگر تعجیل فیشته در صورتبندی نظام فلسفی خود به واسطهی دلایل بیرونی است.
وی تاکید کرد: نکتهی دیگر که فیشته در دیباچهی کتاب نیز بر آن تاکید کرده است امتناع عمدی از گفتن برخی مطالب است؛ او ضروت تلاش و سعی مخاطب را دلیل بهکارگیری این رویکرد میداند. فیشته در رویارویی با فلسفهی نقدی کانت به اختلاف نص یک فلسفه با روح آن اشاره میکند؛ این تفکیک خود میتواند عامل بروز ابهام و اشکال در تفسیر آن فلسفه باشد. عامل موثر دیگر ریشه در دورهی دوم فلسفهورزی فیشته دارد؛ او در این مقطع تقریبا هفده صورت متفاوت از آموزهی دانش دست داده است؛ از میان آنها تنها یکی منتشر شده است.
حسینی در ادامهی مباحث خود چگونگی ورود فیشته به سیر فلسفی یادشده را تشریح کرد و اظهار داشت: او برای نخستین بار در سال ۱۷۹۰ بهمنظور تدریس فلسفهی نقدی کانت دو کتاب نقد عقل محض و نقد عقل عملی را خوانده است. پیش از اینکه او بحث در اینباره را آغاز کند فلاسفهی دیگری این کار را صورت داده بودند؛ آنها شارح یا نقاد فلسفهی کانت بودند. باید اشاره شود که فیشته در رویارویی با دو انتقاد عمدهی یاکوبی و شولتسه به تفسیر فلسفهی کانت پرداخت. نقد یاکوبی از جبههی رمانتیک یا ایمانگرایی صورت مییابد؛ یاکوبی میگوید برای ورود به فلسفهی کانت ناچار باید شیء فینفسه را مفروض بدانیم؛ اما پس از ورود و ساخت و پرداخت نظام ناچار باید وجود شیء فینفسه را انکار کنیم؛ در اینصورت چیزی جز بازنمود در ذهن سوژه باقی نمیماند و پایه و اساسی در واقعیت ندارد. یاکوبی این مفهوم را با نیهیلیسم برابر میپندارد.
وی در شرح نگاه شولتسه نیز گفت: او شکاک بود و به فلسفهی تجربیمسلک بریتانیایی گرایش داشت. نقد او مشخصا معطوف به اصل آگاهی راینهولد است. در این اصل سه مولفهی سوژه، بازنمود و ابژه مطرح است؛ باید سوژه، بازنمود را از خود و ابژه تفکیک کند و در عین حال آن را به هر دو منسوب کند. در اینجا مراد از ابژه طبیعت است؛ شولتسه بر این عقیده است که ما به سوژه و ابژه دسترسی نداریم؛ او دلیل مترتب بر این امر را با استناد به نقد بارکلی به جوهر مادی و نقد هیوم به جوهر نفسانی تشریح میکند. فیشته در رویارویی با آرای شولتسه بر این باور است که میتوان بخشی از آنها مبنی بر عدم دسترسی سوژه به ابژه را پذیرفت؛ در اینجا می توان ابژه را با شیء فینفسهی کانتی یکی پنداشت؛ نقد یاکوبی هم بر همین معنا دلالت دارد؛ اما فیشته بر این امر تاکید میکند که میتوان به سوژه دسترسی داشت. در نظرگاه فیشته سوژه به خود دسترسی دارد و بازنمود محصول سوژه است. به نظر میرسد پروژهی فلسفی فیشته از همین مقطع تعیین میشود؛ او چگونگی دستیابی به بازنمود از مسیر سوژه را در نظر داشته است.
حسینی در انتها شرح نکاتی دربارهی طرح فلسفی فیشته را ضروری دانست و تصریح کرد: مفهوم آموزهی دانش پروژهی کلی فلسفهی فیشته را تعریف میکند و نام هیچیک از آثار خاص او نیست؛ به این مفهوم که ما در رویارویی با فلسفهی فیشته دانشی دربارهی خود دانش کسب میکنیم؛ در واقع در مییابیم که شرایط و مبانی دانش و شرط امکان آن چیست. فیشته در این باب سه کتاب منتشر کرده است که به آثار فرافلسفی شهرت یافتهاند. فلسفهی فیشته به دو دوره تقسیم شده است؛ این تقسیمبندی در پی نگرشهای فلسفی وی صورت نگرفته است؛ در پی انتشار مقالهای از وی مناقشهای با عنوان خداناباوری جریان مییابد که در تقسیمبندی یادشده موثر است.
- مابعدالطبیعهی علمی
بهشتی ضمن اشاره به عنوان کتاب محل نقد، «آموزهی دانش» را مفهومی کلیدی برای دریافت فلسفهی فیشته دانست و در اینباره تصریح کرد: فیشته در تمام ادواری که به این موضوع میپرداخت آزمونهای متعددی را در انداخت. او تلاش کرد فلسفه را در قالب علمی نظاممند (با در نظرداشتن شرایط دانش موجه از سویی و عمل عقلانی از سوی دیگر) درآورد. البته این نه به آن معناست که کل کار وی به آموزهی علم محدود است؛ او موضوعات مختلف دیگر را در نظر داشته است؛ از آنجمله در کتابی با عنوان «خطوط اصلی زمانهی معاصر»(۱۸۰۶) به موازات آموزهی علم، زمانه و فرهنگ معاصر خویش را نقد کرده است. مبنای این نقد دریافتهای ماتقدم است. او بر آن است که تنها در عالم نظر باقی نماند؛ فیشته معتقد است که فلسفه باید فعلیت و تحقق یابد. به زعم وی وقتی میتوان معانی فلسفی را دریافت که جز علقهی نظری علقهای به تحقق آن نیز وجود داشته باشد؛ یعنی فلسفه باید پایهای در عمل و زندگی داشته باشد.
وی در شرح مولفههای کتاب «بنیاد آموزهی فراگیر دانش» گفت: ذیل عنوان کتاب تمهیدات (کانت) توضیحی آمده است مبنی بر اینکه این اثر تمهیداتی است برای یک مابعدالطبیعه که فعلا موجود نیست و بنا بر این است که در آینده به عنوان یک علم موجود باشد. بر این اساس کانت معتقد است که آنچه تاکنون بهعنوان مابعدالطبیعه تعریف شده است نمیتواند آن را به مثابه یک علم طرح کند. بنابراین او در پی تحقق این امر بوده است و در کتابهای «مبادی مابعدالطبیعی علوم طبیعی» و «مابعدالطبیعهی اخلاق» نمونههایی از تعریف خود را دست داده است.
بهشتی در ادامه دیدگاه فیشته دربارهی رویکردهای کانت را تشریح کرد و اظهار داشت: از دیدگاه وی هیچیک از تلاشهای کانت برای داشتن آموزهی علم کافی نبوده است. او در پی درانداختن دانشِ دانش در صورت کلی بوده است. ممکن است تعبیر دانش قدری نامفهوم باشد؛ فیشته قطعا در پی دستیابی به علم بوده است، علمِ علم؛ البته باید این را نیز در نظر داشت که در اینجا مراد دانش تجربی نیست؛ از اینروی عنوان کتاب پرسشبرانگیز است. در اینجا مبادی و بنیانهای دانش (ازجمله دانش تجربی) در نظر است. پیش از فیشته فلاسفهی بسیاری از جمله ارسطو و دکارت به این مقوله نظر داشتهاند.
وی ضمن اشاره به نظرگاه دکارت، فیشته را به نوعی دنبالهروی او دانست و چگونگی رویکرد وی را تشریح کرد؛ بهشتی گفت: فلسفه باید دانشِ دانش به طور کلی باشد؛ هر دانشی اعم از موجود و ممکن یک اصل بنیادین دارد که نمیتواند در خود آن دانش اثبات شود؛ باید پیشتر اثبات شده باشد. این اصل باید در علمی اثبات شود که برتر از علم مورد نظر است. این روند تا یافتن دانشی ادامه مییابد که پایهگذار تمامی دانشهاست. این علم که خود متکفل اثبات مبانی علوم است، یک دانش نظاممند است. بنابراین این دانش اصلی دارد که نمیتوان با دانشی برتر اثباتش کرد؛ این دانش باید بنیانش را در خودش داشته باشد. از اینروی فیشته در پی طرحریزی بنیانی تازه برای کل نظام دانش بشری (نظری و عملی) بوده است؛ به اعتقاد فیشته در اینصورت بشر به زندگی موفق و سعادتمندانه دست مییابد؛ زندگی خوب زندگی عقلانی است و تمامی اشکال دیگر ما را به سردرگمی دچار میکنند؛ در این آموزه باور عمیق به عقلانیت مشهود است؛ حال آنکه باید در نظر داشت مشکلات ناشی از عقلانیت هنوز بروز نیافتهاند؛ باید از پس گذشت دههها انتظار آن را داشت.
بهشتی افزود: فیشته چگونگی تحقق آموزهی فراگیر دانش را با طرح مثالی تشریح میکند؛ به اعتقاد او اجزای یک حلقه یکدیگر را تثبیت میکنند. فیشته، کانت و دکارت بر خودبنیادی تاکید داشتهاند؛ البته در اندیشهی دکارت مفهوم خدا عامل خودبینادی است و از اینروی زیاد به آن توجه نشده است؛ در نظرگاه کانت پایهی این نظرگاه عقلانیت است؛ به اعتقاد او اگر خودبنیادی به مفاهیمی چون الهیات واگذار شود محلی از اعتبار ندارد. بحث فیشته دربارهی آموزهی فراگیر دانش به نوعی ماهیت انسانشناسانه نیز دارد؛ چراکه او طرح مباحث فلسفی را در افقی صورت داده است که پیشتر کانت و روسو آن را به کانون اندیشهی مدرن مبدل کرده بودند؛ آنها پرسش مهم «انسان چیست؟» را طرح کردند. این پرسش پیشتر دربارهی ماهیت و ذات انسان طرح شده بود؛ اما در آغاز سدهی هجدهم به مثابه افقی تعریف شد که دیگر مفاهیم (حتا موجودیت موجودات) ذیل آن تعریف میشوند.
وی تاکید کرد: بنابراین وقتی در پی پاسخ به این پرسش هستیم فضایی را میگشاییم برای طرح پرسشهایی دیگر چون «دانش مطمئن چیست؟»، «فعل درست چیست؟» و «زندگی موفق چیست؟». انسان متناهی فارغ از هرگونه توصیف و تعین الهیاتی به چیزی مثل یک صورت تبدیل میشود که جهان در آن یک قرائت استعلایی مییابد. کتاب بنیاد آموزهی فراگیر دانش صورت انسان متناهی را تحلیل میکند؛ در اندیشهی فیشته «من» مفهوم محوری است؛ او به ساختاری بنیادی این «من» میپردازد؛ تمامی افعال ما در واقع بسط این مفهوم هستند.
بهشتی در انتها به معرفی بخشهای مختلف کتاب محل نقد و رویکردهای مولف آن پرداخت.
- توهم جامعهای سامانمند
سفیدخوش بهعنوان دبیر مجموعهی ایدهآلیسم آلمانی انتشارات حکمت ضرورتهای ترجمه و انتشار این مجموعه را تشریح کرد؛ وی اظهار داشت: هگل در کتابهای پدیدارشناسی و منطق میگوید: «آنچه برای ما آشناست لزوما شناختهشده نیست». ایدهآلیسم از آن دسته است؛ دست کم در سدهی معاصر با این واژه آشنا شدهایم و بارها آن را به کار بردهایم؛ حال آنکه این آشنایی لزوما به شناخت منجر نشده است. پروژهی ایدهآلیسم آلمانی کمکی است به تلاشهای گذشتگان برای دستیابی به مقام و مرتبهی شناخت. اصطلاح ایدهآلیسم در عرف عمومی و حتا دانشگاهی ما در نسبت با آنچه ایدهالیستهای آلمانی از این واژه مراد میکنند تداعی معانی دوری میکند.
وی افزود: ایدهآلیسم در مجامع عمومی، آرمانگرایی تلقی میشود؛ در مجامع دانشگاهی افلاطونگرایی تلقی میشود؛ همچنین به ذهنیگرایی نیز تعبیر میشود. این تصورات ذهنیت جامعهی ایرانی را نسبت به این مکتب بسیار مهم فلسفی مشوش کرده است. تصور میشود مارکسیستها برای اولینبار این واژه را به کار بردهاند؛ آنها تعبیری نادرست از این مفهوم دست دادهاند. همچنین جالب توجه است که این واژه از همان نظرگاههای یادشده به دامنهی اصطلاحات فلاسفهی اسلامی نیز ورود یافته است؛ آنچنانکه مولفان کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم کار خود را با نقد ایدهآلیسم آغاز کرده و آن را با ذهنیگرایی و حتا توهمگرایی یکی انگاشتهاند. البته شاید ایشان از ورای رویارویی با کسانی که ایدهآلیسم را از منظر یادشده معرفی میکردند چنین رویکردی را به کار بستهاند؛ با اینحال از آنها تحقیق بیشتر در اینباره انتظار میرود.
سفیدخوش ضمن اشاره به دیگر ابعاد بروز خطای یادشده در جامعهی علمی ایران افزود: به نظر میرسد چندین سده پیشینهی جدی ما در مطالعهی رئالیسم موجب شده است ورود به فضای فکری ایدهآلیسم قدری دشوار باشد. غایت این است که برای شناخت هر دو مفهوم بکوشیم. مجموعهی ایدهآلیسم آلمانی با چنین نیتی شکل گرفته است. ما تلاش میکنیم آثار مهم فلاسفهی ایدهآلیست و آثاری را که دربارهی ایشان نوشته شده است، ترجمه کنیم. با در نظر داشتن مولفهها و اهدافی، یک مجموعه برای ادامهی کار گزینش شده است؛ اولین کتاب «ایمان و شناخت» نوشتهی هگل است؛ این اثر به مثابه نقطهی آغازی مفهومی، مطلوب است. هگل در این کتاب به آثار متعددی ارجاع داده است؛ از آنجمله همین کتاب محل نقد است. دیگر آثار نیز بر اساس ارجاعات کتاب یادشده گزینش شدهاند.
وی عوامل و معیارهای موثر در گزینش کتاب بنیاد آموزهی فراگیر دانش را تشریح کرد و اظهار داشت: فیشته در این اثر مسالهی ایدهآلیسم در برابر رئالیسم را هدف قرار داده است؛ او خودآگاهانه در اینباره بحث کرده است. در آثار کانت این رویکرد مشهود و مبسوط نیست. از این حیث این کتاب میتواند در پیشبرد اهداف یادشده موثر باشد.
سفید خوش در انتها به تشریح برخی مبانی و پسزمینههای تفکر فیشته پرداخت؛ وی گفت: پروژهی فکری فیشته در بستری رمانتیک صورت یافته است؛ او علاوه بر اینکه وامدار سنت روشناندیشی است از جهاتی جزو فلاسفهی بزرگ رمانتیک محسوب میشود. چگونگی گذار از مفهوم آگاهی به مفهوم عمل وابسته به استقرار وی در سنت رمانتیک است. دومین نکته دربارهی فلسفهی فیشته، ریشه در پرسش و در پی آن خواست فلسفهی آلمانی در ابتدای قرن هجدهم و پس از آن دارد؛ آنها در پی این بودند که فلسفه را به مقام علم برسانند؛ الگوی فیزیک نیوتونی این خواست و پرسش را ایجاد کرده بود. آیا آنچه در فیزیک نیوتونی صورت یافت در فلسفه هم ممکن است؟ آیا میتوان از پراکندگی تفکر پرهیز کرد؟ فلاسفهی آلمانی چون وولف و کانت برای تحقق این امر به فلسفهی دانشگاهی میاندیشیدند و تلاش میکردند.
وی افزود: به نظر میرسد فیشته در پی تمامکردن پروژهی ناتمام کانت در این حوزه بوده است. همچنین کل پروژهی فکری وی تابع تصویری از وضعیت فرهنگی و اجتماعی اروپا (خاصه آلمان) صورت یافت. او در پی تصور اینکه جامعهی اروپایی وحدت فرهنگی و اجتماعی ندارد این رویکرد را به کار گرفت. به زعم او تحقق اروپای واحد با داشتن علم واحد ممکن بود؛ همچنین وحدت علم در گرو وحدت فلسفه است. با توجه به آرای فیشته به نظر میرسد مادامی که نسبت فلسفه و علوم و در پی آن نسبت جامعه و فلسفه مشخص نباشد دستیابی به جامعهای سامانمند توهم است.
نظر شما