- مثل يك مهماني
نوشين صرافها، آپاراتچي نوجوان از تهران، به فيلم «دختر» ساختهي «رضا ميركريمي» پرداخته كه چند هفتهاي است روي پردهي سينماهاست. او دربارهي اين فيلم میگوید:
«این فیلم مثل یک مهمانی است. شما مدتی مهمان یک خانواده میشوید. مثل پدر، نگران دخترتان هستید و مثل دختر، کنجکاوید بدانید که مشکل عمهتان چيست.
البته از صحنههای زیبای فیلم لذت میبرید؛ از اتاق دوستداشتنی دختر و پالایشگاهی که پدر در آن کار میکند. در فیلم سفر میکنید؛ از جنوب به پایتخت و سفری طولانیتر به عمق یک زندگی خانوادگی.
دختر، از معدود فیلمهایی است که بدون نگرانی، همهي اعضای خانواده میتوانند آن را در کنار هم ببینند. البته شاید نفهمید چرا دختر از پدری میترسد که شما دلتان برایش میسوزد.
شاید مثل من با توضیحهاي دختر هم قانع نشوید که چرا برای چند ساعت کافیشاپرفتن، دست به این کار میزند. شاید مثل من متوجه نشوید يا اینکه ممکن است شما هم دختري باشید مثل او.»
- حال خوب فيلم
دريا اخلاقي، آپاراتچی نوجوان 15ساله از تهران، فيلم «در دنياي تو ساعت چند است؟» ساختهي «صفي يزدانيان» را ديده و در بخشي از يادداشتش مينويسد:
«داستان فيلم، یک عاشقانهی آرام از حوالی کودکی تا بزرگسالی است... عاشقانهای، نه شیرین و نه تلخ درروزهای بارانی رشت...
ترکیب فرهنگ، فضا و موسیقی فرانسه و گيلان، غافلگیری جالبی است. يكي از ويژگيهاي فيلم اين است كه مدام زمان به عقب برمیگردد و بعد، در حال سیر میکند.
دیالوگهای فیلم تأثیرگذار و متفاوت است. نور کم و سایهروشنها هم بهخوبی با فضا هماهنگی دارد و هارمونی جالبی را بهوجود آورده است.
«در دنياي تو ساعت چند است؟»، شاید داستانی عاشقانه و اجتماعی داشته باشد، ولی بهطور کلی فیلمی تأثيرگذار است. بهطوری که ممكن است انقلابی درونی در بیننده ایجاد کند و حال خوب فیلم در مخاطب باقی بماند.»
- سه قصهي اجتماعي
آريا تولايي، آپاراتچی نوجوان از رشت، در بخشي از يادداشتش دربارهی فيلم «چهارشنبه، 19ارديبهشت» ساختهي «وحيد جليلوند» كه بهتازگي در شبكهي نمايش خانگي توزيع شده مينويسد:
«چهارشنبه، 19 اردیبهشت، سه قصهي اجتماعی را روايت ميكند که به هم وصل شدهاند. ایدهي اصلی داستان، هرچند كه خیلی باورپذیر نیست، اما جدید است.
این فیلم در مورد یک قضاوت سخت است. قضاوتی که در هرصورت، ممکن است انتخاب درست و بهتری از آن وجود داشته باشد. این نکتهي مهمی است كه فيلم به آن اشاره ميكند؛ اينكه بعضی وقتها انسانها نمیتوانند و نباید همدیگر را قضاوت کنند.
البته بهنظرم خود کارگردان این اصل را زیر پا میگذارد و شخصیتهایش را قضاوت می کند!
بهنظرم دو قصهي اول، بیش از اندازه طولانیاند و مخاطب را خسته میکنند. جذابیت داستان، درست با شروع قصهي سوم بالا ميرود. قصهي سوم باورپذیرتر است، مفهوم عمیقتری دارد و درماندگی شخصیت جلال را بهخوبی نشان ميدهد.»